💠 «دُلمه» مهمتر است یا «هویت»؟!
شاید دو سال پیش بود که موضوع ثبت جهانی «نان لواش» از سوی ارمنستان، توجه چند هفتهای رسانهها را به خود جلب کرد. مسالهای که مدتی بعد مدعیان جدیدی پیدا کرد و جمهوری آذربایجان و ترکیه در اقدامی مشترک، برای ثبت لواش، اسناد جدیدی به یونسکو تحویل دادند و همچنان سازمان میراث فرهنگی و رسانههای ایران از این اقدامات ابراز ناخرسندی میکرند و بحث در حد بالایی گرم بود. پیشتر از آن هم مسالهی ثبت جهانی «بازی چوگان» و «سازِ تار» قدری از توجهات دیوانی و رسانهای را به خود معطوف کرده بود. و این بار هم بحث روز، ثبت جهانیِ «خوراک دُلمه» توسط جمهوری آذربایجان است.
فارغ از اینکه نفس این اعتراضات را به حق و لازم دانسته و دلیل عمدهی پیدایش این قبیل مسائل را خواب عمیق نهادهایی چون سازمان میراث فرهنگی میدانم اما مسالهای که بیش از اینها آزاردهنده و رنجآور هست این است که مسائل سادهای چون اینها توجه قریب به اتفاق رسانهها را برمیانگیزد اما بلای دهشتناکی که بیش از یک دهه است با آن دست به گریبان هستیم و این بلا بخش بینظیری از میراث فرهنگی ما را از بین برده و هنوز هم دارد ته ماندهی آن را به دست هدم میسپارد، توجه چندانی جلب نکرده است. شاید یک دلیلش نوع برخورد رسانهها با مسائل باشد که همیشه برخوردی منفعلانه و واکنشی با مسائل دارند و نه فعالانه و کنشی. و اینبار دیگر کشور ثانویای وجود ندارد که توجه ما را به «داشته»هایمان جلب کند تا خدای ناکرده با غفلت ما، به «نداشته» بدل نشوند. اما این «داشته»ی بینظیر فرهنگیای که دارند تاراج میکنند، مدعی دیگری ندارد و انگار برای همین هست که مهجور مانده است.
به گلزارهای شهدا -که یک داشتهی عظیم و بینظیر فرهنگی و تاریخی بوده است- طی یک دههی گذشته چوب حراج زده شد و بخش عمدهای از آن زیر شنیِ سلایق بولدوزری ویران شد و جز موارد معدودی -آنگونه که برای لواش و چوگان و تار و دلمه اتفاق نظر رسانهای حاصل شد- صدایی به اعتراض برنخاست؛ و شد آنچه نباید میشد. و اکنون هم که فقط در تهران و اندکی در گوشه و کنار کشور، مزارهای تخریب نشدهای باقی ماندهاند -وهمین روزهاست که آنجا را هم به سرنوشت مزارات یکسان شده دچار کنند- و ضرورت و فوریت این توجه به مراتب بالاتر رفته است، هیچ جریان رسانهای و اجتماعی به وجود نیامده است. چرا پدیدهای چون تخریب گلزارهای سنتی شهدا، با آن خصوصیات منحصر به فرد و با آن میزانِ عظیم انتقال معنا و روایت و آن حجم از نشانه و هویت، به قدر دلمه برای رسانههای ما مهم نیست؟!
سازمان میراث فرهنگی هم که خود را در برابر امثال لواش مسئول میداند –البته بعد از تلنگر کشورهای دیگر-، تا به حال هیچ واکنشی در برابر تخریب میراث گرانقدر گلزار شهدا از خود نشان نداده است. آیا آنها به تعریف جدیدی از عبارت «میراث فرهنگی» دست یافتهاند که در آن، میراث بدیع و غیرقابل تکرار «گلزار شهدا» به عنوان میراثی فرهنگی شناخته نمیشود ولی لواش و چوگان در دایرهی این میراث قرار میگیرند؟! البته در این که امثال اینها مسلماً از میراث فرهنگی و تاریخی ما هستند شکی نیست، ولی مساله اینجاست که «گلزارهای شهدا» چطور میتواند از مشمولیت این دایرهی بزرگ و عامّ در کنار باشد؟!
همه به طرز عجیبی کنار نشستهاند –و کنار نشستهایم- و داریم تاراج گنجینهی بزرگی را تماشا میکنیم که امروز معاصرت، حجابی بر میزانِ ارزش و گرانقدری آن کشیده است و ابعاد این خیانت را آیندگان درک خواهند کرد. گو اینکه بیهیچ اغراقی معتقدم صیانت از ساختار سنتی گلزارهای شهدا، امروز بسی مهمتر و ارجحتر است از صیانت آثار فاخر تاریخیِ باقیمانده از عصر باستان. اگر چه این هرگز به معنای نقض ضرورت و اهمیت حفظ و صیانت از آثار باستانی نیست، بلکه بیانگر ارزش مورد غفلتی است که شاید بشود از مجرای این قیاس، اهمیت آن را بیش از پیش نمایاند.