در باره عقل و عشق
عشق و عقل هر دو در پی حقیقتی واحد اند و اینکه گفته شود تعارضی میان این دو هست، سخنی گزافه است. عقل و عشق هر دو وجودی واحدند و در طی طریقی واحد و اینکه چرا مسمای این دو، تفاوت یافته است علتش در حجیت یابی آنهاست. عشق دایر بر حجت درونی است و عقل دایر بر حجت ظاهری و در این بین، نه تعارضی هست و نه تزاحمی.
آنجا که عقل، از معقولات ظاهری در حیرت و سرگشتگی است، عشق است که حکم می کند و این حکم نه از سر جنون و لایعقلی است، بلکه عین عقلانیت است که به حجت حضوری دلالت شود و آنجایی هم که حجت عقلی در کمال است، حکم روشن است.
عقل و عشق هر دو یک امر اند و این دوگانگی در مسما، اعتباری است و اگر نه می شود هر دو را عقل نامید و یا هر دو را عشق. و نه عقل نافی عشق است و نه عشق نافی عقل، و این دو حضور دارند تا آدمی از حیث ادراک، بلاحجت نماند.
عشق و عقل هر دو ملازم معرفت اند و مبرهن است که این معرفت هر چه که به کمال برسد، ملازمانش را هم به کمال خواهد رساند. هر چه معرفت بیشتر، عشق و عقل، توامان بیشتر و شکوفاتر و هر چه کمتر، کمتر.
عشقی که در نهایتش به دیوانگی و لاعقلی بانجامد، عشق نیست. حبی است دایر بر جهل و یا هوس که عاشق را از آنجایی که به وصال معشوقش نمی رساند –و امیدی هم هرگز به این وصال نیست- به دیوانگی می کشد. عقل هم چنین است. سالک مسیر جهل اگر مدعی حقیقت باشد، بیشتر به مسمای دیوانگی سزاوارتر است تا هر اسم دیگری.
عشق و عقل، از آنجا که معادی یکتا دارند، در حقیقت وجودی واحدند و کمال در یکی، کمال در دیگری هم هست. کمال عشق، عقل است و کمال عقل، عشق و اگر افتراقی بین این دو بیفتد، راه بیراهه است.