تقدس هنر و دو راهی سیاست
«صاحت هنر، مقدستر است از آنکه وارد سیاست شود.» این تفکر رایج که در میان اغلب هنرمندان سکولار و انتلکتوئل*روایج یافته است، سیاسیترین حرفی است که میشود درباره هنر زد و این تفکر که نباید هنر به عرصه سیاست ورود کند، منشای کاملاً سیاسی دارد.
***
البته اینجا بحث دیگری هم وجود دارد -که اصلاً آیا این تفکیک صورت پذیرفته، میان افعال که آنها را به سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ... تقسیم کرده است، واقعی است یا نه؟- که از آن میگذریم و وارد آن نمیشویم، اما به همین مقدار بسنده کنیم که به هیچ وجه، این تقسیمبندی را معتبر و مبتنی بر واقع نمیدانم، لکن برای پاسخ به این مساله هنر و سیاست، مجبور به، به رسمیت شناختن این تقسیمبندی که از منشئات تفکر تمدن مدرن است، هستیم.
***
«هنر» و «سیاست». اینها چه فرقی با هم دارند و منظور آنها که صاحت هنر را، اجل از آن میدانند که وارد سیاست شود چیست؟ شک ندارم این حرف را تنها آنهایی که در فضای انتلکتوئلی غربزده خارج از سیطره تمدنی غرب، تنفس میکنند و تا مراتبی نیز در آرزوی رسیدن به غرب بوده و دل به آن گره زدهاند، خواهند زد؛ وگر نه، هنر در غرب، با سیاست، دو حرف جدا از هم نیستند و هرگز از هم جدا نشدهاند.
این طرز تفکر درباره رابطه «هنر» و «سیاست»، مورد مشابه دیگری هم دارد: «صاحت دین مقدستر است از آنکه وارد سیاست شود.» و این دو عبارت، تنها در یک کلمه تفاوت دارند: «دین» و «هنر». و آیا فکر نمیکنید که منشا این دو فکر، یکی باشد؟
مگر سیاست چه دارد که تقدس هنر و یا دین، مانع از آن است که به سیاست ورود کند؟ البته اگر منظور از سیاست، سیاست فریب، استثمار و استحمار باشد، این طرز فکر، بسیار تلقی صحیحی است اما آیا در غرب هم چنین تفکری درباره تفکیک هنر و سیاست رایج است؟ در غرب، که خود منشا این تفکیک هنر از سیاست است، این اندیشه هیچ محلی از اعراب ندارد و هیچ نمونهای –حتی یک نمونه- از هنر و سیاست نمیتوان پیدا کرد که کاملاً مجزای از هم باشند و حتی مصداقی نمیشود یافت که در آن، سیاست مرکوب هنر نباشد.
پارادوکس سکولاریسم که منادی اندیشه جدایی دین از سیاست است، خود در عین حال که سیاسیترین موضع را اتخاذ کرده، تعهد و التزام مطلقی نیز به یک مذهب به همان میزان محکمی، دارد و آن التزام به مذهب لامذهبی و دین کفر است و من میدانم چگونه میشود این تناقض را باور کرد؟!
اندیشه تفکیک هنر از سیاست هم، سیاسیترین موضعی است که میشود نسبت به هنر ابراز داشت. در اینجا نیز منظور معتقدان به جدایی هنر و سیاست، سیاستی نیست که در غرب و دنیای سکولار رواج دارد، بلکه منظور، همین سیاستی است که عین دیانت است. و تنها هدف این تفکر از طرح چنین مسالهای، تخلیه هنر از تعهد و التزام به توحید و کمال، و اجبار او به طغیان است. برای اثبات این گفته، نه فقط چندین هزار نمونه، که هر آنچه که در دنیای هنری غرب و هم در عالم سیاست در غرب میگذرد، مصداقی است از این در اختیار گرفتن هنر برای سیاست.
هنر در غرب یا ابزاری است در یدان قدرت و رسانه برای به بند کشیدن بشریت و یا حدیث نفس است که به خدمت شیاطین درآمده است. هنر غرب، نه هنری برای بشریت که هنر برای هنر است و این تمثیل خودپرستی است که در آن اثرِ هنری، حتی هویتی مستقل از جهان پیرامونی خود و از خالق اثرش نیز دارد و هیچ تعهدی نسبت به وقایعی که در عالم واقع میگذرد برای خودش قایل نیست. هدف از شعار جدایی هنر و سیاست، تنها گرفتن تعهد از هنر است و آیا این عدم تعهد هنر، خود یک تعهد به بیتعهدی نیست؟
روح خدا میگفت: «سرمایه زوالناپذیر آن گونه هنری است که باید، به تناسب عظمت و زیبایی انقلاب اسلامی، همیشه مشام جان زیباپسند طالبان جمال حق را معطر کند. تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - اسلام ائمه هدی - علیهم السلام - اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانهخوردگان تاریخ تلخ و شرمآور محرومیتها باشد. هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایهداری مدرن و کمونیسم خونآشام و نابود کننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بیدرد، و در یک کلمه «اسلام آمریکایی» باشد.
هنر در مدرسه عشق نشاندهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی است. هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسیم تلخکامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جایگاه واقعی خود تصویر زالوصفتانی است که از مکیدن خون فرهنگ اصیل اسلامی، فرهنگ عدالت و صفا، لذت میبرند. تنها به هنری باید پرداخت که راه ستیز با جهانخواران شرق و غرب، و در راس آنان آمریکا و شوروی، را بیاموزد. هنرمندان ما تنها زمانی میتوانند بیدغدغه کوله بار مسوولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر، تنها و تنها در چهارچوب مکتبشان، به حیات جاویدان رسیدهاند.»
آیا تقدس هنر تنها در گرو تعهد او نیست؟
پینوشتها:
1.Intellectualهمان کلمهای است که در فارسی به غلط به «روشنفکر» ترجمه شده است و حال آنکه این ترجمه نه سنخیتی با معنای تحت اللفظی انتلکتوئل دارد و نه گویای محتوا و مفهومی است کهویژگی فردمورد خطاب را شرح دهد. شاید واژه «نخبه» قدری نزدیک به معنای لغوی باشد، اما منباب عدم اشتباه در اینباره و عدم تکرار این مصیبت تاریخی ترجمه غلط، از همان واژه اصلی استفاده شده است تا ذهن خواننده با توجه به بار مثبتی که عبارت «روشنفکر» دارد منحرف نشود.
2. فرازهایی از پیام حضرت امام روح الله خمینی(ره)،30/6/67
چاپ شده در روزنامهوطن امروز
هفته نامه میثاق، 347