یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۲۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

دلمه

شاید دو سال پیش بود که موضوع ثبت جهانی «نان لواش» از سوی ارمنستان، توجه چند هفته‌ای رسانه‌ها را به خود جلب کرد. مساله‌ای که مدتی بعد مدعیان جدیدی پیدا کرد و جمهوری آذربایجان و ترکیه در اقدامی مشترک، برای ثبت لواش، اسناد جدیدی به یونسکو تحویل دادند و هم‌چنان سازمان میراث فرهنگی و رسانه‌های ایران از این اقدامات ابراز ناخرسندی می‌کرند و بحث در حد بالایی گرم بود. پیش‌تر از آن هم مساله‌ی ثبت جهانی «بازی چوگان» و «سازِ تار» قدری از توجهات دیوانی و رسانه‌ای را به خود معطوف کرده بود. و این بار هم بحث روز، ثبت جهانیِ «خوراک دُلمه» توسط جمهوری آذربایجان است.

 

فارغ از این‌که نفس این اعتراضات را به حق و لازم دانسته و دلیل عمده‌ی پیدایش این قبیل مسائل را خواب عمیق نهادهایی چون سازمان میراث فرهنگی می‌دانم اما مساله‌ای که بیش از این‌ها آزاردهنده و رنج‌آور هست این است که مسائل ساده‌ای چون این‌ها توجه قریب به اتفاق رسانه‌ها را برمی‌انگیزد اما بلای دهشتناکی که بیش از یک دهه است با آن دست به گریبان هستیم و این بلا بخش بی‌نظیری از میراث فرهنگی ما را از بین برده و هنوز هم دارد ته مانده‌ی آن را به دست هدم می‌سپارد، توجه چندانی جلب نکرده است. شاید یک دلیلش نوع برخورد رسانه‌ها با مسائل باشد که همیشه برخوردی منفعلانه و واکنشی با مسائل دارند و نه فعالانه و کنشی. و این‌بار دیگر کشور ثانوی‌ای وجود ندارد که توجه ما را به «داشته»‌هایمان جلب کند تا خدای ناکرده با غفلت ما، به «نداشته» بدل نشوند. اما این «داشته»‌ی بی‌نظیر فرهنگی‌ای که دارند تاراج می‌کنند، مدعی دیگری ندارد و انگار برای همین هست که مهجور مانده است.

 

به گلزارهای شهدا -که یک داشته‌ی عظیم و بی‌نظیر فرهنگی و تاریخی بوده است- طی یک دهه‌ی گذشته چوب حراج زده شد و بخش عمده‌ای از آن زیر شنیِ سلایق بولدوزری ویران شد و جز موارد معدودی -آن‌گونه که برای لواش و چوگان و تار و دلمه اتفاق نظر رسانه‌ای حاصل شد- صدایی به اعتراض برنخاست؛ و شد آن‌چه نباید می‌شد. و اکنون هم که فقط در تهران و اندکی در گوشه و کنار کشور، مزارهای تخریب نشده‌ای باقی مانده‌اند -وهمین روزهاست که آن‌جا را هم به سرنوشت مزارات یکسان شده دچار کنند- و ضرورت و فوریت این توجه به مراتب بالاتر رفته است، هیچ جریان رسانه‌ای و اجتماعی به وجود نیامده است. چرا پدیده‌ای چون تخریب گلزارهای سنتی شهدا، با آن خصوصیات منحصر به فرد و با آن میزانِ عظیم انتقال معنا و روایت و آن حجم از نشانه و هویت، به قدر دلمه برای رسانه‌های ما مهم نیست؟!

 

سازمان میراث فرهنگی هم که خود را در برابر امثال لواش مسئول می‌داند –البته بعد از تلنگر کشورهای دیگر-، تا به حال هیچ واکنشی در برابر تخریب میراث گران‌قدر گلزار شهدا از خود نشان نداده است. آیا آن‌ها به تعریف جدیدی از عبارت «میراث فرهنگی» دست یافته‌اند که در آن، میراث بدیع و غیرقابل تکرار «گلزار شهدا» به عنوان میراثی فرهنگی شناخته نمی‌شود ولی لواش و چوگان در دایره‌ی این میراث قرار می‌گیرند؟! البته در این که امثال این‌ها مسلماً از میراث فرهنگی و تاریخی ما هستند شکی نیست، ولی مساله این‌جاست که «گلزارهای شهدا» چطور می‌تواند از مشمولیت این دایره‌ی بزرگ و عامّ در کنار باشد؟!

 

همه به طرز عجیبی کنار نشسته‌اند –و کنار نشسته‌ایم- و داریم تاراج گنجینه‌ی بزرگی را تماشا می‌کنیم که امروز معاصرت، حجابی بر میزانِ ارزش و گران‌قدری آن کشیده است و ابعاد این خیانت را آیندگان درک خواهند کرد. گو این‌که بی‌هیچ اغراقی معتقدم صیانت از ساختار سنتی گلزارهای شهدا، امروز بسی مهم‌تر و ارجح‌تر است از صیانت آثار فاخر تاریخیِ باقی‌مانده از عصر باستان. اگر چه این هرگز به معنای نقض ضرورت و اهمیت حفظ و صیانت از آثار باستانی نیست، بلکه بیان‌گر ارزش مورد غفلتی است که شاید بشود از مجرای این قیاس، اهمیت آن را بیش از پیش نمایاند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۸
علی سلیمانیان

رئیس‌جمهور اخیراً در سخنانی به دوگانه‌ی «انقلاب اسلامی» و «اسلام انقلابی» در اندیشه‌ی شهید مطهری اشاره کرده و با تمسک به قول استادِ شهید، «اسلامِ انقلابی» را از بزرگترین خطرات دیروز و امروز کشور دانسته است. با توجه به این‌که آقای روحانی قبلاً نیز بارها و به انحای گوناگون جریان انقلابی و گفتمان اصیل انقلاب را مورد هجمه قرار داده است، این‌جا هم گویا آن‌چه جنابش از عبارت «اسلام انقلابی» مراد کرده، نقطه‌ی مقابل اسلامِ غیرانقلابی و اسلام کرنش‌گر در برابر استکبار است اما معنای مدنظر استاد شهید از آن عبارت، اسلام التقاط و تحجر و به عبارت روشن‌تر «اسلام امریکایی» بوده است.


آن‌چه در معارف امام خمینی(ره) به «اسلام امریکایی» تعبیر شده است دو مصداق عامه دارد: «اسلام مرتجعِ متحجر» و «اسلام سکولار مدرن». و آن‌چه شهید مطهری «اسلام انقلابی»اش خوانده، در واقع همین تلقی متحجرانه، اخباری‌گرایانه و سلفی‌موابانه از اسلام است و آن‌چه جناب روحانی می‌خواهد آن را مخدوش کند، اسلام نابی است که در مقابل «اسلام سکولار مدرن» و «اسلامِ لیبرال» قرار دارد. «اسلام انقلابی» این‌جا در دو معنای متضاد اما در ساختار لفظی‌ای مشابه به کار رفته است و این مغالطه دقیقاً مصداق «مغالطه‌ی اشتراک لفظی‌» است.


 آن‌چه مبرهن است این است که آرای متعالی شهید مطهری بیان ابعاد مختلف «اسلام ناب»ی است که ترجمان عینی و عملی آن می‌شود «نهضت همیشگی انقلاب اسلامی»؛ در حالی که جناب روحانی عصر انقلاب را علناً و عملاً پایان یافته می‌داند و با عنوان کردن آغاز دورانِ «گفتگو» و «عقلانیت!!!» در پی سازش با نظام استکبار جهانی تحت عنوان «تعامل سازنده با جهان» است. آن‌چه استاد شهید آن را خطری برای انقلاب اسلامی دانسته، نوعی اسلام امریکایی است و آن‌چه جناب روحانی از آن احساس خطر کرده است اسلامِ نابی است که در برابر اسلام لیبرال و اسلام سازش‌کار ایستاده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۰۹
علی سلیمانیان


در اولین سال روی کارآمدن دولت یازدهم، طرحی در مجلس شورای اسلامی مطرح شد تا مدارس دولتی به بخش خصوصی واگذار شوند که در دی‌ماه همان سال سخنگوی کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس از رد کلیات طرح در آن کمیسیون خبر داد. اما به یک‌باره در آغاز سال تحصیلی 94-93 رئیس سازمان مدارس غیردولتی و مشارکت‌های مردمی وزارت آموزش و پرورش، از جزییات واگذاری ۹۰۰ مدرسه‌ی دولتی به بخش خصوصی خبر داد. متعاقب این اقدام، مجلس شورای اسلامی در جریان تدوین و بررسی لایحه‌ی بودجه‌ی سال 1394 با تصویب بندی، دولت را از واگذاری مدارس دولتی به بخش خصوصی تا پایان برنامه‌ی پنجم توسعه منع کرد و ادامه‌ی این واگذاری‌ها موقتاً متوقف شد. اما اکنون با رو به پایان بودن اجرای برنامه‌ی پنجم، در لایحه‌ی دولت برای برنامه‌ی پنج ساله‌ی ششم توسعه‌ی کشور، موانع این مساله رفع شده است.

در این لایحه که اولین برنامه بعد از ابلاغِ «سند تحول بنیادین آموزش و پرورش» نیز هست، دولت با نادیده‌انگاری این سند راهبردی و با بی‌توجهی مطلق نسبت به امر مهم و خطیر آموزش و پرورش، تنها بندی که در این حوزه گنجانده است، مجوزی است برای خصوصی‌سازی مدارس با تفسیر و شیوه‌ای که خودش می‌خواهد و در لایحه‌ی برنامه‌ی ششم، هیچ اقدامی برای آموزش و پرورش جز همین بنگاه اقتصادی کردن مدارس در نظر گرفته نشده است.

انگار دولت، علاوه بر شانه خالی کردن از مساله‌ی حاکمیتی و استراتژیک آموزش عمومی، در پی ایجاد بستری برای تجاری‌سازی مدارس، تحت عنوان تلطیف شده‌ی «خرید خدمات آموزشی از بخش خصوصی» است تا با قراردادن امکانات دولتی و عمومی در اختیار بخش خصوصی، زمینه‌ی تجارت آنان از بنگاه اقتصادی‌ای به اسم «مدرسه» را فراهم آورد. در این میان آن‌چه مورد غفلت واقع می‌شود مهمات متعددی است که در آتیه ضربات هولناکی به بار خواهد آورد.

«عدالت آموزشی» از جمله مسائلی است که با خصوصی‌سازی مدارس مورد خدشه‌ی جدی واقع می‌شود. کیفیت آموزش در این روند، به دلیل آن‌که ذیل مساله‌ی انتفاع اقتصادی تعریف می‌شود، تابعی از میزان پرداختی پول از سوی خانواده‌ها خواهد بود و حتی ممکن است، مدارس با اتخاذ تصمیماتی در اعطای راحت‌تر نمرات به دانش‌آموزان و یا اقداماتی مشابه، این‌گونه وانمود کنند که سطح کیفی آموزش مدرسه بالاست و از این طریق مبالغ بیشتری بدون ارائه‌ی آموزش مطلوب اخذ نمایند. علاوه بر این میزان دسترسی دانش‌آموزان به مدارس خوب کاهش خواهد یافت و حق انتخاب برای خانواده‌ها نیز تحدید خواهد شد.

موضوع «امور تربیتی» و وجهه‌ی «پرورشی» آموزش و پرورش، مساله‌ی مهم دیگری است که با خصوصی‌سازی به صورتی مطلق از بین خواهد رفت. این مساله به دلیل آن‌که امری کاملاً کیفی و غیرقابل سنجش است، در روند بنگاه پندارانه‌ی مدرسه و عدم انتفاعِ اقتصادی اقدامات فرهنگی و تربیتی، محکوم به حذف خواهد بود. علاوه بر این، به دلیل نوع خاص نظام آموزشی ما که کنکورمحور است، شدت یافتن بیشتر توجه به این مساله، امر پرورش را بیش از پیش به حاشیه خواهد راند. خصوصی‌سازی مدارس در سال‌های بعدی، نیروی انسانی‌ای به جامعه تحویل خواهد داد که به لحاظ فرهنگی و عقیدتی، دارای نازل‌ترین سطح خواهد بود و ضربه‌ای که خصوصی‌سازی مدارس به فرهنگ خواهد زد، از حیث عظمت شاید قایل قیاس با هیچ عامل تهدیدکننده‌ی فرهنگی دیگری نباشد.

به کارگیری نیروی انسانی غیرمتعهد و غیرمتخصص از عوارض دیگر این مساله است. علاوه بر آن‌که هیچ امکانی بر گزینش نیروی انسانیِ تحت امر بخشِ خصوصی از حیث تشخیص صلاحیت علمی و اخلاقی، و نیز نظارت چندان موثری وجود ندارد، مدیریت خصوصی به شدت در پی آن خواهد بود تا با کاهش دادن هزینه‌ها بر میزان انتفاع‌اش بیفزاید و در این میان به کارگیری نیروی انسانی‌ای که بشود آن را با حداقل میزان پرداختی ممکن قانع کرد، از راه‌کارهای افزایش درآمد بنگاه در نظر گرفته خواهد شد. در این میان معلمان استخدام شده‌ی آموزش و پرورش و خصوصاً آن‌هایی که با وجود گذراندن مراحل مختلف گزینشی و آموزشی وضعیت استخدامی متزلزلی دارند (مثل معلمان حق التدریسی و معلمان نهضت سوادآموزی)، کاملاً مورد بی‌مهری و بی‌توجهی واقع خواهند شد.

در مقدمه‌ی «سند تحول بنیادین آموزش و پرورش» که سندی بالادستی در راستای نیل به اهداف سند چشم‌انداز 1404 در امور محوله‌ی آموزش و پرورش است، آمده: «تحقق آرمان‌های متعالی انقلاب اسلامی ایران مانند احیای تمدن عظیم اسلامی، حضور سازنده، فعال و پیشرو در میان ملت‌ها و کسب آمادگی برای برقراری عدالت و معنویت در جهان در گرو تربیت انسان‌های عالم متقی و آزاده و اخلاقی است. تعلیم و تربیتی که تحقق بخش حیات طیبه، جامعه‌ی عدل جهانی و تمدن اسلامی-ایرانی باشد در پرتو چنین سرمایه‌ی انسانی متعالی است که جامعه‌ی بشری آمادگی تحقق حکومت جهانی انسان کامل را یافته و در سایه‌ی چنین حکومتی ظرفیت و استعدادهای بشر به شکوفایی و کمال خواهد رسید. تحقق این هدف نیازمند ترسیم نقشه‌ی راهی است که در آن نحوه‌ی طی مسیر، منابع و امکانات لازم، تقسیم کار در سطح ملی و الزامات در این مسیر به صورت شفاف و دقیق مشخص شده باشد.»

آیا بلایی که دولت دارد بر سر آموزش و پرورش می‌آورد اندک نسبتی با اهدافِ این سند -که سندی بالادستی برای هر اقدام درباره‌ی آموزش و پرورش بوده و باید تدوین اسناد پایین‌دستی بر اساس آن انجام شود- دارد؟ علاوه بر این‌همه بی‌مهری که به مساله‌ی آموزش و پرورش در لایحه‌ی به اصطلاح برنامه‌ی ششم توسعه‌ی کشور انجام شده و هیچ برنامه‌ای برای آموزش و پرورش در آن دیده نشده است، جفای بزرگ خصوصی‌سازیِ مدارس، خیانت به نظام آموزش عمومی کشور نیست؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۲۳
علی سلیمانیان

فارغ از هرگونه قضاوت درباره‌ی شکایت جناب آقای سعیدی از روند انتخابات مجلس شورای اسلامی -که این را حق او و حق هر کاندیدای دیگری می‌دانیم که ایرادها و شکایاتش به روند برگزاری انتخابات را از طریق مراجع قانونی پی‌گیری کند- اما یک نکته وجود دارد و آن این‌که ایشان در کنار سایر موارد شکایتشان -که حتماً استنادات آن را در اختیار هیأت نظارت بر انتخابات قرار داده‌اند- چند بار از «تمدیدهای مکرر با وجود خالی بودن شعبات اخذ رأی» ابراز شکایت کرده‌اند که لازم است این نکته عرض شود که نه تنها طرح کردن این مساله، کمکی به حل دیگر موارد شکایت نخواهد کرد، بلکه منطق کلی مساله‌ی تخلفات مطروحه‌ از سوی ایشان را تضعیف می‌کند.


این گله‌گی در حالی انجام می‌شود که همگان می‌دانند امکان این‌که نفس این تمدیدها به نفع یا ضرر یک کاندیدای خاص بینجامد، حرفی عاری از منطق است و حال آن‌که برای یک کاندیدای گفتمان انقلاب اسلامی، این مساله برازنده نیست که احیاناً حرفی بزند که این‌گونه بهره‌برداری شود که گفتمان انقلاب، از مشارکت حداکثری و هر تلاشی که به مشارکت بیشتر مردم در انتخابات بینجامد ناخرسند است. در حالی که گفتمان انقلاب دایر بر موضوعیت بخشی و تحقق آرای تک تک افراد جامعه در روند اعمال حاکمیت است و برای او اولویت اول هر انتخاباتی، کمک به بالا رفتن میزان مشارکت مردم است.




⭕️ پیامد:

سر فرصت درباره حواشی این متن و نحوه برخورد عجیب اطرافیان آقای سعیدی با آن خواهم نوشت.

و العاقبه للمتقین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۶
علی سلیمانیان

  سمپوزیوم ملی مجسمه سازی تبریز!

 

اگر گذرتان به مسیر پارک ائل‌گولی یا به قله‌ی عینالی افتاده باشد، حتماً آثار حجمی نامفهوم سنگی‌ای را که در مسیر نصب کرده‌اند دیده‌اید. این‌ها ثمره‌ی برگزاری دو دوره «سمپوزیوم ملی مجسمه‌سازیِ تبریز» است. این حجم‌ها که با اسم «مجسمه» قالب شده‌اند در بردارنده‌ی هیچ مفهومی نیستند و هیچ ویژگی‌ای ندارند الا این‌که فضا اشغال می‌کنند و هزینه‌ی گزاف برداشته‌اند.

 

هنر مدرن غرب که از رنسانس به این سوی‌تر دچار دگردیسی شده و به فلسفه‌ی جدیدی در هنر رسیده است هم، هرگز چنین رجعتی ابتدایی به عصر پارینه‌سنگی نداشته است. هنر آبستره که به نوعی در تقابل با هنر فیگوراتیو شکل گرفته است و به خلق آثاری نامفهوم و نامأنوس روی آورده،  برای همان آثار نامفهومش هزاران جلد کتاب فلسفه‌ی هنر نوشته و آن را به لطایف الحیل توجیه کرده است.

 

اما این حجم‌ها که با نام «مجسمه» قالب شده‌اند حتی با ابتدائیات معارف هنر آبستره و تعالیم زیبایی‌شناختی آن هم قابل انطباق نیست که اگر منطبق هم بود جای بسی تأسف داشت. اگر بخواهیم اجباراً و اضطراراً برای این‌ها فلسفه‌ای دست و پا کنیم و معارفی برایشان بتراشیم، نهایتاً می‌شود گفت این‌ها رجعتی مبتدی به ابزار دوران پارینه‌سنگی است که -غرب می‌گوید- در آن دوران بشر مجبور بوده از سنگ برای خودش ابزار بسازد و مثلا از سنگ‌های نوک تیز برای بریدن و از سنگ‌های پهن برای کوبیدن بهره ببرد. این حجم‌ها احیای تر و تمیز و شیک و دکوراتیو همان ابزار اضطراری عصر باستان در ابعادی بزرگ‌تر است و الا نه معرفتی دارد و نه فلسفه‌ای و نه ارزش افزوده‌ای از بابت این فراوری عاید می‌شود.

 

غرب امروز -علیرغم همه‌ی ادعاهایش- برای پیش‌برد فرهنگ‌ و تمدن‌اش، از مجسمه‌سازی به عنوان هنری برای تجسیم نمادها و سمبل‌های معرفتی‌اش‌ بهره می‌برد و ما برای رجعت به آثار پیشاتاریخِ پارینه‌سنگی، «سمپوزیوم ملی» برگزار می‌کنیم! البته چنین مساله‌ای از مدیرانی با توان فکری در حد همان دوران پارینه‌سنگی که تبریز دچارش شده است؛ جای تعجب هم ندارد.

 

کسی نیست از برگزارکنندگان این «سمپوزیوم ملی» و از داوران آن بپرسد که حضرات معظم و هنرفهم! با چه انگیزه‌ای این آثار را برای ساخته شدن با آن هزینه‌های گزاف برگزیده‌اید و این حجم‌ها چه پیامی دربر دارند و چه شاخص فرهنگی‌ای را بهبود خواهند بخشید؟! در شهری که هنوز هم در آن بی‌خانمانی و گرسنگی و فقر و هزار معضل دیگر بی‌داد می‌کند این حرام کردن‌ها، چه توجیهی دارد؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۱
علی سلیمانیان


امروز پانزدهمین سال صدور فرمان هشت ماده‌ای به سران قوا برای تشکیل «ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی» است و اگرچه در اسم این ستاد تشکیل شد، اما هیچ‌گاه جدیتی آن‌چنان که رهبر معظم بر آن تأکید کرده‌اند وجود نداشته است.


این نامه که راه‌بردِ «خط مراقبت از سلامت نظام» و سالم‌سازی و امن‌سازی اقتصاد برای فعالیت‌های سالم اقتصادی است با گذشت پانزده سال، هنوز آن‌قدر مهجور مانده که انگار تازه صادر شده است و هنوز قوای سه‌گانه فرصتی برای اجرایی کردنش نیافته‌اند!


در بخشی از این فرمان آمده است:

«امروز کشور ما تشنه‌ی فعالیّت اقتصادی سالم و ایجاد اشتغال برای جوانان و سرمایه‌گذاری مطمئن است. و این همه به فضائی نیازمند است که در آن، سرمایه‌گذار و صنعتگر و عنصر فعال در کشاورزی و مبتکر علمی و جوینده‌ی کار و همه‌ی قشرها، از صحّت و سلامت ارتباطات حکومتی و امانت و صداقت متصدیان امور مالی و اقتصادی مطمئن بوده و احساس امنیت و آرامش کنند. اگر دست مفسدان و سوءاستفاده‌کنندگان از امکانات حکومتی، قطع نشود، و اگر امتیازطلبان و زیاده‌خواهان پرمدّعا و انحصارجو، طرد نشوند، سرمایه‌گذار و تولید کننده و اشتغال‌طلب، همه احساس ناامنی و نومیدی خواهند کرد و کسانی از آنان به استفاده از راههای نامشروع و غیرقانونی تشویق خواهند شد.»


این نامه‌ی تاریخی نیاز به بازخوانی دارد:

http://farsi.khamenei.ir/message-content?id=3062

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۳۸
علی سلیمانیان

امام جمهوریت را آن‌چنان باور داشت که در همان ماه‌های نخست پیروزی و به فاصله‌ی کمتر از یک ماه از همه‌پرسی جمهوری اسلامی، که طبعا همه چیز به هم ریخته بوده است و هنوز ساختار کلی نظام و قانون اساسی هم شکل نگرفته بود، در نامه‌ای* به شورای انقلاب، بی‌درنگ تدوین آیین نامه‌ی اجرایی شوراها برای اداره‌ی امور محلی شهر و روستا را خواستار می‌شوند. ایشان در این نامه «استقرار حکومت مردمی در ایران و حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش» را ضرورتِ جمهوری اسلامی برشمرده‌اند و مشخص است که اطاله‌ی وقت را برای استقرار هر چه زودترِ این ضرورت جایز نمی‌دانسته‌اند.

 

امام آن‌چنان جمهوریت را باور داشت که اسلامیت را؛ و هماره اسقترار اسلامیت نظام را از مسیر جمهوریت دنبال می‌کرد. هم‌چنان که برای همه‌پرسی درباره‌ی نظام سیاسی آینده، اصرار داشت و این در هیچ انقلابی سابقه نداشته است که پس از پیروزی برای تعیین نظام آینده‌ی سیاسی، به آرای تک تک افراد ملت رجوع شود. امام مردم را باور داشت و هیچ‌گاه نگاهی تشریفاتی و یا از سر اضطرار به آنان نداشت. جمهوریت را ضرورتی برای اسلامیت می‌دانست و اصرار داشت که گستره‌ی این جمهوریت، در حداکثر ممکن باشد.

 

شوراهای اسلامی شهر و روستا، از مظاهر این حداکثری بودن جمهوریت در نظام ماست، اگرچه گاه منتخبین مردم در این شوراها، به وظیفه‌ی خود آن‌چنان که باید صحیح عمل نکرده باشند و یا خیانتی نیز به مردم که صاحبان اصلی جمهوری اسلامی هستند روا بدارند.

 

نمایندگان مردم در شوراهای اسلامی باید توجه داشته باشند که هیچ شانی جز خدمت‌گذاری و ادای وظیفه به ولی‌نعمتانشان ندارند و اگر نتوانند از عهده‌ی خدمتی که به عهده گرفته‌اند برآیند، یا اگر درهایشان را به روی مردم ببندند و یا به جای نشست و برخاست با ضعفا و فقرا با اغنیا و صاحبان زر و زور و کسانی که دنبال تکاثرند بنشینند و برخیزند، و یا در برابر تضییع حقوق موکلینشان سکوت کنند، خائن به امری هستند که برای آن رای گرفته‌اند. و چه برسد به این‌که بخواهند در این منصب به بیت‌المال و منافع عمومی مردم هم دستی دراز کنند و نفع خودشان را وسیله‌ی اضرار مردم قرار دهند.

 

 

پی‌نوشت:

*. «بسم اللَّه الرحمن الرحیم‌

شورای انقلاب اسلامی‌

در جهت استقرار حکومت مردمی در ایران و حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش، که از ضرورتهای جمهوری اسلامی است، لازم می‌دانم بی‌درنگ به تهیه آیین نامه اجرایی شوراها برای اداره امور محلی شهر و روستا در سراسر ایران اقدام، و پس از تصویب به دولت ابلاغ نمایید تا دولت بلافاصله به مرحله اجرا درآورد.

روح اللَّه الموسوی الخمینی، 9 اردیبهشت 1358‌»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۰
علی سلیمانیان

 حاج عبدالله والی

 

یازدهمین اردیبهشتی است که بشاگرد، خبر از «والی»اش ندارد و دیگر  او را -که همه چیز بشاگرد بود- به خود نمی‌بیند. یازده سال است که حاج عبدالله، چشم از دنیا فرو بسته اما چشمانمان هنوز که هنوز است دنبال اوست. ما هنوز گیر یک حاج عبدالله هستیم؛ حاج عبدالله والی و ما ادراک ما حاج عبدالله والی! و من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟!

به «داد بشاگرد برسید»ِ امام را که شنید، دیگر در گیر و دار این‌که بین جبهه و بشاگرد کدامش را انتخاب کند، نماند و جبهه را ول کرد و رفت که به داد بشاگرد برسد. فکر می‌کرد همه‌ی تکلیف روی دوش اوست و اگرنه چه معنا داشت که خودش را تنها مخاطب امر امام بداند؟ حسابش را بکنید چه انتخاب سختی داشته است! جبهه را با همه ‌ی زیبایی‌ها و جذابیت‌هایش رها می‌کند و می‌رود به برهوت بشاگرد و قید شهادت را می‌زند. چقدر انتخاب عجیب و سختی بوده است! و اما من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟!

به فراموش‌کده‌ی بشاگرد که می‌رسد، با دنیایی روبرو می‌شود که غذای مردمانش تکه نانی از آرد هسته‌ی خرماست که توان آن را ندارد که حتی تن رنجور و نحیف مردمانش را سیر کند. می‌بیند در آن غریبستان آبی را می‌خورند که تویش نه فقط ده‌ها جانور وجود دارد، که به گل بیشتر می‌ماند تا آب و آدم‌هایی را می‌بیند که برایشان حرف زدن از مرگ بر اثر بیماری به راحتی آب خوردن است. دنیایی را کشف می‌کند که اربابان و غلامان در چند قدمی هم در کپرهایی زندگی می‌کنند که فقر، سایه‌ی شومش را بر هر دو به یک میزان افکنده است اما استضعاف فکری و فرهنگی، آن‌قدر بی‌داد می‌کند که این جماعتِ ارباب‌نام، نه از آب‌گیر غلامان استفاده می‌کنند و نه با آنان به وصلتی جواز می‌دهند. خود را برتر از غلامان می‌دانند در حالی که چون آنان هیچ ندارند الا دو سه راس بزغاله‌ی لاغرمردنی و یکی دو نفر درخت نخل.

دنیای غریبی که حاج عبدالله را پابند خود می‌کند، پر است از فقر و محرومیت و استضعاف؛ و دیاری است که از هر چیزی بیشتر، نداری دارد و نداری. آن‌جا می‌ماند و برای جنگی سخت‌تر از آن‌چه که درجبهه‌ها دیده است، کمر همت می‌بندد. او تنهایی قیام می‌کند تا ریشه‌ی استضعاف و محرومیت را بخشکاند، که فرمود: «قوموا لله مثنی و فرادی»... و حقیقتا من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟!

می‌بیند که آن‌جا هیچ ندارند، و چه بکند او برای آن‌ها؟ و این «هیچ ندارند» را فقط حاج عبدالله می‌تواند بفهمد چیست که با دست خالی شروع می‌کند برای راه ساختن و آباد کردن. عمرش را می‌گذارد برای بشاگرد و از صفر شروع می‌کند و تلاش بیست و سه ساله‌ی او می‌شود بشاگردی که الان هست، که سری بین سرها بلند کرده و دیگر از آن غربت‌کده‌ای که حاج عبدالله را به سوی خود کشانده بود خبری نیست. حاج عبدالله آن‌جا «خمینی شهر» می‌سازد و گویی که برای او مرکز جهان همان‌جا بود.

من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟! انگار که امام را فقط او فهمید که رفت سراغ عمل؛ و جهاد کرد و شد والی قلوب مستضعفان بشاگرد. رفت و به دور از معرکه‌ی قبایل سیاسی، کاری کرد که باید می‌کرد. انگار که خودش را تنها مکلفی می‌دانست که امام دارد و هیچ بهانه‌ای هم مانع از آن نشد که تکلیف بر زمین مانده‌اش را عمل نکند. حتی جنگ هم دو دلش نکرد.

حاج عبدالله تنها کسی بود که امام را فهمید و مردم را چون امام چنان باور کرد که تا می‌توانست برایشان جهاد کرد و از آن‌ها هیچ نخواست. و بی‌خود نیست اگر امروز در بشاگرد کم نباشند کودکانی که اسمشان «عبدالله» است و حق دارد بشاگرد که هنوز باور نکند که حاج عبدالله رفته است. و ما هم هنوز باور نکرده‌ایم که او دیگر نیست.

اما حقیقتاً من و تو چه می‌دانیم که حاج عبدالله والی کیست؟! انقلاب را آن‌جور فهمید که باید و امامش را آن‌جور امتی بود که شاید. و ما هنوز گیر یک حاج عبدالله والی هستیم. و بعید است که دیگر حاج عبدالله والی‌ای باشد، اما راه و رسم او را اگر مشق نکنیم و اگر نرویم راهی را که او رفت، سر از ناکجاآبادها برخواهیم آورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۸
علی سلیمانیان



هرکس بگوید «یک تلویزیون را برداشتم و به جای آن یک کپی از شناسنامه نشاندم» چقدر باید به این کار بخندیم؟! شاید اصلاً کل صورت مساله به حدی مضحک است که روایت چنین کاری هم سزاوار خنده باشد. چه می‌گویم اصلاً؟ این حرف‌های گنگ یعنی چه؟ این حرف که جا دارد آدم تا می‌تواند در اعجاب و شگفتی این کار و این روایت بماند، روایت بلایی است که بر سر مزار شهدا آورده‌اند. تلویزیون را برداشته‌اند و جایش یک برگ کپی از شناسنامه نشانده‌اند و اسم این کار را هم «به‌سازی و مرمت» گذاشته‌اند.


مزار شهدا در ساختار سنتی‌اش رسانه‌ای پویا بود که قابلیت داشت به فراخور گذر ایام و پیش‌آمدها، روزآمدش کرد. از سنگ مزارش گرفته که یک بیانیه‌ی تمام عیار از سوی شهید و خانواده‌ی او بود بگیرید تا حجله‌ی شهید و نمادهایی که در آن وجود داشت، دروازه‌ای بود که بر روی زائران، راه به معانی‌ای می‌گشود که با هیچ زبان دیگری جز آن‌چه آن‌جا شکل گرفته بود، امکان روایت نداشت. رسانه‌ای بود که همه‌ی اجزاء آن را مادران و پدران و همسران و فرزندان و خواهران و برادران شهدا چیده بودند و بی‌واسطه به زائران حرف‌هایی می‌زد که هیچ جورِ دیگری نمی‌شود آن حرف‌ها را زد.


هر خانواده‌ای برای جگرگوشه‌اش، عالمی ساخته بود که هر ره‌گذر و دریافت‌گر پیامی را، در معرض ناب‌ترین و دست‌اول‌ترین روایات از آن شهید قرار می‌داد و هر کس به فراخور درکش و به فراخور عالمی که در آن زندگی می‌کند، از آن مجرا ره‌یافتی داشت به عالمِ شهید و دریافت پیامی که انحصارش در همان رسانه بود. این رسانه را برداشته‌اند و جایش چه نشانده‌اند؟ یک سنگ سیاه که هیچ معرفتی جز احوالات ثبتی، روی آن نیست. یک کپی سنگی و بزرگ از قسمت‌هایی از شناسنامه‌اش گرفته‌اند و به جای آن رسانه‌ی بی‌بدیل پویا نشانه‌اند.


جریان زندگی را مزار شهدا گرفته‌اند و بر آن چونان صفحات پایانی شناسنامه‌ها، مهر وفات و باطل‌شد کوفته‌اند. و برای این کار مانده‌ایم که از شدت مضحک بودنش بخندیم و یا بر عمق فاجعه‌اش زار بزنیم؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۰
علی سلیمانیان

شهید صادق عدالت اکبری



تقدیم به مادر شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبری 



مادر میان همهمه آرام و بی صدا 
می دید جسم زخمی فرزند خویش را

دریای صبر و عفت او بی کرانه است
تندیس ناب ام وهب در زمانه است

در چهره اش نه رد غمی، در دلش نه آه
چون فاتحان به سمت افق داشت گه نگاه

او با وقار خویش به زینب پیام داد 
تنها نه (صادقم) که چو او صد فدات باد

او قلب دشمنان علی را کباب کرد
با عجز و شرم رهبر خود را خطاب کرد

در پیشگاه قدسی ات این تحفه ی وجیز 
افتد قبول لطف تو! یا ایها العزیز؟


و جواب همه ی جوانان پاک و عاشق خطاب به مادر شهید: 

مادر ! فدای لحن ولایت مدار تو 
پروردن شهید بود یکه کار تو

ما شیعیان فدائی بی چون زینبیم 
آئین خویش را همه مدیون زینبیم

دلداده ی علی و علی دوستان شدیم 
بس فخرمان که نوکر این آستان شدیم

صادق اگر چه گفت که شرمنده ام کنون 
در جسم، جان نبود مرا از یکی فزون

بیرون هوای جان و تن از این سرم کنم
جان دوباره پیشکشت ، رهبرم کنم



ما جان واحدیم به راه ولای دوست 
آماده جانمان، چو تو گردد فدای دوست


شعر از برادرم قادر نوجوان 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۲۲
علی سلیمانیان