یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی

بلایی که به جان حزب‌الله در تبریز - و عموماً در کشور - افتاده این است که سال‌هاست شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، بند نافِ کنش‌های اجتماعی حزب‌الله را به خودش بسته و این ظرفیتِ بالقوه را همیشه معطل اراده‌ی خودش نگه داشته است؛ هر وقت حضراتِ هزارسال عقب از زمان اراده کنند شاید تجمعی فرمایشی و سرسری برگزار ‌شود و هر وقت هم که اراده‌ای نکنند هیچ.


دیگر چه مصیبتی باید بر سر امت اسلامی می‌آمد که شورای خواب‌زده‌ی هماهنگی تبلیغات اسلامی استان ما بیدار می‌شد؟ جنایتی که در میانمار در حق فرزندان آدم انجام می‌شود جا نداشت که شورا را از بی‌اهتمامی خارج کند تا اقل کم برای تجمعی مختصر بعد از نمازجمعه تدارک داشته باشند؟ این شورا آیا فرمایشِ رسول خدا را -که صلوات خدا بر او باد- نشنیده است که «من سمع رجلاً ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم»؟ تا کی باید ابتدائیات مسلمانی را متذکر شویم و نتیجه‌ای هم نگیریم؟


آیا وقت آن نرسیده که حزب‌الله خود را از این نهادِ به‌خواب رفته‌ی رسوب کرده در اراده‌اش برهاند و متعهدانه و دردمندانه، خود برای تکلیفِ سنگینی که بر عهده دارد پا به میدان بگذارد؟ آیا دیگر اعتباری برای این شورا باقی مانده است که ما همچنان معطل او مانده‌ایم؟


+ رونوشت به:

امام جمعه‌ی محترم تبریز جهت رسیدگی و تغییرات مقتضی در شورای مذکور و دیگر نهادهای متولی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۳۲
علی سلیمانیان

کولبر

آن‌ها را نه این‌که دو سه روز پیش کشته باشند، کولبرها از همان اولش مرده بودند؛ و الا برای زندگان، روزیِ مقدری هست که گذران زندگی کنند نه این‌که برای اندک‌ معاشی آواره‌ی کوه و بیابان باشند و بار درماندگی بر دوش بکشند و شاید دیگر برگشتی در کارشان نباشد.


گلوله‌ها دیگر جانی از آن‌ها نخواهند گرفت، اما از اهل و عیال آن‌ها چرا. برای بچه‌های امیدوار کولبران، یتیمی هدیه خواهند داد و برای همسرانِ نگرانشان بیوه‌گی. گلوله‌ها سینه‌ی عدالت را نشانه می‌گیرند و الا کولبر چه دارد که گلوله‌ای بتواند از او باز گیرد؟!


اما درد، آن وقت قلب آدم را ول نمی‌کند که آدم یادش می‌افتد شادخواریِ نجومی‌بگیرها، هیچ وقت جایش را به تلخ‌کامی آن‌ها نداد؛ هیچ ماشه‌ای به سمت گنده‌دزدها چکانده نشد؛ ویژه‌خوارها عقوبت نشدند و آقازاده‌ها نان پدر را که هیچ، نانِ نام پدرانشان را هم خوردند.


کولبرها بار رنجشان را به دوش کشیدند و گلوله‌های بی‌انصاف سینه‌های پر دردشان را دریدند، و تو گویی که این سینه‌ی عدالت بود که دریده شد. بأی ذنب قتلت؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۰۲
علی سلیمانیان

شهید حسن جنگجو
نگاهِ در راه مانده‌ی مادرت بود که به این انتظار پایان داد؛ آن چشم‌های محجوبِ ناگران بودند که کار خودشان را کردند و دوباره به این شهر آوردندت. آن بی‌شکیبا‌یی صبورانه و مجمعِ اضدادی چنین که عاطفه و حماسه را همنشین کرده بود تو را دوباره به ما برگرداند و الا ما در امنیت و آسودگی، سال‌هاست که نامت را هم فراموش کرده‌ایم. عکس‌هایت را از در و دیوار شهرمان برداشته‌ایم و یادت را در کتم فراموشی‌ها دفن کرده‌ایم.

تو سال‌هاست که در این شهر مدفون شده‌ای، پس چرا برگشته‌ای مرد؟ تو اینجا غریبی؛ این شهر، آشنا ندارد دیگر. اینجا غربت‌کده‌ای است همسانِ آن دیارِ دوردست که سال‌ها ساکنش بودی.

چشم انتظاری مادرت، تو را دوباره به ما برگرداند؛ اما ای عزیز! ما با آمدنت هم به خود نیامدیم. تو برگشتی اما ما دیگر اهل آن دیار که تو می‌شناختی نیستیم؛ ما از اینجا رفته‌ایم؛ از آشنایی، از خودمان سفر کرده‌ایم. ساکنان فراموش‌خانه‌هایی شده‌ایم که رسم تو در قاموسش معنا باخته است.

تو آمدی و جا داشت که با آمدنت آشنایی برگردد، جا داشت که آن همهمه‌ها دوباره در شهر جان گیرند؛ جا داشت حضورت آن شور و غوغا و فتوت را دوباره برانگیزد، جا داشت آن ایستادگی و رنجوری دوباره در قاموس شهر معنا شود؛ اما این دیار دیگر آن آبادی نیست. آن صفا را که تو می‌دیدی ندارد دیگر.

چهره‌ی کودکانه‌ی پرصلابت تو و آن تفنگ بزرگتر از قامتت و حماسه‌ای که در چشمان توست و رنجی که تو به جان خریده‌ای و ایستادگیِ افتاده بر زمین در پیشگاهت، نمادِ همه‌ی تاریخِ مردانگی این شهر است. تو نمودی از همه‌ی خوبی‌های فراموش‌شده‌ای. تو از آن راه دور برگشتی اما ما در خودمان گم شدیم؛ تو آمدی و هنوز ما نیامده‌ایم به خود!

 ای شهید! ما را به خودمان برگردان.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۵۸
علی سلیمانیان