💠 داد از آن حکمی که سگها را رها کند و سنگها را بربندد
دی ماه سال ۹۳ پیمانکارِ معدن طلا –بخوانید سرمایهدار- ۳۵۰ نفر از کارگران فصلی این معدن را به دلیل تمام شدن مدت قرارداد کاریشان اخراج کرد. در اعتراض به این اقدام، تجمعی از سوی کارگران اخراجی در مقابل نگهبانی معدن صورت گرفت که در نتیجه برخورد عوامل نگهبانی با معترضین، حوالی ساعت ۸ شب روز ششم دی ماه سال ۹۳ یکی از کارگران که تحت فشار روحی وارده شده قرار داشت در اعتراض به از دست دادن شغلش اقدام به خود کشی کرد. دستگاه قضایی با شکایت کارفرمابه اتهام ایجاد اغتشاش علیه حدود ۱۷ نفر از کارگران اعلام جرم کرد. متهمان این پرونده به اتهام «ممانعت و بازداشتن مردم از انجام کسب و کار با ایجاد هیاهو و جنجال»، «توهین به نگهبان شرکت»، «تخریب لباس و توقیف غیرقانونی نگهبان» و «تخریت عمدی تابلوی شرکت» مورد محاکمه قرار گرفتند و براساس رای دادگاه بدوی تمامی این افراد مجرم شناخته شده و به تحمل مجازات تعزیری حبس، پرداخت جزای نقدی و تحمل ضربات شلاق محکوم شدند. با اعلام گذشت شاکی!!! و استفاده از فرصت عفو مقام قضایی!!!، مجازات حبس تمامی کارگران مورد نظر لغو شد و مجازات پرداخت جزای نقدی و تحمل ضربات شلاق در مورد هرکدام از متهمان به اجرا درآمد.
اگر کارگرانِ بیچارهی معدن، از تنگیِ روزگار برای اعادهی معاششان به آب و آتش زدهاند بر آنان عیبی نیست که حق دارند برای حفظ معاششان اعتراض کنند و داد بکشند و تظلمخواهی کنند؛ اما عیب است برای صاحبمنصبان و کارگزاران که این تظلمخواهی را ببینند و دم بر نیاورند. و عیبی فزونتر که این دادخواست را ببینند و جانب سرمایهداران را بگیرند و نه ستمدیدگان را. چه کند کسی که گمانش برای تامین معاش به همین کار طاقتفرسایی میرسد که رنج و محنتش برای اوست و پول و ثروتش برای سرمایهداران و زرسالاران؟ و چه کند آن کارگر اخراجشدهای که اگر چارهاش را ببرند و همین دستمزد پشیزش را هم از او دریغ کنند؟ یکی از همین اخراج شدهها از شدت استیصال خودش را میکشد و به زندگیاش پایان میدهد اما با این حال نه تنها فریاد دادخواهی آنان را کسی نمیشنود در عوض گریبان همین مظلومان را میگیرند و میکشندشان به محکمه.
چرا کسی از آن سرمایهدار نپرسیده است که چرا کارگر بیچاره خودش را کشت؟ و چرا دادگاه، جانب بیچارگان را رها کرده و از مسبب اصلی مساله جانبداری کرده است؟ آیا حق این نبود که آن سرمایهدار را که بر انفال مسلمین مسلط شده است و فقط به انتفاع خودش فکر میکند محاکمه کنند که چه بر سر آن بیچارگان آمده است که داد برآوردهاند و کسی هم به نقطهای رسیده است که دست به انتحار زده؟ آیا این حق نبود که آن مقام عدلیه را محاکمه کنند که چرا داد این بیچارگان را به وقتش نستانده و دادشان را نشنیده است که کار به آنجا رسیده است؟ آیا حق این است که بر بدن خستهی آن کارگران بیچاره تازیانه بزنند و آنان را به چیزی جریمه کنند که از نداشتنش به این روز افتادهاند؟ آنان اگر پولی داشتند که کارشان به اینجا نمیرسید؛ چطور میتوان از اینان پولی به جریمه گرفت؟ آیا حق این نیست که آن قاضی را به همین دلیل محاکمه کنند که از نان شبِ اهل و عیال این بیکارشدگان میبُرد و تقدیم جناب سرمایهدار میکند؟ به کدام گناه این بیچارگان را محاکمه کردهاند؟
داد از آن کاغذپارهای که حکم به شلاق مستضعفان میکند اما دادشان را از چیرهشدگان بر مشیتشان نمیستاند. داد از آن محکمهای که تبدیل به مظلمه شود و ستمدیدگان را مجازات کند و داد از آن حکمی که سگها را رها کند و سنگها را بربندد.