💠 عذری نداریم اما جشن میگیریم!
روزگار عجیبی است! مولودِ موعودِ عدالتگستر را جشن میگیریم بیآنکه نهیبش را که بر ماست بشنویم: «لَکِنَّکُم کَثَّرتُمُ الأموَالَ وَ تَحَیَّرتُم عَلی ضُعَفَاءِ المُؤمِنِین، وَ قَطَعتُمُ الرَّحِمَ الَّذِیَ بَینَکُم، فَأَیُّ عُذْرٍ لَکُمُ الآن؟» شما روی به ثروتاندوزی آوردهاید، در حالی که ضعفای شما حیران و سرگرداناند و رابطهی خویشی بریدید، پس اکنون چه عذری برای شما باقی است؟
ما عذری نداریم اما جشن میگیریم در شهری که خیابانهایش، هم پذیرای ارابهی بیچارگانی است که از زبالهدانیها دنبال پشیز میگردند و هم پذیرای ماشینهای آنچنانی ثروتاندوزانی که جنون ثروت گرفتهاند. شهری که دلدردهایش را بین کوخنشینان گرسنه -از فرط گرسنگی- و کاخنشینان زیادهخوار -از فرط پرخوری- به مساوات تقسیم کرده است. پدرانِ کارگرِ بیکار و پسرانِ سرمایهدارانِ بیعار به یک میزان اوقات فراغت دارند. وسن ازدواج ضعفا -از شدت فقر- و سن ازدواج شادخواران -از فرط عیاشی- به یک میزان بالاست. حتی طلاق هم بین آنها که زندگی را بر ضیق معیشت میبازند و آنها که در مسابقهی تکاثر شکست میخورند، در مساوات است.
جشن میگیریم در شهری که خودکشی فقیرانش به همان میزان است؛ که مرگ و میر متمولانش از فرط عیش و نوش. و شهری که آگهیهای فروش کلیهاش با آگهیهای سگانی که بیشتر از آن کلیهها میارزند برابر است. شهری که فریاد تظلمخواهی مظلومانش به بلندی فریادهایی است که اغنیا از سر مستی میکشند. و حتی گورستان فقرایش به همان میزان از گورستان ثروتمندانش فاصله دارد که خانههای فقرا و ثروتمندان.
ما عذری نداریم اما جشن میگیریم.