یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

فقر و گرسنگی، اولین تصویری است که عبارت «جهان سوم»1 به ذهن متبادر میکند و البته گاه این تصویر میتواند به واقعیت نزدیک باشد؛ همچنان که با همین واقعیت در سومالی مواجهیم. ریشههای بحران گرسنگی در سومالی، هیچگاه نمیتواند منشای تماماً داخلی داشته باشد و ریشههای آن را میبایستی در جای دیگری نیز جست.

*

در سال 1907 اندکی بیش از یک قرن پیشتر، نویسنده آمریکایی، سایونانپاتن، در کتاب «مبانی جدید تمدن» فرهنگ مصرفگرایی را کلید میزند و مینویسد: «جامعه، از این پس نباید به مهار آرزوها و خواستههای شهروندان بپردازد و آنان را چون گذشته به صرفهجویی و قناعت فرا بخواند؛ بلکه برعکس، باید آنان را تشویق و تحریک به مصرف بیشتر کند و از آنها بخواهد که برای مصرف بیشتر خود، کار بیشتری انجام دهند. «مصرف بیشتر با تلاش بیشتر». این امر، جامعه را به سوی وفور و رفاه میبرد.»

مصرفگرایی، بلیهای است که بشر مدرن را مبتلا کرده و در جهان مدرن کنونی، این دیگر احساس نیاز نیست که انسان را به مصرف وامیدارد، بلکه مصرف و افزایش روز افزون آن، به هدف تبدیل شده اند. مصرف، نیاز توسعهیافتگی است و این واژگونهگی نیاز و مصرف، جهان را به سمتی کشانده است که هر چه میزان مصرف افزایش مییابد، احساس نیاز به مصرف هم زیادتر میشود.

شهید سیدمرتضی آوینی در مقالهای با عنوان «تمدن اسراف و تبذیر» آورده است: «یک نظام صنعتی که چهل درصد از منابع اصلی جهان را برای تأمین نیازمندیهای جمعیتی کمتر از شش درصد جمعیت جهان مصرف میکند، تنها در صورتی میتواند کارآمد خوانده شود کهدر زمینهی تأمین سعادت، رفاه، فرهنگ، صلح و آرامش، و هماهنگی به توفیقهای عظیمی نایل آمده باشد. تصور نمیکنم تأکید بر این واقعیت ضروری باشد که نظام آمریکایی از نیل به چنین توفیقاتی ناتوان بوده...»2

«مصرف چهل درصد از منابع اصلی جهان، برای تأمین نیازمندیهای جمعیتی کمتر از شش درصد از انسانها! و این یعنی فاجعه. و البته عمق فاجعه به همینجا نیز ختم نمیشود.

روژه گارودی در کتاب «هشدار به زندگان» نمونههای دیگری از اعماق فاجعه را ذکر کرده است: «در مورد اسراف و تبذیر و ریخت و پاش مواد غذایی، تنها ذکر دو نمونه کافی است، دو نمونهای که بسیار هم سر و صدا به راه انداخته است: در سال ١٩٧٤ مجتمع اقتصادی اروپا(CEE) دویست و بیست و پنج میلیون فرانک فقط خرج از میان بردن میوهها و سبزیهایی کرد که بیم آن میرفت بهای میوه و سبزی را در بازار پایین بیاورد(!) در فرانسه در همان سال و بههمین دلیل(چه دلیلی!) برای حفظ بهاصطلاح بازار، دویست و پنجاه هزار تون سیبزمینی را از بین بردند! در ایالات متحده امریکا، تهیهکنندگان شیر، ده میلیون تن «لاکتوسروم» یا شیر رقیق را (گویا سالانه) دور میریزند، و حال آنکه ماده «پروتئینی» موجود در این شیر، اگر خشک شود، میتواند هشت میلیون نفر را تغذیه کند. در فرانسه، یک کارخانه پنیرسازی معمولی، هر روز حدود دویست تون از این ماده را دور میریزد در صورتی که اگر خشکانده شود، دوازده تون مادهی مغذی از آن بهدست میآید.»3

این آمارها متعلق به سه دهه پیش است و با شتاب تندی که مصرفگرایی در غرب دارد اکنون میبایست اخبار بسیار شگفتانگیزتری از مصرفگرایی و اسراف در غرب در دست باشد.

*

امریکا و کشورهای توسعهیافته که اکنون ردههای نخست ردهبندی اقتصاد جهان را به خود اختصاص دادهاند، و مالک بخش اعظمی از ثروت در جهان هستند، ثروت خود را چگونه کسب کردهاند؟ و چگونه ممکن است در جهانی که هزاران انسان از گرسنگی جان میدهند در گوشه دیگری از همان جهان، میلیونها تون ماده غذایی، تنها به خاطر کنترل قیمت بازار، معدوم گردد. و آیا فکر نمیکنید که این دو مساله باهم در ارتباط باشند؟

استعمار و استسمار غرب بر سومالی و کشورهایی از آن دست، چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد و اگر این استعمارگری نبود، امریکا چگونه میتوانست چهل درصد از منابع اصلی جهان را مصروف شهروندان خود کند؟ و با همین نسبت آیا انسانهایی که خارج از دنیای توسعه یافته زندگی میکنند در برابر غولهای اقتصادی و صنعتی جهان و با وجود ممالک اروپایی، کانادا، چین و ژاپن و کشورهای به اصطلاح در حال توسعه، میتوانند سهمی از شصت درصد باقیمانده داشته باشند؟

فقر، گرسنگی، ناامنی، بحران بهداشت و ...، زاییده سیاستهایی هستند که دنیای متمدن غرب در قبال جهان به اصطلاح غیر متمدن دارد و تا زمانی که استعمارفرانوین، سایه شیطانی خود را بر «جهان سوم» گسترانده است نباید این انتظار را داشت که دیگر، انسانی جان خود را از فرط گرسنگی از دست ندهد. وضعیت فقر در جهان، با وجود وضعیت موجود، بسیار وخیمتر از اکنون نیز خواهد شد و این فقری که دنیای مصرفگرای توسعهیافته، تحمیل میکند، با هیچ مرحمی قابل درمان نیست.

 

پینوشتها:

1. «جهان سوم» اصطلاحی است که دنیای توسعه یافته به نیمه دیگر جامعه بشری که توسعه نیافته و یا در مسیر آن قرار ندارد، اطلاق میکند و اگر چه با تقسیم جهان به این شیوه که جامعه انسانی را به بخشهای «توسعه یافته»، «در حال توسعه» و «توسعه نیافته» -یا همان «جهان سوم»- تقسیم شده است به شدت مخالفم، اما برای قصار کلام مجبور به استفاده از این اصطلاحات شدهام.

2. توسعه و مبانی تمدن غرب، تمدن اسراف و تبذیر، شهید سیدمرتضی آوینی، نقل از کتاب «کوچک زیباست»، ارنستفریدریک شوماخر.

3. توسعه و مبانی تمدن غرب، تمدن اسراف و تبذیر، شهید سیدمرتضی آوینی.

 



* چاپ شده در روزنامهوطـــن امــــروز

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۰ ، ۰۵:۳۰
علی سلیمانیان

نوام چامسکی، یک سال پیش، یعنی زمانی که هنوز هیچ خبری از امواج بیداری اسلامی نبود در مقاله‌ای با عنوان «تهدید ایران» می‌نویسد: «تهدید ایران به شکل وسیعی به عنوان جدی‌ترین بحران سیاست خارجی دولت اوباما به رسمیت شناخته شده است. ژنرال پترائوس در مارس سال 2010 به کمیته نیروهای مسلح سنا اطلاع داد که ایران تهدید اولیه در سطح دولتی برای ثبات مسئولیت فرماندهی مرکزی آمریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی، یعنی در مناطقی که نگرانی‌های اصلی آمریکا در آن‌جا است به شمار می‌رود.»

چامسکی سپس اسنادی را آورده که همگی نشان از آن دارند که امریکا در صدد افزایش فوق‌العاده و چندین برابری قدرت نظامی خود و شکل دادن آرایشی جدید و کاملاً تهاجمی در برابر ایران است و این تحرکات حتی تا عرصه‌های دیپلماتیک و اقتصادی نیز تسری یافته‌اند؛ و این‌ها با توجهی ویژه به برنامه هسته‌ای ایران طراحی شده‌اند.

وی سپس مخاطبان را با این سوال مواجه می‌سازد که «تهدید ایران چه چیزی است؟» و در رد این مساله که ایران را تهدیدی نظامی و هسته‌ای شمرده است، می‌نویسد: «گذشته از برخی اظهارات فتنه‌انگیز، دقیقاً تهدید ایرانی چه چیزی است؟ یک پاسخ صحیح و مقتدرانه از سوی مؤسسه بین‌المللی مطالعات استراتژیک در «بیلان نظامی سال ۲۰۱۰» در ماه آوریل ارائه شد. چیزی که ایجاد نگرانی می‌کند اظهار نظرهای اطلاعاتی و نظامی نیست. بلکه بیشتر آن‌ها نگران تهدیدی هستند که ایران بر منطقه و جهان تحمیل می‌کند. این گزارش‌ها مشخص می‌کنند که تهدید ایران اساساً تهدید نظامی نیست. هزینه‌های نظامی ایران در مقایسه با سایر کشورهای منطقه نسبتاً پایین است و دکترین نظامی این کشور هم کاملاً دفاعی و برای مقابله با تهاجم خارجی طراحی شده و در قیاس با آمریکا هم بسیار پائین و هم شدیداً دفاعی است. ایران تنها ظرفیت محدودی برای پیش‌بینی و تدارک نیرو، فراسوی مرزهای خود دارد. راجع به گزینه هسته‌ای، برنامه هسته‌ای ایران و تمایلش به این که امکان توسعه تسلیحات هسته‌ای را باز نگه دارد(!) بخش مهمی از استراتژی بازدارنده ایران است. اگر چه ایران تهدید نظامی برای آمریکا به شمار نمی‌رود، اما این بدان معنا نیست که سیاست‌های ایران برای واشنگتن قابل تحمل است.

ظرفیت بازدارندگی ایران از نظر آمریکا «یک اقدام غیرقانونی استقلال‌طلبانه» تلقی می‌شود که با طراحی‌های جهانی ایالات متحده در تعارض است. به ویژه آن‌که این امر، کنترل آمریکا بر منابع انرژی خاورمیانه را تهدید می‌نماید. کنترل این منابع، اولویت اصلی برنامه‌ریزان ایالات متحده از زمان جنگ جهانی دوم بوده است.

اما تهدید ایران فراتر از بازدارندگی است. نفوذ این کشور در منطقه در حال گسترش است. برنامه پنچ ساله کنونی ایران هم سیاست‌هایی را پی می‌گیرد که به توسعه روابط دو جانبه منطقه‌ای و بین‌المللی، تقویت پیوندهای ایران با کشورهای دوست، تقویت دفاعی و افزایش توان بازدارندگی‌اش می‌انجامد. هم‌چنین ایران به دنبال گسترش پیوندهایش با بازیگران منطقه‌ای است و از انسجام اسلامی هم پشتیبانی می‌کند. خلاصه این که، ایران در صدد است منطقه را بی‌ثبات سازد، در حالی که به قول ژنرال پترائوس، تهاجم آمریکا به این منطقه و اشغال نظامی همسایگان ایران، ثبات‌سازی محسوب می‌شود، اما تلاش ایران برای گسترش نفوذش در کشورهای همسایه بی‌ثبات سازی محسوب می‌شود، از این رو صریحاً عملی نامشروع و غیر قانونی تلقی می‌شود.»

چامسکی در ادامه چنین آورده است: «فراسوی این جرایم، جرم دیگر ایران حمایت از حزب‌الله و حماس است. ائتلاف حزب‌الله با چند حزب دیگر حائز رای اکثریت در آخرین انتخابات سال 2009 شده و حماس نیز برنده انتخابات 2006 فلسطین است. همین امر آمریکا و اسراییل را مجبور کرد غزه را به خاطر «رای به مسیر غلط» در یک انتخابات آزاد، مورد تحریم و محاصره‌ای نامنصفانه قرار دهند. جالب این که انتخابات مورد نظر، تقریباً تنها انتخابات آزاد در جهان عرب بوده است. البته طبیعی است که نخبگان از تهدید دموکراسی مرعوب شوند و تلاش کنند تا از وقوع آن جلوگیری به عمل آورند. ولی این مورد به نسبت قابل تأمل و قابل توجه است، به ویژه این که ایالات متحده نیز به موازات آن از دیکتاتوری‌های منطقه‌ای حمایت می‌کند؛ همچنین قابل توجه از این نظر که اوباما به شدت از دیکتاتور مصری، مبارک، به دلیل شیوه‌ای که در ارتباط با جهان اسلام دارد قدردانی می‌کند.»

چامسکی اگر چه از حامیان سرسخت دموکراسی غرب و عنصری ضد ایرانی است، اما علی‌رغم بسیاری که حب و بغض‌هایشان مانع از درک حقیقت شده، او دریافته است که تهدیدی که ایران، امریکا و غرب را با آن مواجه ساخته، چیزی بسیار فراتر از تهدید نظامی و حتی تسلیحات اتمی است. تهدید ایران همان چیزی است که چند ماه پس از ارائه این تحلیل توسط چامسکی، امواج غیرقابل مهار آن در شمال آفریقا و خاورمیانه –یعنی همان «منطقه‌ای که نگرانی‌های اصلی آمریکا در آن‌جاست» - منافع امریکا را با خطری جدی مواجه نموده و آن را به نابودی کشانده است. ایران برای امریکا همان خطری است که پیش‌تر با حمایت و تقویت دیکاتوری‌های منطقه‌ای و امثال مبارک قابل کنترل می‌نمود؛ اما امروز با سقوط و محاکمه امثال این اهرم‌های کنترلی امپریالیسم، این خطر چگونه برای امریکا و غرب قابل کنترل خواهد بود؟

البته چامسکی هم علی‌رغم زیرکی و روشن‌بینی‌اش، از درک ابعاد بیشتر این حقیقت که «تهدید ایران چه چیزی است؟» عاجز است و این تهدید را تنها در آن می‌داند که ایران در صدد گسترش نفوذ و ایجاد بلوکی جدید از قدرت و اقتصاد در حوزه کشورهای اسلامی است؛ اما تهدیدی که ایران، غرب و به ویژه امریکا را با آن مواجه کرده و آن‌ها را به چالش کشانده است و به نابودی سوق می‌دهد، چیزی است که با آن ابرقدرت شرق، شوروی را به تنهایی به انحطاط کشاند و این عاملی بسیار قوی‌تر و  بسیار ویران‌گرتر از مساله‌ای است که امروز در کشورهای تازه انقلاب شده، تمدن غرب با آن مواجه شده است. چالش پیش روی تمدن غرب، چالش هویت و مشروعیت است و این همان برخورد تمدنی‌هایی است که فوکویاما پیش‌بینی کرده است. برخورد تمدن پارادوکسیکال لیبرال دموکراسی غرب و تمدن نوظهور و در حال احیای اسلامی به رهبری جمهوری اسلامی.

چالش دموکراسی، که اکنون گریبان تمدن غرب و ام‌القرای آن امریکا را گرفته است، از نشانه‌های ظهور چالش هویت و مشروعیت تمدن غرب است که این مساله، از سوی حکام غرب، به عنوان «تهاجم» تلقی شده است.

«تهاجم بدون سلاح» تعریفی است که یکی از روسای سابق ستاد مشترک ارتش آمریکا در دسته‌بندی نوعی از انواع تهاجمات ارائه کرده و منظور او از این عبارت به تعبیر خود او، «هجوم با جنگ افزارهای سیاسی یا خرابکاری» است و مثالی هم که برای آن زده بسیار جالب توجه است. او انتخاباتی که به بی‌راهه کشیده شده است –یعنی انتخاباتی که منافع امپریالیستی استکبار را تامین نکند، مثل همان انتخاباتی که چامسکی نیز در بالا از آن یاد کرد- را از مصادیق این تهاجم بدون سلاح می‌داند.

آیا امریکا و غرب، که هم‌اینک گرفتار خشم و آتش تظاهرات مردم خود شده‌اند این انتظار را ندارند که «تهاجم بدون سلاح» را در داخل امپراطوری خود نیز تجربه کنند؟ آیا اکنون، جهان نباید منتظر انفجاری مهیب، و از درون دنیای غرب باشد که هیمنه شیطانی تمدن غرب را به یک‌باره از هم فرو ریخته و بر امپراطوری چندصد ساله امپریالیسم بر جهان، پایان بخشد؟ انفجاری که بسیار مهیب‌تر و ویران‌گرتر از حمله‌ای اتمی خواهد بود که امریکا آن را اصلی‌ترین تهدید و خطر برای موجودیت خود می‌انگارد.

 

*نوشته شده برای روشنامه وطن امروز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۰ ، ۱۹:۳۰
علی سلیمانیان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۰ ، ۱۹:۳۰
علی سلیمانیان

http://www.sabokbalan.com/4images/data/media/148/holydefence45larg.jpg

«صاحت هنر، مقدس‌تر است از آن‌که وارد سیاست شود.» این تفکر رایج که در میان اغلب هنرمندان سکولار و انتلکتوئل*روایج یافته است، سیاسی‌ترین حرفی است که می‌شود درباره هنر زد و این تفکر که نباید هنر به عرصه سیاست ورود کند، منشای کاملاً سیاسی دارد.

***

البته این‌جا بحث دیگری هم وجود دارد -که اصلاً آیا این تفکیک صورت پذیرفته، میان افعال که آن‌ها را به سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ... تقسیم کرده است، واقعی است یا نه؟- که از آن می‌گذریم و وارد آن نمی‌شویم، اما به همین مقدار بسنده کنیم که به هیچ وجه، این تقسیم‌بندی را معتبر و مبتنی بر واقع نمی‌دانم، لکن برای پاسخ به این مساله هنر و سیاست، مجبور به، به رسمیت شناختن این تقسیم‌بندی که از منشئات تفکر تمدن مدرن است، هستیم.

***

«هنر» و «سیاست». این‌ها چه فرقی با هم دارند و منظور آن‌ها که صاحت هنر را، اجل از آن می‌دانند که وارد سیاست شود چیست؟ شک ندارم این حرف را تنها آن‌هایی که در فضای انتلکتوئلی غرب‌زده خارج از سیطره تمدنی غرب، تنفس می‌کنند و تا مراتبی نیز در آرزوی رسیدن به غرب بوده و دل به آن گره زده‌اند، خواهند زد؛ وگر نه، هنر در غرب، با سیاست، دو حرف جدا از هم نیستند و هرگز از هم جدا نشده‌اند.

این طرز تفکر درباره رابطه «هنر» و «سیاست»، مورد مشابه دیگری هم دارد: «صاحت دین مقدس‌تر است از آن‌که وارد سیاست شود.» و این دو عبارت، تنها در یک کلمه تفاوت دارند: «دین» و «هنر». و آیا فکر نمی‌کنید که منشا این دو فکر، یکی باشد؟

مگر سیاست چه دارد که تقدس هنر و یا دین، مانع از آن است که به سیاست ورود کند؟ البته اگر منظور از سیاست، سیاست فریب، استثمار و استحمار باشد، این طرز فکر، بسیار تلقی صحیحی است اما آیا در غرب هم چنین تفکری درباره تفکیک هنر و سیاست رایج است؟ در غرب، که خود منشا این تفکیک هنر از سیاست است، این اندیشه هیچ محلی از اعراب ندارد و هیچ نمونه‌ای –حتی یک نمونه- از هنر و سیاست نمی‌توان پیدا کرد که کاملاً مجزای از هم باشند و حتی مصداقی نمی‌شود یافت که در آن، سیاست مرکوب هنر نباشد.

پارادوکس سکولاریسم که منادی اندیشه جدایی دین از سیاست است، خود در عین حال که سیاسی‌ترین موضع را اتخاذ کرده، تعهد و التزام مطلقی نیز به یک مذهب به همان میزان محکمی، دارد و آن التزام به مذهب لامذهبی و دین کفر است و من می‌دانم چگونه می‌شود این تناقض را باور کرد؟!

اندیشه تفکیک هنر از سیاست هم، سیاسی‌ترین موضعی است که می‌شود نسبت به هنر ابراز داشت. در این‌جا نیز منظور معتقدان به جدایی هنر و سیاست، سیاستی نیست که در غرب و دنیای سکولار رواج دارد، بلکه منظور، همین سیاستی است که عین دیانت است. و تنها هدف این تفکر از طرح چنین مساله‌ای، تخلیه هنر از تعهد و التزام به توحید و کمال، و اجبار او به طغیان است. برای اثبات این گفته، نه فقط چندین هزار نمونه، که هر آن‌چه که در دنیای هنری غرب و هم در عالم سیاست در غرب می‌گذرد، مصداقی است از این در اختیار گرفتن هنر برای سیاست.

هنر در غرب یا ابزاری است در یدان قدرت و رسانه برای به بند کشیدن بشریت و یا حدیث نفس است که به خدمت شیاطین درآمده است. هنر غرب، نه هنری برای بشریت که هنر برای هنر است و این تمثیل خودپرستی است که در آن اثرِ هنری، حتی هویتی مستقل از جهان پیرامونی خود و از خالق اثرش نیز دارد و هیچ تعهدی نسبت به وقایعی که در عالم واقع می‌گذرد برای خودش قایل نیست. هدف از شعار جدایی هنر و سیاست، تنها گرفتن تعهد از هنر است و آیا این عدم تعهد هنر، خود یک تعهد به بی‌تعهدی نیست؟

روح خدا می‌گفت: «سرمایه زوال‌ناپذیر آن گونه هنری است که باید، به تناسب عظمت و زیبایی انقلاب اسلامی، همیشه مشام جان زیباپسند طالبان جمال حق را معطر کند. تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - اسلام ائمه هدی - علیهم السلام - اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه‌خوردگان تاریخ تلخ و شرم‌آور محرومیت‌ها باشد. هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه‌داری مدرن و کمونیسم خون‌آشام و نابود کننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی‌درد، و در یک کلمه «اسلام آمریکایی» باشد.

هنر در مدرسه عشق نشان‌دهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی است. هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسیم تلخکامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جایگاه واقعی خود تصویر زالوصفتانی است که از مکیدن خون فرهنگ اصیل اسلامی، فرهنگ عدالت و صفا، لذت می‌برند. تنها به هنری باید پرداخت که راه ستیز با جهان‌خواران شرق و غرب، و در راس آنان آمریکا و شوروی، را بیاموزد. هنرمندان ما تنها زمانی می‌توانند بی‌دغدغه کوله بار مسوولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر، تنها و تنها در چهارچوب مکتبشان، به حیات جاویدان رسیده‌اند.»

آیا تقدس هنر تنها در گرو تعهد او نیست؟

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1.Intellectualهمان کلمه‌ای است که در فارسی به غلط به «روشن‌فکر» ترجمه شده است و حال آن‌که این ترجمه نه سنخیتی با معنای تحت اللفظی انتلکتوئل دارد و نه گویای محتوا و مفهومی است کهویژگی فردمورد خطاب را شرح دهد. شاید واژه «نخبه» قدری نزدیک به معنای لغوی باشد، اما من‌باب عدم اشتباه در این‌باره و عدم تکرار این مصیبت تاریخی ترجمه غلط، از همان واژه اصلی استفاده شده است تا ذهن خواننده با توجه به بار مثبتی که عبارت «روشن‌فکر» دارد منحرف نشود.

2. فرازهایی از پیام حضرت امام روح الله خمینی(ره)،30/6/67



چاپ شده در روزنامهوطن امروز

هفته نامه میثاق، 347

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۰ ، ۱۰:۱۴
علی سلیمانیان
برای دریافت فایل اصلی روی تصاویر کلیک کنید.

   
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۰ ، ۱۹:۳۰
علی سلیمانیان