چله ما هم گذشت و دست ما هنوز به قلم نرفته است. شاید این صدمین باری است که این صفحه را بی آن که بنویسم بسته ام، اما حکمت آن حکیم ازلی برایم نوش تر است از حدیثی که از نفس برآید.
خودش که خوب می داند «یک سینه حرف موج می زند اندر دهان ما...» .
و دریغ از تقدیری که بر کتابت حکم کند.
وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً
میعادمان هم به سر رسید و ما هنوز در تسلیم اوییم. نه چهل شب که چهل سال هم که بدین منوال بگذرد تسلیمیم.
رضاً برضاک
یا فتاح