روایتی از آن چه که این روزها در کتاب آرمانشهر می گذرد
اینها از میان تنوع دفاتری که در «آرمانشهر» ما که شاید بیشتر از 40 طرح موجود باشد، دفتر تحریر با عکس پسر شهید احمدی روشن در بغل آقا، با دفترچه یادداشتی که رویش عکس شهید احمدی روشن را داشت برداشتند. طرح های ما اگرچه همه ایرانی است اما بالاخره هر چه هم که باشد، می شد طرحهایی با رنگ و لعاب فانتزی تر و با درصد آرمان کمتر برداشت، اما اینها آرمانی ترین ها را برگزیدند.
این نه یک اتفاق نادر و استتثنا، که اتفاقا این روزها برای من در «کتاب آرمانشهر» به مساله ای روزانه و متواتر بدل شده است.
کم نیستند بچه هایی که هر روز دست یکی از دوستانشان را می گیرند و به آرمانشهر می آورند تا دفترها را نشانش دهند و از من دفاتری با عکس شهدا را می خواهند و من به روزهای دیگر حواله شان داده ام.
عجب غفلت بزرگی داشتیم. فکر می کردیم چون باربی خوش رنگ و لعاب تر است، طرفدارش از عکس معصومانه یتیمی که در آغوش پدرانه رهبرش نشسته است بیشتر است. راستش خودم هم روز اولی که این دفترها برایم رسیدند، از تعداد بالای این طرح شاکی بودم و فکر نمی کردم که از این طرح در میان عامه، بشود بازخورد گرفت.
حکایت دیگر طرح ها هم همین طوری است. اکثر مشتریان این دفترهای ایرانی، کسانی هستند که اولین بارشان است که به آرمانشهر قدم گذاشته اند. آن هم تنها در جستجوی جویباری از فرهنگ و هویت خودی. با تیپ ها و فرهنگ های مختلف. حزب اللهی، معمولی، آنتیک، و حتی روشنفکرانه. خیلی هایشان از تیپ ما نیستند اما کورسویی از فرهنگ و هویت خودی در آرمانشهر، آنها را آرمانشهری کرده است.
غفلت ما خیلی بزرگ بوده است. فکر می کردیم بچه ها فقط مالیخولیاهای غرب را دوست دارند، اما نه، هویت و فرهنگ ایرانی، با فطرت بچه ها سازگارتر است و این شده است که چند دفتر با طرحی ایرانی در میان انبوهی از زرق و برق ها، پرچمی گشوده است که زیر آن با همه تیپ ها می توانیم یک جا جمع شویم.
بچه ها با اکراه و اجبار والدینشان نیست که طرح ایرانی می خرند. گاه فطرت آنان است که دست پدری را کشان کشان به آرمانشهر می کشاند و با اخم هم که شده دوست دارد پدرانه ترین طرح دفتر دنیا را داشته باشد.