امروز صبح از رادیو خبری شنیدم که از چند جهت تاسفم را برانگیخت و البته نهایت اشتیاقم را. تاسف از این که چرا دیر شناختیمش و چرا خبرش هم دیر به گوشمان رسید و تاسفی دیگر که در ادامه خواهم گفت.
بانو محرزیه بوسعدی که به سنت فرانسویان با فامیلی همسرش مادام لعیب خوانده می شود، بانوی تونسی الاصل و مالکی مذهب ساکن پاریس بود که حدود یک ماه پیش رحلت کرده است. درباره هویت او چیزی بیش و بهتر از این نخواهد توانست او را بشناساند -هم چنان که او خود درباره هویتش هم به چیزی جز این عبارت قایل نبوده است- : «پیرو خمینی»
او در ماه های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، از طریق اعلامیه های دانشجویان انقلابی ایرانی در فرانسه که در مسجد جامع پاریس پخش می شد با مرکز اسلامی دانشجویان ایرانی فرانسه آشنا می شود و این اولین بارقه های آشنایی او با انقلاب اسلامی ایران و حضرت امام خمینی(ره) است. از نشانی نوشته شده زیر برگه های اعلامیه، به مرکز اسلامی می رود و رفته رفته از مستمعین دایمی برنامه های مرکز اسلامی می شود.
برای اول بار که تلوزیون فرانسه چهره نورانی حضرت امام را در دهکده نوفل لوشاتو نشان می دهد، خود را به نوفل لوشاتو می رساند و مراتب اشتیاق و عشقش به امام را حتی با نشان دادن ارادت به کفش های ایشان می نمایاند. خبرش را که به امام می رسانند، امام او را به حضور می طلبد و مورد تفقدش قرار می دهد و با استکانی چای از او پذیرایی می کند، و این یک استکان چای امام، می شود همه افتخار عمر مادام لعیب.
او از برکات حضور مبارک چند ماهه امام در دهکده نوفل لوشاتو است. بانویی که چندین کارخانه و شرکت بزرگ در فرانسه داشت، پس از این دیدار، همه دارایی اش را برای آرمان خمینی خرج می کند و مذهب شیعه را نیز برمی گزیند. او از هر کمکی که به مرکز اسلامی دانشجویان ایرانی در فرانسه و در راستای تبلیغ انقلاب خمینی می توانسته انجام دهد، دریغ نمی کند وبه دلیل فعالیت هایی برای انقلاب اسلامی ایران در فرانسه، پنج سال به حبس محکوم می شود و بارها بازداشت شده و سالها تحت نظر مراکز امنیتی و انتظامی فرانسه زندگی می کند. حتی از تبلیغ انقلاب اسلامی و تبیین آرمان امام در زندان فرانسه هم فروگذار نبوده است و تاثیرات به سزایی نیز در زندان و بین زندانیان داشته است.
در سال 1363 در دیداری عمومی در حسنیه جماران با امام، حضور می یابد و اگرچه هیچ چیزی از زبان فارسی نمی دانست، از شدت اشتیاقش به امام از اولین لحضه حضور ایشان در جماران تا آخر، لحظه ای اشک شوق از گونه هایش خشک نمی شود.
در ازای تحویل جنگنده های میراژ حکومت فرانسه به رژیم صدام، برای مجروحان ایرانی، محموله های دارو و تجهیزات پزشکی ارسال می کند و شریک غم و شادی مردم انقلابی ایران می شود. او حتی کمک هایش به محرومان فرانسوی و تلاشهایش برای بهبود امرار معاش آنان را به اسم انقلاب اسلامی ایران و آرمان امام انجام می داده است. بانو لعیب، خدیجه وار همه دارایی دنیوی اش را برای انقلاب خمینی صرف می کند، تا آنجا که در اواخر عمر و در بستر بیماری در مضیقه مالی و تنگدستی بوده است.
و اما تاسفی که در ابتدا عرض شد اینجاست. وصیت کرده بود که همه آرزویش این است که پیکرش را به ایران بیاورند و در جوار مرادش حضرت امام خمینی(ره) به خاک بسپارند. اما این را تولیت آستان نمی پذیرد و او را غریبانه با حضور مشایعانی معدود، در امامزاده ای در قم به خاک می سپارند.
قصد ورود به مناقشات سیاسی و جناحی از این متن ندارم اما عمیقا تاسفم از این مساله انگیخته شده است که چرا مرقد مبارک حضرت امام که متعلق به همه ی شیفتگان و مریدان حضرت ایشان و متعلق به تمامی مستضعفان و آزادی خواهان جهان است، به کاخ و مرقد خانوادگی تولیتش بدل شده است تا آنجا که بی ربط ترین آدمها به امام، به دلیل نسبتی که با تولیت آستان دارد، در حرم دفن می شوند اما امکان جایگیری این بانوی بزرگ که به حق «خدیجه انقلاب اسلامی» خوانده می شود، در جوار حضرت امام فراهم نمی شود؟