یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فحشای مسئولیت» ثبت شده است

مدیر

«مدیران» در جمهوری اسلامی، به یک طبقهی اجتماعی خاص تبدیل شدهاند و هر چه که از مبدأ انقلاب به این سویتر میآییم، این طبقه، وجهِ تمایزش را با عموم جامعه، شدت بیشتری میبخشد. پیدایشِ تیپ، سبک زندگی، گفتمان و هویتِ خاصِ این طبقه، ماحصل تثبیت ارادهای است که با ارائهی نحوهی خاصِ ادراک از جامعه و واقعیات آن، اصرار دارد هر چه که میتواند سنگهای کفهی مسئولیتپذیریِ مدیران را در سمت دیگر صحنه یعنی در کفهی مردم و پیشامدها بچیند و «مدیر» را به جای کارگزاری «تکلیفگرا» و «مسئولیتپذیر»، صاحبِ قدرت و انتفاع و از طبقهی بالانشینان فهم کند. در نحوهی فهمِ معروض، مدیران دوست دارند «رئیس» و در رأس امور پنداشته شوند تا «مسئول» به معنای پاسخگو و مسئولیتپذیر؛ و این آغازِ دگردیسیِ گفتمانی این طبقهی اجتماعی وپیریزی ساختار ادبیاتی متجانس با موجودیت و اهداف جدید است. این گفتمان که رفتار و گفتار مدیران و حتی انتظارات مردم از مدیران را دستخوش تغییر و تأثیر می کند،  گاه امر محوله به مدیران را هم دچار نقضِ غرض کرده و علت موجّدهی مسئولیتی که به مدیر احاله شده را نیز از میان برمیدارد، و مسئولیت، به جای تکلیف، به امتیازی اجتماعی برای او بدل میشود.


القصه، آنچه مقصود این مجال با مقدمهی مجملِ بیان شده است، جستارِ موقعیت «مستضعفین» در سیره و گفتمانِ نوین مدیران است. کاوش گمشدگانی که یک دلیلِ عمدهی فقدانشان، بنیان نهادن ساختار جدیدی از ادبیات، با تعریف عباراتِ نو به جای کلیدواژگانِ سابق و یا تخلیهی معناییِ کلمات قدیمی است. یعنی این ساختار جدید، الزاما با جایگزینیِ واژگان همراه نیست و گاه با تحریفِ معنا و افادهی معانی جدیدی از واژگانِ موجود با حفظ ساختار ظاهریِ پیشین انجام میپذیرد. لازم است برای روشنتر شدن مبحث، چند نمونه به اختصار، ذکر شود:


واژهی «مستضعف» که بار معنایی خاصی را توام با مسئولیتی بر گردنِ مدیران و آحاد جامعه برای رفع علل «استضعافِ» پیش آمده بار میکند، کمکم به «قشرِ آسیبپذیر» و «دهکهای پایین درآمدی» تبدیل و از معنای خود، به آهستگی وانهاده شده است و «استضعاف» دیگر معلولِ کارکردِ برآیندی از اقداماتی که به ضعیف نگه داشته و پنداشته شدنِ مستضعفین انجامیده دانسته نمیشود، بلکه علتِ قائم بر وجود خودِ «مستضعفین» قلمداد میشود. در این معنای جدید، دلیل ضعیف ماندن و یا ضعیف پنداشته شدنِ «مستضعف»، ذات خود او دانسته میشود و طبعاً کسی در قبال رفع این «استضعافِ» ذاتی، نبایست مسئولیت خاصی داشته باشد و هر کمکی برای رفع «استضعاف»، لطفی است بر او و نه تکلیفی واجب بر گردن همگان.


و یا از همین جنس، واژهی «محروم» با جایگزین شدن عبارت «کمتر برخوردار» تلطیف شده است. در معنای جدید، حرف، دیگر از برخورداری و کیفیت آن است و نه «محرومیت» و علت آن. و «نابرخورداری» -که ترجمان دقیقتری از همان «محرومیت» است- به آرامی و در لفافه انکار میشود. عبارت «مناطق محروم» هم به «مناطق کمتر برخوردار» و یا به عبارت رندانهترِ «مناطق کمتر توسعهیافته» بدل میشود تا ضمن انکارِ وجودِ «محرومیت»، بر «توسعهیافتگی» بارِ معنایی مثبت القا شود، در حالی که خودِ این سیاست «توسعهی اقتصادی»، از متهمینِ جدیِ بی عدالتی و «محرومیتزایی» است. این نحوهی اتلاق، بیشتر به جای آنکه دنبال حل کردن مسالهی «محرومیت» باشد، به دنبال پاک کردن صورت مساله و بزک کردن واقعیات است که منجر به این میشود که ضرورت توجه ویژه برای رفع «محرومیت»ها و ارجح بودنِ توجه به «محرومین» نسبت به سایر اقشار، جایش را با اولویت چندم بودنِ «محرومین» و «مناطق محروم»، به دلیل انکارِ نابرخورداری و القای برخورداری، عوض کند.


به همین منوال، عبارت «کوخنشین» را هم با تعبیرِ «حاشیهنشین» به حاشیه بردهاند تا ضمن بیوجه کردنِ استفاده از عبارتِ مقابلِش -یعنی «کاخنشین»- دامان متنِ جامعه و مدیران از وضعیتی که به قول آنها بر حواشی حاکم شده است -و گویا متن جامعه از این حاشیه بر کنار و نسبت به آن بلاتکلیف بوده است- زدوده شود و علاوه بر آن، «کوخنشینی» را نه مولود معضلِ «کاخنشینی»، بلکه «حاشیهنشینی» را معضلی تحمیل شده بر جامعه قلمداد کنند؛ تا هم مدیران، مسئولیت گرانی که بر گردن دارند را وانهند و هم از پلیدیِ معضلِ «کاخنشینی» که هم مدیران با سرعتی بیشتر و هم دیگر طبقات بالانشین جامعه را به خود دچار کرده است، بر حذر بمانند.


ادبیات جدیدِ مدیران، ادبیات خودتطهیری، فرافکنی و بیمسئولیتی، اما در عین حال بالانشینی است که از آن روی که اقویا –من جمله خودش- را به خودی خود قوی و ضعفا را به خودی خود ضعیف میداند، دوست دارد بر قشر ضعیف جامعه، نگاهی منفصل از مسئولیت و دغدغه داشته باشد. گاه از روی عاطفه بر آن قشر ترحم کند و گاه از روی کرم بر آنان لطف روا دارد و البته اغلب هم بیتفاوت از کنارشان بگذرد و در جهان پرعافیت و پررفاهش هیچ نبیند و هیچ نشنود و البته هیچ دردش هم نگیرد از این بیتفاوتی. او به ریاست و آقابالاسری و بالانشینی و خوشگذرانیاش مشغول باشد و «مستضعفین» هم در محرومیت و تبعیض و نداریِ خودشان غوطه بخورند، بیآنکه امید و حتی انتظاری از آن مدیرِ به ظاهر محترم داشته باشند.


«مدیران» در جمهوری اسلامی، به یک طبقهی اجتماعی خاص تبدیل شدهاند با تیپ و گفتمان و منش و هویتی شبیه هم. این طبقه همه چیزش شبیه هم است. از کت و شلوار و لبخندهای دیپلماتیکش گرفته تا نوع حضورش در شوهای تبلیغاتیِ خیریهنما، و از نوع حرف زدن و کلماتش گرفته تا عادات مدیریتی و شخصیاش، همه شبیه هماند. این جماعت حتی رنگ جوهر و شیوهی پارافی یکسان دارند و از این نحوهی اصرار بر یکسان بودن در جزئیترین مسائل، میشود حدیث مفصلی از همسانیها خواند. این طبقه دیگر از این که خود را در قبال «مستضعفین» مسئول نمیداند، ناراحت نیست و از حضور در میان آنان اکراه هم دارد، مگر آن که مصلحت و یا ضرورتی، اجرای شویی تبلیغاتی و یا خود نشاندادنی عاطفی را –آن هم با شیوهی مشمئز کنندهی این طبقه- ایجاب کند. شانیتش را نه در خدمت که در آقابالاسر بودن میداند و طبیعی است نشست و برخاست با پاییننشینان کجا و جاه و جبروت کبریایی حضرت مدیر کجا؟ و حاشا که این سفلگیها از آستان مدیر جداست و شایستهی اوست که با بالانشینان نشیند و برخیزد.


مدیران در دههی چهارم انقلاب، مستضعفین را به صورتی کاملا رسمی، و بیهیچ تعارفی -و بیهیچ خجلتی حتی- فراموش کردهاند. و گویا که فقر و محرومیت و استضعاف را از اجزاء لاینفک جامعهی انسانی و امری اجتناب ناپذیر میدانند که نه مسئولیتی در قبال آن وجود دارد و نه وجود این مساله، دردی برای جامعه است و این درک، برای این طبقه تثبیت شده است. خوش و راحت و بیتفاوتاند و درد و احساس درد را منسی کردهاند. میبینند اما نمیفهمند و میدانند اما هیچ دردشان نمیگیرد. همه چیز عادی است. همه چیز سر جای خودش هست. گویا که مدیران، وجود درههای عمیق فقر را در برابر قلههای ثروت، لازم هم میدانند و اگر نه از دیدن این منظرهی پلید ناعدالتی، دردشان میگرفت و اخمی بر چهرهشان مینشست؛ و البته که آنها دچار فلجِ حسِ تبعیض و فقرند. و این بیماریِ مسریِ دیدن و دانستن و در عین حال درد نکردن، ما را هم دچار کرده است انگار. 


****

نوشته شده برای شماره چهارم نشریه بهمن آذربایجان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۶
علی سلیمانیان

 

بنر تبریک انتصاب/انتخاب

تعبیر واژگونه از مفاهیم، وقتی «مسئولیت» را نه خدمت و پاسخگویی، که سهم‌داشتن در جریان ‌قدرت جا می‌زند، طبیعی است که برای به مسئولیت رسیدنِ کسی، دسته‌گل و شیرینی هم بگیرد و تبریک برای انتصاب/انتخابِ -به‌اصطلاح به‌جا و شایسته- اش را هم بیلبورد کند. گرچه امکان یافتن برای خدمت بیشتر به خلق، از آنجا که نعمتی است بزرگ، حتماً امری است مبارک، ولی شیوه‌ی زشت و زننده‌ی چاپلوسی‌های مزورانه و دستمال‌کشی‌های سهم‌خواهانه و جا بازکن، مقوله‌ای در تقابل با این مسئله است. لکن مسئولیت بما هو کان، نیست مگر بار سنگینِ خدمت و پاسخگویی، و این اصلا تبریک و گل و شیرینی و جشن و سرور ندارد. و البته که عزا و تسلیت شایسته‌تر است بر این بارِ بزرگی که از لحظه به لحظه اش سؤال خواهد شد.

این تحریفِ تعبیر و به بیان روشن‌تر، تحریف ارزش، کار را به‌جایی رسانده که باکم‌انگاریِ چاپلوسی‌های افسارگسیخته، خودستایی‌ها و خودتبریکی‌ها را هم به میدان کشانیده تا هیچ کجای شهر، از این فوز عظیمی که از قِبَلِ مسئولیت فلان جناب مسئول، مشمول حال مردم آن سامان شده است محروم نماند و نامی از همه‌ی اقشار، صنوف و اقسام جامعه یک‌به‌یک پانویس این تبریکات و شادمانی‌های متحدالشکل می‌شود تا بِرندِ قشرهای مختلف جامعه، به‌پای مردمی جلوه دادن جناب مدیر خرج شود و البته این قشر تراشی‌ها در همین مرحله فراموش می‌شود و در موعد خدمت، تا رسیدن به کرسی‌ای دیگر و باز شروع بازی تبریک و شادمانی‌ای تازه، در فراموش‌خانه‌های ذهن محبوس می‌شود.
این کثرتِ بی‌اندازه‌ی تبریکات و قطار یکدستِ بنرها در سطح شهر برای تصدی فلان مسئولیت داخلی در شورای شهر، یا تراکم تبریکات و ابراز احساسات چاپلوسانه برای جلوس فلانی در کرسیِ مشورتی اتاق بازرگانی استان و کارهای تبدیل به روال شده‌ی زیادی ازاین‌دست، نشان می‌دهد «شیفتگی به خدمت» جایش را به «تشنگی برای قدرت» در فرهنگِ مسئولیت، تقدیم کرده است؛ تا آنجا که فحشای مسئولیت‌دوستی و انتظارِ برای چاپلوسی، گاه آن‌قدر فوران می‌کند که مثلاً مسئول شهرداری منطقه‌ی فلان از بابت انجام وظیفه‌ی ذاتی‌اش، از ساکنین محله‌ای انتظار دستمال‌کشی و قربان صدقه رفتن هم دارد و بنرِ تشکر اهالی محله‌ی فلان از بابت اصلاح آسفالت خیابانشان را که با هزار جور قربان صدقه رفتن راضی به این کار که وظیفه‌اش بوده است کرده‌اند، حتی در صفحات شخصی اینترنتی و شبکه‌های اجتماعی هم نشر می‌دهد و تبختر می‌کند از این‌که جماعتی از او برای وظیفه‌ی ذاتی‌اش تشکر کرده‌اند.
تداوم چنین وضعیتی درگذر زمان، موجب شده است که «مسئولیت» از شأن اصلی خود و از ارزش حقیقی‌اش که همان «خدمت و پاسخ در برابر وظایف» بوده است هم نزول کند و در ارزشی جدید و تعریفی نوین که دقیقاً در نقطه‌ی مقابل حقیقت خود بوده است، ظاهر شود و بشود چیزی در حد «آقابالاسر»ی که منتِ از جیب مردم خرج کردنش را هم به مردم بزند و با داشته‌های خودِ مردم بر آنان سروری کند و تازه، انتظار چاپلوسی و قدردانی و قربان صدقه رفتن هم داشته باشد. این طرز تلقی، البته فقط مختص کسانی که بر اریکه‌ی مسئولیت سوار می‌شوند نیست. گویا به رویه‌ای عمومی و دیدگاهی عام بدل‌شده است و دوام این تلقی در مرور زمان، این را بر عموم بار کرده است که مسئول یعنی همان «آقابالاسر» و کارکرد او منت و لطفی است که بر رعیت می شود و برای اینکه خدماتی از وظایف ذاتی مسئولان و دستگاه‌های تابعه آن‌ها گرفته شود، باید دست‌به‌سینه و پا جفت کرده، مسئول سرایی کرد و منت‌کشی و تا می‌شود خربزه زیر بغل جناب مسئول داد.
اشمئزاز بصریِ حاصل از این قبیل کارها و تهنیت‌گویی‌های انتصاب/انتخابِ آقایان و خانم‌ها در کمیسیون‌های داخلیِ فلان مجموعه حتی و قدردانی‌های مردمی نما، از مسئولین خرد و کلان در شهر، دیگر ازآنجاکه غیرقابل احصاء بوده و از حد حساب و شمارش گذشته، امکان حال به هم خوردن را هم از آدمی گرفته است. این مسئله آن‌قدر به امر مسلم تبدیل‌شده و آن‌چنان برای چاپلوسان و خودستایان موضوعیت و اهمیت یافته که گویا از بدیهیات مسئولیت و ملحقات آن است و مسئله‌ای است اجتناب‌ناپذیر.
جای سؤال است که این مدیرانِ کم‌ظرفیت مسئولیت‌دوست و میزپرستی که برای رسیدن به مسئولیت‌هایی در چنین سطوح پایین و متوسطی، از شدت ولع برای ریاست و جاه و مقام، این‌جور دست‌وپایشان را گم می‌کنند و ذوق‌زده می‌شوند و طاقت از کف می‌دهند، اگر به مسئولیتی بزرگ‌تر و کلان‌تر برسند چه می‌کنند؟ و می‌خواهند در مسئولیتشان چه کنند؟ ذوق‌مرگ شدن این‌ها نشانی از هدفشان در به مسئولیت رسیدن، یعنی رسیدن به نان و نوا و امکانات و استفاده دارد و نه خدمت. و اگرنه خودستایی‌ها و از جیبِ خود و یا آن نهاد، به اسم مردم خرج کردن‌ها، هیچ وجاهتی مگر اطفاء ولع جاه‌طلبی و میزپرستی نخواهد داشت. گرچه دود همه‌ی این کارها و اسراف‌ها و ولع‌ها هم، فقط به چشم مردم می‌رود و قربانی اصلی، بیت‌المال است و مردم و جایگاهی که اشغال‌شده است.


* یادداشتی برای شماره دوم نشریه بهمن آذربایجان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۳۷
علی سلیمانیان