💠 نابودیِ رسانهای به نام گلزار شهدا
هرکس بگوید «یک تلویزیون را برداشتم و به جای آن یک کپی از شناسنامه نشاندم» چقدر باید به این کار بخندیم؟! شاید اصلاً کل صورت مساله به حدی مضحک است که روایت چنین کاری هم سزاوار خنده باشد. چه میگویم اصلاً؟ این حرفهای گنگ یعنی چه؟ این حرف که جا دارد آدم تا میتواند در اعجاب و شگفتی این کار و این روایت بماند، روایت بلایی است که بر سر مزار شهدا آوردهاند. تلویزیون را برداشتهاند و جایش یک برگ کپی از شناسنامه نشاندهاند و اسم این کار را هم «بهسازی و مرمت» گذاشتهاند.
مزار شهدا در ساختار سنتیاش رسانهای پویا بود که قابلیت داشت به فراخور گذر ایام و پیشآمدها، روزآمدش کرد. از سنگ مزارش گرفته که یک بیانیهی تمام عیار از سوی شهید و خانوادهی او بود بگیرید تا حجلهی شهید و نمادهایی که در آن وجود داشت، دروازهای بود که بر روی زائران، راه به معانیای میگشود که با هیچ زبان دیگری جز آنچه آنجا شکل گرفته بود، امکان روایت نداشت. رسانهای بود که همهی اجزاء آن را مادران و پدران و همسران و فرزندان و خواهران و برادران شهدا چیده بودند و بیواسطه به زائران حرفهایی میزد که هیچ جورِ دیگری نمیشود آن حرفها را زد.
هر خانوادهای برای جگرگوشهاش، عالمی ساخته بود که هر رهگذر و دریافتگر پیامی را، در معرض نابترین و دستاولترین روایات از آن شهید قرار میداد و هر کس به فراخور درکش و به فراخور عالمی که در آن زندگی میکند، از آن مجرا رهیافتی داشت به عالمِ شهید و دریافت پیامی که انحصارش در همان رسانه بود. این رسانه را برداشتهاند و جایش چه نشاندهاند؟ یک سنگ سیاه که هیچ معرفتی جز احوالات ثبتی، روی آن نیست. یک کپی سنگی و بزرگ از قسمتهایی از شناسنامهاش گرفتهاند و به جای آن رسانهی بیبدیل پویا نشانهاند.
جریان زندگی را مزار شهدا گرفتهاند و بر آن چونان صفحات پایانی شناسنامهها، مهر وفات و باطلشد کوفتهاند. و برای این کار ماندهایم که از شدت مضحک بودنش بخندیم و یا بر عمق فاجعهاش زار بزنیم؟!