مسالهی حجاب، از آغاز دورهی جمهوری اسلامی مسالهای پرمناقشه و دایمی بوده است و تقریباً در هیچ زمانی، مواجههای درخور و اساسی با این مساله صورت نگرفته و اگرچه جنس آن در اوایل، با آنچه که امروز هست، تفاوتی ماهوی یافته، اما در هیچ برههای خصوصاً در برهههای متاخر، نحوهی مواجهه با آن، نتوانسته رهیافتی اساسی بر این مساله بیابد.
تصور غالب در نهادهای حکومتی نسبت به مسالهی حجاب، تنزل این مساله به یک رخدادِ مستقل اجتماعی است. این تصور تنبلانه و دلخوش کنک، که بیحجابی یک کنشِ اجتماعی است و میشود با واکنشی درخور و مواجههای مستقیم، با آن مقابله کرد؛ تا کنون در مواجهه با بدحجابی و حتی جلوگیری از گسترش آن، هیچ توفیقی نیافته و منبعد هم منطقا به موفقیت چندانی دست نخواهد یازید.
آنچه برآیند وضعیت موجودِ حجاب در جامعه است، نه یک کنش اجتماعی، که یک برونداد اجتماعی است. حجاب ماحصل کارکردهای متعددی است که گفتمان غالب و سبک زندگی جامعهی ما را شکل داده است و مظهری است از موقعیتِ امروزینِ جامعه.
اینکه بیحجابی در قیاس با دیگر مصادیق زندگی اجتماعی، نمود بیشتری یافته و بیشتر درک میشود، به دلیل حضور روشنتر آن در عرصهی اجتماع و بیرونی بودن آن است، و الا دیگر مولفههای اجتماعی که اکنون مکتومتر ماندهاند هم، تقریباً در همین تراز قرار دارند. حجاب تظاهری است از آنچه که در مویرگهای جامعه و در پسِ صحنهی اجتماعی امروزینِ ما میگذرد.
مقصود آنکه حجاب را باید یک معلولِ ذوابعاد دانست. معلولِ کارکردهای مختلف اجتماعی، فرهنگی، دینی، اقتصادی و سیاسی. و تجربهی نزدیک به چهل سال جمهوری اسلامی هم تاییدی است بر این که حجاب یک کنشِ صرف اجتماعی نیست. کارکرد بسیار اندک تجویزهای سلبی و ایجابی در مسالهی حجاب به همان اندازه بوده است که مسالهی حجاب در محدودهی کنشبودگی قرار داشته. و الا در کلانِ مساله، شکست خوردهاند.