جنایت رسانه ای؛ کشتار مستضعفان فرهنگی
حدود یک سال از آخرین فتنه ی جریان اشرافیت و خروج جریان استکبار از حاکمیت سپری شده است و این که چرا هنوز، فضای رسانه ای با حقیقت جامعه فرسنگ ها فاصله دارد، همان علت العلل خروش علیه استضعاف است.
وقتی اکثریت تام فضای متوهم رسانه ای، خود را در حقیقت اجتماع، اقلیتی بیش نیافت، متوهمانه از پذیرش اکثریتی که نشانی از آن را نیز در فضای مجاز ندیده بود، سرباز زد و علیه آن برآشفت تا انتقامش را بگیرد. و شد آن چه که نمی باید می شد.
وجود یک فضای پارادوکسیکال و تحمیل فضای توهمی مجازی به جای حقیقی که در جامعه جاری است، موجب آن شده است تا در فضای رسانه ای، مردگان، زنده و زندگان، مرده انگاشته شوند و این یعنی "جنایت رسانه ای".
در جنایتی که در رسانه ها واقعیات ذبح می شوند و تجسمی خیالی و قلب شده از جامعه به جای حقیقت می نشیند، نه فقط جریان اشرافیت، که برابر آن ها و شاید بیش تر، رسانه های به اصطلاح حامی استضعاف و مقابل جریان اشرافی، نقش دارند. چرا که با بازی در میدان مجازی ساخته ی رسانه های جبهه ی اشرافیت و ورود به فضای توهمی آن ها، خود اگر چه حتی خواهان حمایت از مستضعفان نیز باشند – ناخواسته و ندانسته - در به استضعاف کشاندن جماعتی که داعیه دار حمایتش هستند، نقشی موثر دارند. گردش رسانه های خودی به سمتی مخالف، لاجرم گلوله ها را نثار خودمان خواهد نمود.
حیات جریان کم شمار اما پر زر و زور – و به قول خودشان با کیفیت!!! – اشرافیت، در گرو پروپاگاندای رسانه ای و قلب واقعیات است و این که چرا در این قمار باخت - باخت سیاسی، رسانه های ما نیز نرد می بازند، جای شگفتی و تاسف است. امپراطوری رسانه ای اشرافیت، به گونه ای بر جامعه ی رسانه، سیطره یافته است که حتی نبض رسانه های مقابل خود را نیز به دست گرفته و فضای مطلق رسانه ای را در شریان های حیات خود، کانالیزه می نماید.
در فضای خلا رسانه ای، اکثریت مطلق جامعه، دچار خفگی و مرگ شده اند و حیات، تنها در بخش هایی جاری است که جریان اشرافیت در آن فضا تنفس می کند. همه ی خروجی رسانه ها – چه مثبت و چه منفی، چه به نفع و چه به ضرر و چه در تمجید و چه در تاخت – بر مدار جریان استکباری اشراف می گردند و ملت در محاق فراموشی رفته و شوریدگان بر ملت، ملت خوانده می شوند.
جریان رسانه ای به کشتار گسترده ی مستضعفان فرهنگی و محرومان رسانه ای دست زده است و این که حضور رسانه های ما نیز در محافل اشرافی خلاصه می شود – اگر چه علیه فتنه ی اشرافیت نیز باشد – تنها به نفع جریان مرده ی فتنه است. جریانی که تنها در مجاز، نمود حیات دارد و همه ی علایم حیاتی خود را در حقیقت ماجرا از دست داده است. آیا تکان هایی که یک جسد متعفن از پس پوسیدگی دارد، می تواند نشان از زندگی باشد؟
و اما جریانی که مدت هاست در سیل خروشان ملت، دچار غرق شدگی و مرگ شده است، چرا هنوز در رسانه های ما در قید حیات است؟ آیا وقت آن نرسیده است که رسانه ها، آیینه ای از جامعه باشند؟