یکسانسازی یک اپیدمی پادگانی و نظامبخشی مدرن است. نمود عینی این اپیدمی در جامعه را میشود در اصرار گاه و بیگاه برخی مدیران در یکسانسازی پوشاک دید. فیالمثل دربارهی رانندگان تاکسی، یا رانندگان اتوبوسها و کارمندان ادارات و یا کاری که امروز در مدارس فراگیر است، از نمونههای عینی بروز این اپیدمی است. این مساله البته نمونههای تاریخی هم دارد. اجبار مردان به گذاشتن کلاه پهلوی و یا اجبار زنان به کشف حجاب در دوران استبداد رضاخانی، از نمونههای مهم تاریخی این مساله است.
از این میان اما آنچه بیش از همه آزاردهنده و خسارتبار است، شیوع این تفکر در برخورد با مزار شهداست. آنچه تاکنون به نام «بهسازی» اتفاق افتاده و یا در شرف اتفاق است، علاوه بر تخریب و از بین بردن همهی مزیتهایی که در گلزار شهدا وجود دارد، عارضهی «یکسانسازی» مزار شهداست. این نوع برخورد، یعنی مواجههای کاملاً غیرفرهنگی و غیرفنی با مسالهای تماماً از جنس فرهنگ.
در این روندِ «یکسانسازی» آنچه نادیده انگاشته شده و از میان برداشته میشود، مزیت «منحصر بفرد بودن» مزارهای شهداست. مزار هر شهیدی به عنوان نمادی که بر روی مدفن شهید شکل گرفته است، از ویژگی منحصر بفرد بودن برخوردار است. هر قبری با متعلقاتی که دارد، بر اساس ویژگیهایی شکل گرفته است که نسبت مستقیمی با آن شهید و خانوادهی او دارد. از سنگ مزارش گرفته تا نوشتههای روی آن و از حجلهای که بر سر این مزار نصب شده است و محتویات داخل این ویترین، تا هر المان دیگری که در این مزار به کار رفته است، معرفی از شهیدی است که در آن مزار مدفون شده است و این برای یک فرد که هیچ معرفتی از پیش نسبت به شهید ندارد، مجرایی است برای شناخت آن شهید.
این مزیتِ منحصر بفرد بودن، این امکان را فراهم میآورد که تکتکِ مزارات شهدا برای زائران، دیدنی و استفادهکردنی باشند و هر یک عالمی از اسرار را به روی زوار بگشایند. اما آنچه در طرحهای بهسازی انجام شده، نقطهی مقابل این مساله است؛ یعنی حذف این مزیت معرفتی و نشاندن سنگ قبوری یکسان و بیروح به جای آنها که حاوی هیچ معرفتی -الا آنچه در ادارهی ثبت احوال به درد میخورد- نیست. هیچ چیز دیگری بر این مزارها افزوده نمیشود الا این سنگهای سیاه و متحدالشکل و هیچ اتفاق خوبی نمیافتد الا پادگانیزهکردن گلزار. آنچه با نام «بهسازی» انجام میشود، در واقع تخریب ساختار پیشینی است که حاوی معارفی والا بوده و نشاندن هیچ به جای آن است و این خسارت آیا جبران شدنی است؟
گلزارهای شهدا، گنجی دست نیافتنی و تکرار ناشدنی هستند که بخشی از آن با تخریب مواجه شده و بخشی دیگر هماره با تهدید تخریب روبروست و این بلایی که بر سر مزارات شهدا آمده است با تجدید نسلها، امکان احیا را از دست خواهد، کما اینکه هماینک به میزان بسیار زیادی هم این امکان را از دست دادهایم. آنچه اتفاق افتاده است، تکثیر و نشاندن یک تابلوی غیر هنریِ بیروح به جای آثاری منحصر بفرد و کاملاً هنری است؛ و این کار یعنی یک گالریِ ارزشمند هنری و فرهنگی را ضرب در صفر کردن.
پ.ن:
این روزها مواجهیم با آغاز فاز دوم به اصطلاح «بهسازی» گلزار شهدای وادی رحمت تبریز و دربارهی ابعاد دیگری از این فاجعهی خاموش فرهنگی خواهم نوشت، بلکه در ممانعت از این تخریب موثر افتد.
تمدن تکنولوژیکِ مدرنِ سر برآوردهی از اومانیته، در سودای خداییِ آدم بر جهان است و در پی ایجاد ساختاری که بتواند همهی امور را تحت امرش درآورد. از طبیعت و جمادات گرفته تا انسان، همگی باید مهار شوند و به بندگی مرکزی واحد درآیند. مدرنیته در پی خالقیت است و نشستن بر کرسی الوهیت و به کمتر از این هم راضی نیست، که بنیانش بر همین بنا شده است و نمیتواند اقتضایی جز این و کمتر از این داشته باشد.
تکنولوژی -بر خلاف آنچه اغلب تصور میکنیم که ابزار و اسباب است- یک دیدگاه است و نحوهای ادراک از جهان و معرفتی نوین که میخواهد طبیعت را به نفع انسان مهار کند و منابع و انرژیاش را ذخیره نماید و تحت سلطهاش درآورد. تکنولوژی میخواهد با اینها جهانی مدرن و جدید خلق کند. تکنولوژی در پی غارت جهان به نفع این خدای نوین و از لوازم و مظاهر اولوهیت آدمی است، و متضمن قدرت او در مواجههی با طبیعت و خلقت.
مدرنیته میخواهد انسان خودش، خدا باشد و محور کائنات؛ و مشیت جهان را تعیین کند و آنگونه که میخواهد امور را تحت امرش بگیرد و نظمی نوین اقامه کند. و البته نکتهی قابل تامل اینجاست که اختیار و فطرت انسان اجازهی بندگی برای این خدای جدید نخواهد داد و تحقق جهان جدید با بندگانی که با آموزههای شریعت جدید(مدرنیته) سازگار نیستند نیز محال است. باید برای جهان جدید، آدمی جدید ساخت؛ آدمی استاندارد و سازگار. و انسان غیرمدرن و مختار، در چنین جهانی عنصری است نامطلوب و عامل برهمزنندهی نظم. مدرنیته در پی خلقتی دوباره در جهان است و البته تا حدودی هم در این امر موفق شده است. استانداردسازی فرایندی است که تمدن مدرن برای خلق انسان مدرن و جامعهای واحد در جهان میپیماید و این فرایند در حد قابل ملاحضهای هم فراگیر شده است.
استاندارسازی در پی یکسانسازی است و شکل دادنِ روندی که منجر به تولید انبوه محصولی با خصوصیاتی مشخص و مشابه گردد. استانداردسازی، تضمینی است بر یکتایی در عین تکثیر. اگر بخواهیم این عارضه را در ابعاد انسانی بررسی کنیم میشود استاندارسازی فهمها، فکرها، نیازها، سلایق و علایق. یعنی انسان را از مسیری عبور میدهند که همهچیزش را استاندارد کنند و یکسان. انسان مدرن، انسانی است استاندارد که جهان را یکجور میبیند، در چارچوبی محدود میاندیشد، احساساتش یکجور برانگیخته میشود، نیازهایش مشابه دیگران است، و علایق و سلایق و ذائقهاش نیز. انسانهای مدرن پادگانی فکر میکنند. یک مدلاند و و برای شبیهتر شدن به هم، مسابقه میدهند. انسان مدرن در واقع تکثیری از یک مدل خاص انسان است. و این خلقتی است که مدرنیته میخواهد انجامش دهد.
پ.ن:
میخواستم در مذمت یکسانسازی و اینکه از چه طریقی این میل به یکسانسازی و استانداردگرایی عارض میشود بنویسم که نیاز به پیشدرآمدهای متواتر آنقدر به درازا کشید و حاشیه به متن چربید که امکان ادامهی متن در موضوع را سلب کرد و به فکر این افتادم که این متن را مستقلاً به عنوان یادداشتی در مقدمهی گفتارهای بعدی قرار دهم و اگر در بیان موضوعی که بنا داشتم عرض کنم نیاز به ارجاع دادن به ریشهی یکسانسازی باشد، به همین متن ارجاع دهم و بیمقدمه به بیان موضوع بپردازم.
دو میلیارد دلار از داراییهای ایران که در حساب امانی سیتی بانک نیویورک ظالمانه مسدود شده بود، با حکم قطعی دیوان عالی امریکا قرار است به خانوادههای نظامیان کشته شده در انفجار سال 1983 مقر تفنگداران دریایی امریکا در بیروت(!) پرداخت شود. این پول را اگر بخواهیم به ریال بیاوریم، از قرار هر خانوار ایرانی، چیزی نزدیک به سه و نیم میلیون ریال میشود.
این خبر به یمن حضور رئیس دستگاه دیپلماسی ما در امریکا و نشستن ایشان پشت میز مذاکره برای عجز و لابه به طرف امریکایی به قصد به رحم آوردن برای التزام به تعداتش در برجام اعلام میشود. و هنوز دستگاه مرعوبِ دیپلماسی، یک اخم خشک و خالی هم از بایت این دزدی بزرگ به امریکا نکرده است.
حتی سخنگوی وزارت امور خارجهی جمهوری اسلامی ایران، اظهار نظری تشریفاتی در اینباره نیز نداشته و این همه در حالی است که قرار بوده با اجرای برجام و پیشگرفتنِ روند سازش با ابرقدرتها، فضای ضد ایرانی حاکم بر منطق استکبار بشکند، اما آنچه شاهدش هستیم مدعی و جریتر شدن دشمنان، و منزویتر شدن و تحت تجاوز قرار گرفتن منافع ملی ماست.
دولت ما با امریکا پشت میز معامله نشسته و دارد لبخند تحویلش میدهد و پسگردنی تحویل میگیرد اما هنوز به خود نیامده است که در منطق گرگها، همیشه گوسفندان قربانی میشوند و نه شیران.
آنچه به فوریت برای دستگاه دیپلماسی ما لازم است، چیزی است که به آن «غیرت» گفته میشود. آقایان خودشان را زدهاند به منتهای بیغیرتی، و بیعار و بیخیال دارند به روی گرگ میخندند و او هر چه جا دارد می درد و چپاول میکند. و جالب اینجاست که وزیر امور خارجهی ما از بابت این وضعیت، نشان درجهی یک «لیاقت و مدیریت» هم گرفته است!
اگر حضرات قهرمانان دیپلماسی، عرضهی صیانت از منافع ملی را ندارند و قرار است در برابر تاراج منافع ملی، همینجور ساکت اما همچنان لبخند به دهان بنشینند و دم برنیاورند که خدای ناکرده قلب دشمن از ما مکدر نشود، بهتر است دفتر حافظ منافع امریکا را از سفارت سوئیس بگیرند و آن را در ساختمان وزارت امور خارجهی جمهوری اسلامی دایر کنند و رأسا از منافع کدخدا در جهان -خصوصا آنجاهایی که از سوی ملت متوحش ایران به حقوق و منافع امریکا تجاوز شده- دفاع کنند و این زحمت را از دوش دیگران بردارند. و تکلیف کار را هم یکسره کنند.