یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاج عبدالله والی» ثبت شده است

 حاج عبدالله والی

 

یازدهمین اردیبهشتی است که بشاگرد، خبر از «والی»اش ندارد و دیگر  او را -که همه چیز بشاگرد بود- به خود نمی‌بیند. یازده سال است که حاج عبدالله، چشم از دنیا فرو بسته اما چشمانمان هنوز که هنوز است دنبال اوست. ما هنوز گیر یک حاج عبدالله هستیم؛ حاج عبدالله والی و ما ادراک ما حاج عبدالله والی! و من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟!

به «داد بشاگرد برسید»ِ امام را که شنید، دیگر در گیر و دار این‌که بین جبهه و بشاگرد کدامش را انتخاب کند، نماند و جبهه را ول کرد و رفت که به داد بشاگرد برسد. فکر می‌کرد همه‌ی تکلیف روی دوش اوست و اگرنه چه معنا داشت که خودش را تنها مخاطب امر امام بداند؟ حسابش را بکنید چه انتخاب سختی داشته است! جبهه را با همه ‌ی زیبایی‌ها و جذابیت‌هایش رها می‌کند و می‌رود به برهوت بشاگرد و قید شهادت را می‌زند. چقدر انتخاب عجیب و سختی بوده است! و اما من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟!

به فراموش‌کده‌ی بشاگرد که می‌رسد، با دنیایی روبرو می‌شود که غذای مردمانش تکه نانی از آرد هسته‌ی خرماست که توان آن را ندارد که حتی تن رنجور و نحیف مردمانش را سیر کند. می‌بیند در آن غریبستان آبی را می‌خورند که تویش نه فقط ده‌ها جانور وجود دارد، که به گل بیشتر می‌ماند تا آب و آدم‌هایی را می‌بیند که برایشان حرف زدن از مرگ بر اثر بیماری به راحتی آب خوردن است. دنیایی را کشف می‌کند که اربابان و غلامان در چند قدمی هم در کپرهایی زندگی می‌کنند که فقر، سایه‌ی شومش را بر هر دو به یک میزان افکنده است اما استضعاف فکری و فرهنگی، آن‌قدر بی‌داد می‌کند که این جماعتِ ارباب‌نام، نه از آب‌گیر غلامان استفاده می‌کنند و نه با آنان به وصلتی جواز می‌دهند. خود را برتر از غلامان می‌دانند در حالی که چون آنان هیچ ندارند الا دو سه راس بزغاله‌ی لاغرمردنی و یکی دو نفر درخت نخل.

دنیای غریبی که حاج عبدالله را پابند خود می‌کند، پر است از فقر و محرومیت و استضعاف؛ و دیاری است که از هر چیزی بیشتر، نداری دارد و نداری. آن‌جا می‌ماند و برای جنگی سخت‌تر از آن‌چه که درجبهه‌ها دیده است، کمر همت می‌بندد. او تنهایی قیام می‌کند تا ریشه‌ی استضعاف و محرومیت را بخشکاند، که فرمود: «قوموا لله مثنی و فرادی»... و حقیقتا من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟!

می‌بیند که آن‌جا هیچ ندارند، و چه بکند او برای آن‌ها؟ و این «هیچ ندارند» را فقط حاج عبدالله می‌تواند بفهمد چیست که با دست خالی شروع می‌کند برای راه ساختن و آباد کردن. عمرش را می‌گذارد برای بشاگرد و از صفر شروع می‌کند و تلاش بیست و سه ساله‌ی او می‌شود بشاگردی که الان هست، که سری بین سرها بلند کرده و دیگر از آن غربت‌کده‌ای که حاج عبدالله را به سوی خود کشانده بود خبری نیست. حاج عبدالله آن‌جا «خمینی شهر» می‌سازد و گویی که برای او مرکز جهان همان‌جا بود.

من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟! انگار که امام را فقط او فهمید که رفت سراغ عمل؛ و جهاد کرد و شد والی قلوب مستضعفان بشاگرد. رفت و به دور از معرکه‌ی قبایل سیاسی، کاری کرد که باید می‌کرد. انگار که خودش را تنها مکلفی می‌دانست که امام دارد و هیچ بهانه‌ای هم مانع از آن نشد که تکلیف بر زمین مانده‌اش را عمل نکند. حتی جنگ هم دو دلش نکرد.

حاج عبدالله تنها کسی بود که امام را فهمید و مردم را چون امام چنان باور کرد که تا می‌توانست برایشان جهاد کرد و از آن‌ها هیچ نخواست. و بی‌خود نیست اگر امروز در بشاگرد کم نباشند کودکانی که اسمشان «عبدالله» است و حق دارد بشاگرد که هنوز باور نکند که حاج عبدالله رفته است. و ما هم هنوز باور نکرده‌ایم که او دیگر نیست.

اما حقیقتاً من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟! انقلاب را آن‌جور فهمید که باید و امامش را آن‌جور امتی بود که شاید. و ما هنوز گیر یک حاج عبدالله والی هستیم. و بعید است که دیگر حاج عبدالله والی‌ای باشد، اما راه و رسم او را اگر مشق نکنیم و اگر نرویم راهی را که او رفت، سر از ناکجاآبادها برخواهیم آورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۸
علی سلیمانیان