تحدید انقلاب با اصولگراییِ صرفاً سیاسی
«اصولگراییِ صرفاً سیاسی»، علیرغم ادعایش، جریان اصیل انقلاب نیست. این را خیلی از حزباللهیها، اشتباه میگیرند. اگر چه در بین جریانات عمدهی سیاسی کشور، نزدیکترین جریانِ سیاسی به گفتمان انقلاب شاید همین جریان باشد، اما از آنجا که محدود به حوزهی سیاست است و تقریباً ساحات دیگر را رها کرده و یا آنها را از نظرگاه سیاسی فهم میکند، قهراً نمی-تواند جریان اصیل انقلاب قلمداد شود. انقلاب اسلامی، جنبشی معرفتی و مکتبی عملی در همهی ساحات حیات با دغدغهها و آرمانهایی از جنس تمدن است و تقلیل آن در سطح روزمرگیهای سیاسی، جفایی است بس بزرگ به انقلاب.
اصولگراییِ سیاسی به دلیل تکساحتی بودن، در اغلب مسائل، ایجابی عمل نمیکند. تهدیدمحور است و نکاشته در پی برداشت میرود. سرمایهگذاری درازمدت ندارد و همهی هم و غمّاش امروز است و رفع چالشهای امروزین. چرخهی طبیعی امور را به درستی مراعات نمی-کند و برای همین هم خیلی مواقع دست خالی است و در آنات حساس، خود را مامورِ عمل به اضطرار مییابد تا عمل به انتخاب. تصمیماتش بیش از آنکه ایجابی باشد، دفعی است و منفعل شرایط بیرونی. فرصتسوز است و غیرتکلیفگرا. هویتش همیشه قائم به وجودِ خودش نیست و آن را در نفیِ قطب مقابل تعریف میکند. عرصهی سیاست برای این جریان، همیشه دو قطبی است و قایل به وجودِ جریانی دیگر خارج از این دوقطبی نیست، برای همین هم موقعیتیابی جریانات و افراد برای این جریان، تابعی از قاعدهی «با ما و اگرنه بر ما» است. این طرز تلقی از مسائل، بر ساحات دیگر هم، سایه انداخته است. فرهنگ، هنر، اقتصاد، موضوعات اجتماعی، محیط زیست، ورزش و همه چیز تحت تاثیر این معرفت خاص از موضوعات است و به شدت سیاستزده و اکثراً مغفول.
گفتمان اصیل انقلاب اما، گفتمانی جامع الاطراف، فرصتمحور و تکلیفگراست. در پس نفیاش، اثباتی تدارک دیده است و برداشت را از مسیر کاشت و داشت میآغازد. به دنبال کشف ظرفیتهای مغفول و تقویت آنهاست و اگر امروز به هر دلیلی توفیقی نیابد، خمودی به خود راه نمیدهد و فردا و فرداها را از نظر نمیاندازد. اهل جزم مساعی و عمل حداکثری به تکلیف است و اضطرارها و پیشامدها، او را محصور و مقهور نمیسازند. فرصتآفرین است و فعال. هویتی ثبوتی دارد اگر چه، نفی باطل را هم از لوازم اثبات خویش میداند. استقلال دارد و به دنبال استطاعت است و هیچ ساحتی از زندگی انسانی را عاری از موضوعیت و اهمیت نمی-داند.
اصولگرایی سیاسی، جریان اصیل انقلاب نیست و برای همین هم کارکردش در تراز انقلاب اسلامی نیست. رفتارشناسی این جریان سیاسی در طی سالهای ظهور و دوامش، ثابت میکند این جریان، قابلیت رساندن جامعه به مطلوب انقلاب اسلامی را ندارد و هر چه که پیشتر میرود از اقتضائات انقلاب فاصلهی بیشتری نیز پیدا میکند. البته این، به آن معنا نیست که جریانات دیگر سیاسیِ موجود این قابلیت را داشته باشند. به طریقِ اولی، جریانات دیگر که زاویه-ی بیشتری با گفتمان انقلاب دارند، وضعیتشان از این هم وخیمتر است و فجیعتر.
القصه تشدید شرایط و تعمیق روزافزون اضطرار، برآمده از کارکردهای ناکارآمدِ جریانی است که خودش را جریان اصیل انقلاب میداند اما در واقع اینچنین نیست و نمیتواند پا به پای انقلاب، پیش برود. گفتمان انقلاب اسلامی، باید در فکر جریانی باشد که نسبت بیشتری با عرصات متنوع مکتبش داشته باشد و این نقیصهی تحدید و تخصیص موضوعات در ساحت سیاست را، جبران کند. باید دنبال جریانی بود که نه تنها بتواند بر نقصانِ تکساحتی بودن، فائق آید، بلکه به دنبال کار جهادی و سعی مکفی برای انجام تکالیف باشد و نه یک جریانِ تک ساحتی شب امتحانی که نتیجهاش همیشه حداقلی و رو به تنزل است. گفتمان انقلاب باید دنبال جریانی حداکثری باشد و ساختارهای جدیدی برای جریان انقلاب ایجاد کند و اگر نه نخواهد توانست آن چه که آمال و آرمان انقلاب اسلامی بوده است را تامین کند.
درود بر شرفت مرد.
بسی لذت انقلابی بردیم از این مطلب و دیگر نوشتهها.
خدایت برکت دهد به قلمت.
دست مریزاد.