یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بسیج» ثبت شده است

 حاج محمدباقر راسخی

با جوانها بیشتر انس داشت. قدیم‌ها تنهایی می‌آمد و در پایگاه با جوان‌ها می‌نشست. ورزشکار بود و روحیه‌اش هم عالی؛ همین که می‌دیدی‌اش دلت قرص می‌شد و پشتت گرم. همه‌ی اعتبار ما به او بود و به پشت گرمی او بود که می‌توانستیم سری پیش سرها بلند کنیم. همه ماها، تکیه‌مان به او بود، حتی مسجد هم به او تکیه کرده بود. گرمی و شوقی که در مسجد داشتیم همه‌ش را مدیون او بودیم. همیشه فکر می‌کردیم رابطه‌ای که بچه‌های مسجد ما باهم دارند، هیچ جای دیگر نمی‌شود نظیرش را پیدا کرد. و این‌ها همه از صدقه‌سری سایه‌ی پدرانه‌ای بود که او بر سر ماها گسترده بود. عمده‌ی دلیلی هم که ما را پابند مسجد و پایگاه کرد همین گرمی بود. عزتی بود برای مسجد ما و مظهر همه‌ی خوبی‌ها و بزرگواری‌ها.

 

با آن سابقه‌ی درخشان در مبارزات انقلابی و نقش بسزایی که در سال‌های پر التهاب اول انقلاب داشت، با آن سبقه‌ی بی‌نظیرش در کنترل دانشگاه تبریز و نجات آن از دست گروهک‌ها، و با آن مدال درخشانی که با تقدیم پاره‌ی تنش به انقلاب، بر سینه‌اش آویخته بود بی‌ادعا بود و مخلص؛ و اصلا انگار نه انگار. هیچ‌یک از افتخاراتش را حتی یک بار هم به روی خودش نیاورد. گمنام بود و ما هم در این گمنام ماندنش مقصریم. برای شناساندن او کاری نکردیم و نشستیم، تا این‌که از دستمان رفت و همه‌ی آن‌چیزهایی که در سینه داشت با خود برد؛ و افسوس ماند و حسرت.

 

امشب فکر می‌کنم همه‌ی بچه‌های مسجد ما حس یتیمی دارند. چه کسی فکرش را می‌کرد روزی یک تماس، خبر از رحلت آن مرد راست قامت و آن کوه غیرت بدهد. باور کردنی نیست که حاج باقر از دست رفته باشد. مردی که اگر دلسرد می‌شدی، دیدنش حجتی دوباره بود بر انقلابی ماندن و استوار بودن و خسته نشدن.

 

خدایش رحمت کند و با انبیا و ابرار و با دردانه‌‌اش، شهید محمد راسخی همنشینش گرداند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۱۹
علی سلیمانیان