«کنش گری» و «جریان اصیل اجتماعی»ای که نیست
فکر می کنم هر کسی حق دارد جامعه خودش را نقد کند و این نقد، به منزله مذمت نیست. اشتیاقی برای خوب تر شدن است و نبایست که راه نقد جامعه را بست. گو این که اگر نقدی هم بر جامعه می شود، از منظری خارجی و انتزاعی نیست. از جایگاه عنصری در درون و پیوسته با جامعه است.
جامعه کنونی ایران، جامعه ای متحرک است اما «کنش گر» نیست. «کنش پذیرِ واکنش گرا»ست. آن هم نه «منفعلِ فعلی»*، منفعلی که با خودِ «فعل» و شرایط آن، کار ندارد. مهم «فاعل» آن است، که منتزع از زمان و مکان و هر شرایطی درک می شود. یعنی اغلب واکنش ها، ارتباط مستقیمی با «فاعلیت» فاعل دارد. جامعه کنونی ما «کنش پذیرِ فاعل گرایِ واکنش گرا»ست. یعنی دارای صورتی از انفعال است که جنبه مثبت و حقیقی هم ندارد.
دلیل هم دارد. اغلب مجرای دیدن ها و فهمیدن ها، از گذرگاه سیاست عبور داده می شود و این شده است که هم جامعه سیاست زده شده و هم کنش گران اجتماعی، اغلب داعیه و سبقه ای سیاسی و سهم خواهانه دارند. یعنی کسانی رهبری اجتماعی جریانات را بر عهده گرفته اند، که واکنش های سیاسی خود را، به جای کنش اجتماعی نشانده اند و برای همین هم هست که کنش ها، حقیقی نیستند. فی الواقع، واکنش اند با شرحی که رفت، که خود را کنش جا می زنند. و باز واکنش ها به این مساله هم، همجنس این ماجراست در راستایی عکس. اگر چه این مساله به دلیل تکرار و جاافتادگی در ضمیر ناخودآگاه جامعه، اغلب قابل لمس نیست.
برای حقیقی تر کردن تحرکات اجتماعی که به «کنش گری حقیقی» منجر شود، می بایست مساله را از این درگاه سیاست گذر داد که کنش اجتماعی در پس ماجرای خود، باید از گیر و دار سیاست زدگی برهد و استقلال مسائل اجتماعی را به رسمیت بشناسد و نخواهد که سرنوشت مقولات اجتماعی را با سیاست، در جایی در پشت صحنه، به هم گره بزند. حرکت اجتماعی کنونی ایران، اگر چه فعال به نظر می رسد، در واقع جامعه ای نیمه جان است که در نبود جریانات اصیل از جنس اجتماعی، عرصه اجتماعی را تسلیم سیاست پیشگان کرده است.
مثال برای این مساله آن قدر زیاد هست که تمامی ندارد. فرض بگیرید مساله گرد و غبار را که واکنش های متعدد جریانات را طی سال های اخیر در پی داشته است. این واکنش ها اغلب با تغییر هیات حاکمه اجرایی، دست خوش تغییرات شده اند. در حالی که مساله همان است و منشاش اغلب همان و هیچ تغییر خاصی هم در صورت مساله اتفاق نیفتاده و آنچه اتفاق افتاده، فقط جابجایی قدرت در میان جریانات و گروه های سیاسی است. و همین یک مساله گویا کافی است تا موضعی مثبت در زمانی را منفی کند و موضعی منفی را به مثبت بودن سوق دهد. اغلب حرکت های اجتماعی را می شود از این منظر، دید و تحلیل کرد.
افعال اجتماعی جامعه ایران، مصداق بارز این شعر سعدی حکیم هست که «گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری». یعنی واکنش ها به مساله سیاسی، نمودش را در مقوله ای اجتماعی که رابطه منطقی ای هم با آن ندارد، نشان می دهد و این گویا در ضمیر ناخودآگاه جامعه سیاست زده ما، نه تنها به جاافتادگی، که به بلوغ رسیده است.
«مردم» به عنوان بدنه اجتماع، اغلب در صحنه مقولات اجتماعی به عنوان «کنش گر» حاضر نیستند. و اگر هم هستند «کنش پذیر»اند و متاثر از فضای سیاسی و ژونالیسم. جریان اصیل اجتماعی اگر بخواهد شکل بگیرد، مجبور است رشته تعلقش را از سیاست و ژونالیسم پاره کند و حقیقی باشد نه سرباز سیاست. خودش باشد و خودش و استقلال هویت جدیدش را به رسمیت بشناسد و اگر بخواهد شعبه ای اجتماعی نما از قبیله ای سیاسی باشد و صحنه اجتماعی را به بدلی اجتماعی از کشاکش های شکست خورده سیاسی در میدانی جدید تبدیل کند، در این باتلاقی که فرو رفته است، غرق می شود.
* هم در حاشیه، هم متن:
«کنش پذیر» و «منفعل» اینجا به یک معنا به کار رفته اند. گاه به دلیل همگونی عبارات چند واژه ای، مجبور به استفاده از عبارات مصطلح ولی غیر فارسی می شوی. هر چند از کنار اشتیاقی که به کلمات اصیل هم هست، نمی توانی که بی تفاوت بگذری. ماحصل این اجبار و این اشتیاق می شود این آش که برای یک معنا از دو واژه استفاده می شود. اگر می شد که زبان ها را از واژگان خارجی غربال کرد، زیباتر می شد، و فرهنگ ها هم بادوام تر و اصیل تر.
زبان مادری من هم خیلی بیشتر از این تهدید و تحدیدی که فارسی دچارش هست، دچار این ماجراست. گو اینکه ترکی آذربایجانی ما و همه زبان های محلی ایرانی، هنوز فرهنگستان زبان ندارند که متولی این غربالگری و پویایی زبانی باشند. علت آن هم باز همین ماجرای انفعال از نوع فاعل گراست. مطالبات اجتماعی قومی، چون اغلب از سوی کسانی صورت می گیرد که تمنیات سیاسی خاصی در پس مطالبه اجتماعی دارند، اگر چه گاه مطالباتشان هم بحق باشد، باز به دلیل فاعلی، هرگز جوابی مثبت نگرفته اند و بعید هم هست که بگیرند.