حمید فرخی، دست فروش تبریزی است که ده روز پیش، بساطش را ماموران شهرداری جمع کردند و بردند، و معلوم هم نیست که شهرداری این حق را از کجا آورده که بدون حکم قضایی، در اموال مردم تصرف کند و از برگرداندنش امتناع ورزد. آنها فقط می توانند از بساط کردن کسی ممانعت کنند و اگر کسی استنکاف کرد جریمه اش کنند و یا از طرق قانونی و قضایی برای جمع کردن بساطش اقدام کنند.
او گویا هر اقدامی برای بازپس گرفتن اموالش کرده، افاقه نکرده است؛ حتی تهدید به خودسوزی در مقابل ساختمان شهرداری هم نتوانسته اموالش را بازگرداند؛ و نهایتا او با ریختن بنزین در مقابل ساختمان شهرداری منطقه 8، خودش را به آتش کشیده و با 50 درصد سوختگی به بیمارستان انتقال یافته که بعد از چند روز هم فوت کرده است.
خودسوزی، پیامد انقطاع مطلق کسی از رسیدن به حقوقش و آخرین برگ از دادخواهی است تا بفهماند که اگر در تعریف شما و در بساطتان، جایی نیست که بشود در آن دادی از ظلمی ستاند، من مرگی را که به رسوایی ظالمان می انجامد گواراتر می دانم.
شهرداری هم بعد این خودسوزی، به جای اقدامی عملی در جمع کردن بساط غیر قانونی خود و مجازات مسببان ماجرا –که البته چنین طرز رفتاری، انشا شده از سوی خود شهرداری است- دست پیش گرفته و هر رسانه ای که اقدام به انتشار خبر خودسوزی کرده را مجبور کرده تا، این خبر را از روی خروجی خود بردارد! و سوال اینجاست که می خواهید بایکوت کنید که چه شود؟ و گیریم که توانیستید با اتکا به شوکت و قدرت دنیوی خود، این ماجرا را بپوشانید و کسی هم نفهمید و آب هم از آب تکان نخورد! با روز معاد چه می کنید که در آن نه که شما، ابرقدرتهایی با هزاران برابر قدرت و ثروت و شوکت شما هم، نخواهند توانست بر کرده شان، چاره ای بیابند که پنهانش کنند و اگر این جاه و مقام و ثروت به کسی وفادار بود، چه زیاد بودند که به این وفا، سزاوارتر از شما بودند، و همه چیزشان تمام شده است.
شما خلاف کنید و بعد بایکوتش کنید تا چند رسانه معاندی که به هیچ چیزی جز شکستن اراده ملت ایران نمی اندیشند، بهانه دستشان بیاید و میدان داری کنند و ماهیشان را از این آبی که گل آلود کرده اید بگیرند و تاوان خلاف های چند نفر و یا مجموعه ای زبان نفهم را بر جمهوری اسلامی تحمیل کنید با این کارتان و اصلا ککتان هم نگزد از این همه دستاوردی که بار می آورید!
افتخار ما و افتخار جمهوری اسلامی آن است که رئیس جمهور شهیدش از طبقه ای بالا آمده بود که روزگاری دستفروش بود و از میان پابرهنگان و مستضعفان برخاسته بود. وقتی که یک معلم ساده بود، با موتور گازی اش به مدرسه می رفت و وقتی هم رئیس جمهور شد، همان موتور گازی اش شد وسیله ای که او را به ساختمان ریاست جمهوری می رساند. همان لباس های ساده ای را که در دوران اوج غربتش در نظام طاغوت می پوشید در اوج شوکتش در مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران هم پوشید و همان زندگی مختصر را داشت که پیشتر داشت. نه ابهتی برای خودش ساخت و نه شوکتی. اما آنقدر بزرگ بود و محبوب که ریاست یکی دو ماهه اش هنوز بعد سی و چند سال، از زبان و قلب و چشم مردم نیفتاده است.و البته می شود فهمید، وقتی مسئولان شهرداری ما که در مقایسه با مقام ریاست جمهوری، هیچ در برابر همه اند، همگی متمول شده اند و ماشین های آن چنانی سوار می شوند و در کاخ هایی زندگی می کنند که داد هیچ فقیری به آن هم نمی رسد، و از مردم جدا زندگی می کنند که مبادا، نفس مردم به آن ها بخورد، چه انتظاری بیش از این می شود داشت که گردن فرازی کنند در برابر ولی نعمتانشان و گردن فروزی در برابر صاحبان زر و زور و شوکت!
آقایان اگر نمی توانید گره از زندگی مردم باز کنید، و امثال فرخی را در میان انبوهی از مشکلات معیشتی و بیکاری، به حال خودش رها کرده اید، و سرتان گرم زندگی پر از رفاه و شکوه و رضایت است اما چاره ای برای معاش و شرمندگی او و زن و فرزندانش ندارید، لااقل گردن کلفتی هایتان را برای کسانی نگه دارید که پوستشان کلفت است و گردنشان. مبادا که در برابر آنها که زر و زور دارند، گردن خم کنید و در برابر جماعت مستضعف، گردن راست نمایید و صدا کلفت کنید.
همین ندانم کاری ها و بی قانونی های شهرداری بود که چند ماه پیش هم، موجب مرگ یک دختر بچه شد. ماجرای سقوط بلوک های بزرگ بتونی که امپراتوری شهرداری، بی توجه به قانون و بدون اخذ جواز قضایی و تنها با تکیه بر زوری که دارد برای انسداد درب های ساختمان ها و مغازه هایی که مشکلات قانونی داشتند، جان یک بی گناه را گرفت و نهایتا منجر به ورود دادستانی برای جمع آوری زورهای بتونی شهرداری تبریز شد. و امان از عبرتی که گرفته نمی شود!
تا می توانید خلاف کنید و سرپوش بگذارید و عبرت نگیرید. و مگر مردم کورند که نبینند آنچه می گذرد را؟