رسانه محلی و مقابله با محرومیت رسانهای
ژان بودریار، فیلسوف معاصر فرانسوی و از پیشگامان اندیشه پسامدرن، معتقد است در جامعه متناسب با عصر (پسا)مدرن، رسانهها به نشانه بدل شدهاند و واقعیتها را همچون گذشته منتقل نمیکنند. این به آن دلیل است که رسانهها، رویدادها و واقعیتها را آنگونه که خود میخواهند تغییر میدهند و به عبارتی واقعیت را از معنا تهی کردهاند. به همین علت، در عصر سیطره رسانهها، واقعیت به مجاز تبدیل میشود و رسانهها خود تعیینکننده واقعیت میشوند.
این تعبیر اگر چه در جامعهای که بر اساس مدرنیته بنا نشده است دلالت حتمی ندارد اما از آنجا که رسانههای جدید، مولود مدرنیته اند، در جوامع غیر مبتنی بر مدرنیته نیز میتواند دلالت یابد. رسانه تا آنجا که تنها ابزار را از تمدن مدرن اخذ کرده باشد، میتواند نقیض این مساله باشد، اما اگر متد آن را نیز تقلید کند دچار همین "قلب واقعیت"ی شده است که مدرنیته آن را تجویز میکند؛ حتی اگر متعلق به جامعهای سنتی* باشد.
"رسانه" در عصر مدرن، نه در پی رساندن "پیام"، که به دنبال جایگزین شدن به جای آن است و اصطلاح "خبرسازی" نیز دال بر همین قضیه است؛ چه آنکه خبر باید واقع شود نه بنا. اساس رسانه مدرن بر مهندسی افکار عمومی است تا با سیطره بر جغرافیای اندیشه و گسست مرزها، دهکده جهانی مک لوهان را محقق کند و این جز با مصادره وقایع، ممکن نیست.
رسانه نوین، چون مولود عصر مدرن و متعهد به آناست هر چند هم که در جامعهای سنتی بخواهد مسیری غیر از آنچه را که مدرنیته تعیین کرده است بپیماید، باز تا حدودی دچار همان عارضهای خواهد شد که از ژان بودریار بیان شد و این به آن دلیل است که همه واقعهها را نمیتوان در ظرف رسانهها گنجاند و لاجرم باید به وقایع مهمتر و سهل الوصولتر روی آورد و یقیناً نگرش افراد در ارزشگذاریها و بعد همسایگی رویدادها متفاوت اند. "دیده شدن" با منعکس شدن در رسانه، رابطهای مستقیم دارد و وقتی به کانون توجهات یک رسانه نزدیکتر باشیم، بیشتر منعکس میشویم و بالعکس. تصویری که با این وضعیت در رسانهها از یک جامعه ارائه میشود تصویری ناقص و نامتعادل است و چون این تصویر نارس، همه واقعیت قلمداد میشود "قلب واقعیت" اتفاق میافتد.
"بیعدالتی رسانهای" و "محرومیت رسانهای" هر دو معلول همین مسالهاند. انکار بخش اعظمی از جامعه که از کانون رسانه مسافت دارد و عدم پوشش وقایع بیشماری که شاید در حقیقت، بسیار ارزشمندتر از اخبار ارزشگذاری شده باشد در جغرافیای بزرگتر، بیشتر اتفاق میافتد و هر چه که دایره میدانی یک رسانه کوچکتر و رسانه به مرزهای پیرامونی خود، نزدیکتر باشد، آن رسانه به واقعیت نیز نزدیکتر است.
رسانه بومی و محلی به واقعیت نزدیکتر است و چون محدوده کوچکتری را پوشش میدهد کمتر دچار بیعدالتی است و ابزاری است برای محرومیتزدایی رسانهای. کوچکتر شدن دایره پیرامونی و همجواری با نقاطی که از کانون رسانههای فراگیرتر دورترند و همگونی بیشتر فرهنگی با جامعه هدف هم مزید بر علت پیشین اند. رسانه محلی برای آنها که در رسانهها انکار میشوند فرصتی است برای دیده شدن و این خود برای یک رسانه، مزیتی ارزشمند است. پرداخت به مسایلی که سایر رسانهها از دسترسی به آن ناتوانند مزیتی منحصر به فرد برای یک رسانه است و این، هر دو را رسانه محلی میتواند توامان دارا باشد.
تعریف متد جدیدی از نگاه به پیرامون و پردازش دادهها و تعریف عادلانهتری از ارزشگذاری اطلاعات و خروج از بنبست اطلاعاتیای که مدرنیته در برابر رسانه و وقایع بشری ایجاد کرده است، میتواند کارکرد رسانه محلی را نه تنها عادلانه تر از رسانههای فراگیرتر که دقیقا در راستای عدالت قرار دهد و محرومیت ایجاد شده توسط رسانههای فرامنطقهای را نیز بزداید.
و رسانه محلی تنها در چنین صورتی است که میتواند به حیات خود ادامه دهد و اگر نه، بازی در میدان رسانههای بزرگتر چه مزیتی جز دوری از کانون اخباری که از دید رسانه مدرن مهم شمرده میشود میتواند برای رسانه محلی به دنبال داشته باشد؟ و این آیا جز مرگ یک رسانه است؟
------------------
پینوشت:
*. تعبیر جامعهای که مبتنی بر مدرنیته نیست به "جامعه سنتی" را اگر چه به دلیل دریافتی که از آن به عنوان جامعهای ارتجاعی میشود، نمیپسندم اما برای قصار کلام و فرار از بار منفیتر عبارت "جامعه غیرمدرن"به ناچار همین عبارت را مناسبتتر میدانم.ژ
نوشته شده برای هفته نامه میثاق