یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها
«قوه مجریه به دلیل اهمیت ویژه‌ای که در رابطه با اجرای احکام و مقررات اسلامی به منظور رسیدن به روابط و مناسبات عادلانه‌حاکم بر جامعه دارد و همچنین ضرورتی که این مساله حیاتی در زمینه‌سازی وصول به‌هدف نهایی حیات خواهد داشت‌، بایستی ‌راهگشای ‌ایجاد جامعه اسلامی باشد. نتیجتا محصور شدن در هر نوع‌ نظام دست و پاگیر پیچیده که وصول به این هدف را کند و یا خدشه‌دار کند از دیدگاه اسلامی نفی خواهد شد. بدین جهت نظام ‌بوروکراسی که زاییده و حاصل حاکمیتهای طاغوتی است‌، به شدت ‌طرد خواهد شد تا نظام اجرایی با کارآیی بیشتر و سرعت افزونتر دراجرای تعهدات اداری به وجود آید.»
این همه آن چیزی است که قانون اساسی در مقدمه‌اش ذیل عنوان «قوه مجریه» آورده است؛ طرد نظام بروکراسی طاغوتی و اقامه ساختاری جدید به منظور رسیدن به مناسبات عادلانه ‌حاکم بر جامعه. و این یعنی آن که برای قوه مجریه تدوین ساختار عادلانه‌ای جدید به جای بروکراسی طاغوتی اولی بر هر کاری است و تا این امر محقق نشود، اجرای بلاتنزل اصول قانون اساسی که بر عهده قوه مجریه است گاه «کند» و گاه با «خدشه» مواجه خواهد گردید.
اما درک صحیح از مفهوم ساختار عادلانه چیست و این ساختار چگونه باید عدالت را تضمین کند؟
در اینجا می‌بایستی تاکید کرد که وقتی عدالت را در مرحله ساختارسازی برای دست یافتن به ساختاری عادلانه بررسی می‌کنیم باید همه شئون عدالت را توامان لحاظ کرد و تدوین ساختار، در غیاب شأن یا شئونی از عدالت می تواند به بی عدالتی و تبعیض نیز دامن بزند.
لحاظ همه شئون عدالت در شکل‌دهی ساختار جدید بدین معناست که ساختار شکل گرفته علاوه بر آن که باید متضمن فرصت‌های برابر باشد، بایستی زمینه‌های بروزِ شرایطِ ورود به فرصت‌های برابر نیز در آن ساختار ضمانت شده باشد. اگر ساختار شکل گرفته به گونه‌ای عمل کند که نتواند این زمینه‌های بروز شرایط برای ورود به فرصتی را تامین کند هر چند هم که فرصت‌های برابر را به وجود آورد، ما را دچار ساختاری خواهد کرد که در آن بی‌عدالتیِ پنهانی، تحت عنوانِ «عدالت» تحمیل خواهد شد و هر چه که زمان نیز پیش‌تر برود، این بی‌عدالتی انکار شده عمق بیشتری خواهد یافت.
و البته ساختار جدید با لحاظ همه شئون عدالت هم در شرایطی پاسخگو خواهد بود که اجرا نیز با عدالت توامان باشد و اجرای ناعادلانه، ناقص و یا گزینشی همین ساختار عادلانه نیز به بی‌عدالتی منجر می‌شود. بنا بر این ساختار جدید باید ضمانت اجرای بدون کم و کاست را هم در خود داشته باشد تا بتوان آن را «ساختار عادلانه» دانست.
دولت آینده می‌بایستی برای نیل به «حیات» طیبه و افزایش تراز جمهوری اسلامی، تا حد متعالی‌اش، که در قانون اساسی آمده است به این تحول ساختاری که از مقدمات تحقق اصول قانون اساسی است اقدام کند. و دغدغه اصلی کاندیدای در تراز ریاست جمهوری اسلامی نیز جز این نمی‌تواند باشد.
دکتر سعید جلیلی نشان داده است که متعهد به این دغدغه و کاندیدایی در تراز گفتمان انقلاب اسلامی است و بزرگ‌ترین دستاورد او فارغ از انتخاب شدن و نشدن همین است که جسارت طرح این تحول ساختاری را داشته است.
دولت آینده و منتخب ملت در انتخابات پیش‌رو هم هر کس که باشد اگر بخواهد دولتی در جبهه گفتمان انقلاب باشد بایستی خود را مخاطب این مطالبه بداند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۷
علی سلیمانیان

«طریقیت نداشتن انتخابات، و موضوعیت داشتنش» گفتمان تقریبا جدیدی است که با نیت «حقیقی کردن گفتمان انتخابات» پا گرفته است. و البته این همان علت ممیزه ای نیز هست که کاندیدای گفتمان انقلاب را از غیر آن تمییز می دهد.

«موضوعیت داشتن» انتخابات یعنی هدف بعد از انتخابات نباید انتخابات را وسیله ای بداند که هدفش آن را توجیه می کند، و هدفی که بخواهد با توجیه وسیله محقق شود، هرچند به ظاهر «قدسی»، شیطانی ترین هدفی است که هست.

در «گفتمان حقیقی انتخابات» آنچه که اصالت دارد، خود موضوع ِ انتخابات است. اصالت داشتن بدین معنا که نباید پروسه انتخابات، قربانی هدف بعدی آن شود و باید به سمت پروسه ای رفت که گفتمان انتخابات را حقیقی تر کند و هر حرکتی که این امر را شکل دهد، خود هدف است.

انتخابات عرصه بروز جمهوریت است و گفتمان انتخابات هم اگر بخواهد حقیقی تر شود باید به عینیت جمهور رجوع کند. عینیت جمهور با تصویر جمهوریت، الزاما امری یکتا نیست. تصویر جمهوریت با عینیتش، گاه دارای نقصان، گاهی افتراق و حتی گاه در تضاد است.

قبایل سیاسی هم، اگر چه صورتی مدنی و جمهورمابانه داشته باشند، در تعارض ماهوی با جمهوریت اند و صورتی موهوم و تقلبی از آنند. نشاندن این قبایل در جایگاه «مردم» و نماینده تلقی کردن آنها برای جمهور به وقوع جمهوریتی منجر می شود که تنها نامی از «جمهور» را با خود دارد و در واقعِ مساله، در تناقض با او و در انکار اوست. رسمیت دادن به رقابت این قبیله ها در انتخابات، بردن انتخابات به سمت گفتمان های تقلبی است.

انتخابات باید عرصه بروز جمهوریت باشد نه انعکاس آن. چرا که تصویر ِ چیزی هیچگاه خودش نیست، و اگر چه در ظاهر، بسیار شبیه خودش هست. انتخابات باید جمهوریتی را تحقق ببخشد که عینی است و هر گفتمانی که نزدیک ترین به این باشد، حقیقی ترین گفتمان انتخابات است. عدم ورود به بازار مکاره زد و بند قبایل سیاسی و کانون های قدرت و ثروت در قول و البته در فعل هم، هر چه که بیشتر باشد خلوص گفتمانش را به همان اندازه باید بیشتر پذیرفت. و حقیقت انتخابات هم اقتضایی جز این ندارد.

طریقیت دادن به انتخابات برای رسیدن به هدف انتخاب شدن، به جای موضوعیت بخشیدن به آن، قتلگاهی است که اگر در آن طریق قدم بگذاریم، گفتمان انقلاب به مسلخ خواهد رفت، هر چند که در ظاهر، بخواهد برای «نجات» انقلاب صورت پذیرد. انقلاب به نفی خود از درون برخواهد خواست و به موجودی پارادوکسیکال بدل خواهد شد که در عین ضدیت با روح خویش، هر فریاد بیدارگری را نیز با برچسب ضدیت، به خاموشی خواهد کشاند. انقلاب به ضد خودش و جمهوریت نیز به شبهی که ضد خودش هست بدل خواهد گشت و این بحران هویت، یعنی که به آخر خط رسیده ایم.

***
اما تذکری جدی و دلسوزانه به برادر سعید جلیلی

گفتمان شما تجلی همین باوری است که در سطور قبل عرض شد و همین هم، علت ممیزه شما با همه آن هایی است که خود را در گفتمان انقلاب می دانند و علت اصلی رجوع ما نیز به شما همین بوده و هست.

اما بیانیه ششم ستاد حیات طیبه این باور را اندکی با خدشه مواجه کرده است. اطمینان به عدم ورود به زد و بند سیاسی تا زمانی خدشه ناپذیر هست که فعل نیز چون گفتار در همان منظومه گفتمانی انجام شود. اما وقتی غالب منتصبان به ستادهای به «اصطلاح مردمی»، اهالی همان قبایلی هستند که انتخابات فقط برایشان طریقیت دارد چگونه می شود این اطمینان را خدشه ناپذیر دانست؟

استفاده از ظرفیت نیروهای گفتمانی، هر چند که به بزرگی ظرفیت قبیله گرایان نبود، می توانست گفتمان انتخابات را حقیقی تر کند و به آن موضوعیت دهد. و البته عرصه آزاد شدن ظرفیت های بزرگ تری را که همیشه انکار شده اند فراهم آورد.

و ما امیدواریم که این امر، نه تعمدانه که از روی غفلت انجام پذیرفته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۰۵:۲۶
علی سلیمانیان

نمی‌دانم هنوز هم کسی در این مساله شک دارد که انقلاب ما انقلاب فرهنگ بوده است یا نه؟ اما چه کسی است در این تردید کند که قطار فرهنگِ انقلاب، پایاپای دیگر عرصه‌ها پیش نرفته است و از آن عقب مانده است؟ و البته این عقب‌ماندگی فقط اختصاص به فرهنگ ندارد. نظام اداری هم از دیگر عقب‌مانده‌های انقلاب است و شاید اقتصاد هم؛ و کذا و کذا.

بخش‌های جامانده از انقلاب اما یک نقطه اشتراک دارند و آن دولتی بودن است و گرفتار بودن در گرداب بروکراسی و پیش‌رفت‌های انقلاب هم دقیقاً یک تفاوت عمده با سایرین دارند و آن مردمی و غیردولتی بودن است. برای مثال پیشرفت‌های خوبِ علمی و تکنولوژیک، اغلب با اتکا به تلاش عده‌ای صورت گرفته است که خارج از محضورات بروکراسی بوده‌اند. فرهنگ، اقتصاد و صد البته نظامِ اداریِ کاملاً منحصرِ دولتی نتوانسته‌اند با اقتضائات انقلاب و متناسب با آن پیش بروند و حتی گاه مسیری غیر از خطِ انقلاب را پیموده‌اند و می‌رود که فاصله‌شان نیز از انقلاب، بیشتر و بیشتر شود.

اکنون باید برای عبور دادن فرهنگ از این وضعیت چه باید کرد؟

در این‌جا شاید به نظر برسد، تغییرِ مبانیِ تولیدِ فرهنگی، و توجه بیشتر به مردم و خواسته‌هایشان، خواهد توانست بر این مشکل پایان دهد، اما ساختارهای کنونیِ مدیریتِ فرهنگی و سایه افکندن شرایط مریضِ بروکراتیک بر فرهنگ، به دلایلی که در ادامه خواهد آمد، امیدها را نسبت به تغییر شرایط موجود و موفقیت این امر به یاس بدل می‌کند.

پاسخی اجمالی به این سوال که خاستگاه پس‌زدگی و شکاف عمیق فرهنگِ دولتی با ذاعقه عمومیِ جامعه و زاویه آن با آرمان‌های انقلاب از کجا نشات گرفته است؟ تا حدودی ابعاد و علل این ناامیدی را روشن‌تر خواهد نمود.

انحصارِ قرینِ به مطلقِ بودجه‌هایِ فرهنگیِ در اختیارِ بروکراسی و تمرکز مدیریت بروکراسی‌زده بر تولیدِ فرهنگ توسط نخبگان، بی‌انگیزگی مدیران برای تولیدِ با محتوا و کیفی، و بسنده کردن به فرهنگِ ویترینی برای رزومه‌سازی و بیلان‌کاری، حمایت‌های بدون پشتوانه مردمی از تولید و گاه شکل‌گیری روابط ناسالم به دلیل انتفای متقابل مدیران و نخبگان، و در نهایت پیدایش نوعی رانت و انحصار تولید فرهنگی برای قشر نخبگانِ ناکارآمدِ دولت‌سازِ فرهنگ با حبابِ توهمیِ مقبولیت و محبوبیت، و فاصله بینش نخبگانِ دولتی با واقعیت‌های عمومی جامعه؛ و از دیگر سوی، انزوا و انفعال نخبگانِ مردمی و دغدغه‌مند در نتیجه این کارکرد، و عدم امکان ورود آنان به دایره حمایتی دولت، به تدریج موجب ایجاد و تعمیق شکاف بین فرهنگ دولتی و فرهنگ مردمی شده است تا حدی که امروز بسیاری از کارهای فرهنگیِ بی تاثیرِ دولتی هیچ جایگاهی در میان عموم ندارند.

با چنین اوصافی به نظر می‌رسد خارج نمودن نقطه ثقل مدیریت فرهنگ از دایره ناکارآمد بروکراسی و در اختیار گرفتن سکان آن توسط مردم، تنها راه پیش روی باشد. خروج از وضعیت به اصطلاح نخبه‌گرایانه و مدیریتِ دولتیِ تولیدِ فرهنگی و دادن آن به دست مردم. و به عبارت روشن‌تر «مردمی کردن فرهنگ».

در شرایط حاضر چه راهکاری می‌تواند -از سوی مردم- به انتقال مدیریت فرهنگ از دولت به مردم  و یا به عبارت صریح‌تر تسخیر بنیان‌های مدیریتی فرهنگ، توسط مردم منجر گردد؟

به نظر می‌رسد وارونه کردن اولویت های چرخه فرهنگ، و انتقال تمرکز از تولیه به سمت مصرف و شکل‌دهی دوحلقه دیگر زنجیره فرهنگ یعنی توزیع و تولید بر این مبنا، می‌تواند راه‌گشا باشد. البته درباره چرایی توجه به مصرف به جای تولید، یک علت مهم دیگر هم می‌توان ذکر کرد و آن امکان دخالت آحاد مردم است. بدین معنا که در مساله تولید، به دلیل تخصصی بودن امر تولید، عمومیت جامعه امکان ورود به این جبهه را نخواهند یافت، اما این قضیه درباره مصرف منتفی است و هرکس به قدر وسع، می‌تواند وارد میدان شود.

خارج از فواید معلوم مصرفِ فرهنگی در جامعه، اکنون بحث کمی مبهم به نظر می‌رسد و چیستی و چگونگی رابطه مصرفِ فرهنگی با مدیریتِ فرهنگی و پیشرفتِ فرهنگ جای سوال دارد که ذکر دلیل در ادامه این ابهام را خواهد زدود.

چه مساله‌ای منجر به تولید می‌شود؟ من می‌گویم مصرف. یعنی مصرف است که تعیین می‌کند چه چیزی تولید شود و چه چیزی نه. و مصرف است که می‌گوید چه تولیدی تداوم یابد و چه تولیدی نه. سمت و سوی نظام توزیع را هم مصرف و تقاضا است که تعیین می‌کند. و این یعنی مدیریت. تمرکز بر روی پتانسیل عظیم مصرف می‌تواند مصرف را از موضع انفعال به موضع فعال بکشاند و تولید را در موضع انفعال قرار دهد. مصادیق این بحث که مقوله مصرف توانسته است تولید را تحت مدیریت قرار دهد کم نیست و نقض این مساله هم در مورد مصرف بی‌سابقه است.

توسعه مصرفِ فرهنگی، علاوه بر مدیریتِ تولید و توزیع، موجب ارتقای سطح فرهنگ و تصحیح اعوجاج تولید می‌شود و عملاً سطوح مختلف فرهنگ را چه در بحث سیاستگزاری و تولید و چه در سطوح ترویج و توزیع مدیریت خواهد کرد و منجر به فتح همه مبادی فرهنگ توسط مردم خواهد گردید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۱ ، ۱۱:۲۹
علی سلیمانیان

دیشب اخبار شامگاهی شبکه یک سیما، دقایقی چند اختصاص داده بودبه گزارش بازدید یکی از معاونین سازمان صدا و سیما از مناطق زلزله‌زده به بهانه افتتاح دکل فرستنده دیجیتالی در آن مناطق. این گزارش تصاویری از تجمع کودکان زلزله‌زده در چادری را نشان می‌داد که برایشان کارتون پخش می‌کرد و آقای معاون و هیات همراهش در گوشه‌ای از آن نشسته بودند. خبرنگار یکی‌یکی از بچه‌ها سوال می‌کرد که مثلا تلوزیونتان چه شده است؟ یا چند وقت است که تلوزیون ندیده‌اید؟ و پاسخ همه بی آن‌که سوال پرسیده شود هم روشن بود. تلوزیونمان زیر آوار مانده است و یکی دو هفته است که تلوزیون ندیده‌ایم. این گزارش چند دقیقه‌ای می‌خواست لطف بزرگ رسانه ملی در حق کودکان زلزله‌زده را نشان دهد اما کسی نیست بپرسد که فرستنده دیجیتالی به چه درد کودکانی که تلوزیون‌هایشان زیر آوارها مانده است می‌خورد؟ این گزارش بیشتر از زلزله‌زدگان، به درد خودشیفتگی رسانه ملی می‌خورد که زلزله را بهانه‌ای کرده بود تا دقایقی هم که شده برای سازمان مانور دهد.

دوربین گزارشگر اما به هیچ وجه به سراغ موضوع زلزله و یا به سراغ زلزله‌زدگان نرفت تا بپرسد از پوشش اخبار زلزله در رسانه ملی خبر دارند یا نه؟ درباره رضایت مردم از پوشش اخبار زلزله هم نپرسید. حتی از مشکلات مردم و نواقص و نیازهایشان و یا از خدمات ارائه شده هم سخنی به میان نیاورد. برای رسانه‌ای که بعد از دو روز از وقوع حادثه تازه یادش می‌افتد که مردمانی در گوشه‌ای از کشورش دچار مصیبت شده‌اند، گزارش گرفتن از آلام و دردها به چه دردش می‌خورد؟ رسالت آن‌ها همین است که افتتاح دکل فرستنده دیجیتالی که معلوم نیست عملیات اجرائی‌اش از چه زمانی آغاز شده بود، خبر دهد و زلزله هم بهانه‌ای باشد تا در بهترین زمان ممکن، چند دقیقه‌ای بیشتر به پوشش اخبار این حماسه بی‌نظیر رسانه ملی بپردازد و از این لطف بزرگ تقدیر کند.

لیاقت رسانه ملی همین قدر است که شبکه‌های ماهواره‌ای دشمنان مردم از خدا خواسته اخبار زلزله را پخش کنند و مترصد هر دروغی شوند تا غفلت رسانه به اصطلاح ملی را به پای جمهوری اسلامی بنویسند و القا کنند که زلزله‌زدگان از منظر جمهوری اسلامی شهروندان فراموش شده و درجه دوم هستند و نظام، نسبت به آنان بی‌توجه است. خدمات ارائه شده را منکر شوند و این گونه القا کنند که مثلا مردم از دولت ناراضی‌اند و برای امدادرسانی قطع امید کرده‌اند. حق هم دارند. چگونه القا نکنند این دروغ‌ها را حال آن که عالی‌ترین مقام کشور تنها 5 روز بعد از حادثه به مناطق زلزله‌زده می‌رود تا آلام مصیبت دیدگان آرام یابد و دلشان را گرم کند که همه ایران، همه مسئولان و حتی رهبر هم با آن‌هاست و دلش همراهشان. اما این اتفاق بزرگ برای رسانه ملی همان قدر ارزش دارد که سفر معاون سازمان برای افتتاح دکل فرستنده دیجیتالی برای مناطقی که تلوزیون ندارند. گزارشی کوتاه در چند بخش خبری و دیگر هیچ. گویا رهبر انقلاب تنها به قدر چند ثانیه از کنار مردم زلزله‌زده گذشته است و برایشان تنها دستی تکان داده است. اگر مشابه این اتفاق در یکی از کشورهایی که رسانه‌های معارضش بذر تفرقه می‌کارند اتفاق بیفتد –که محال است- این خبر را آن قدر از شبکه‌های مختلف پوشش می‌دادند تا آن را به نمادی جهانی بدل کنند و چماقی برای سایرین. اما تلوزیون ما از این مساله به قدر چند دقیقه بسنده کرد تا نشان دهد آن قدر که شیفته خودش هست، دلش برای مردم و جمهوری اسلامی نمی‌سوزد.

چند روز پیش، شبکه‌های تلوزیون را یکی‌یکی عوض می‌کردم تا بلکه برنامه‌ای در خور دیدن پیدا کنم که نوبت رسید به شبکه قرآن. تصاویری از این شبکه به صورت زنده نمایش داده می‌شد که با صدایی که تلوزیون پخش می‌کرد گویا هم‌خوانی نداشت و من فکر کردم که برنامه دچار اشکال فنی است. صحنه‌هایی که می‌گذشت عبور آقای ضرغامی ریاست سازمان صدا و سیما از مکانی نامعلوم که بیشتر به پشت صحنه استدیوهای پخش می‌ماند را نشان می‌داد اما صدا، صدای نزدیکی بود که درباره سیاست‌های قرآنی دولت صحبت می‌کرد. یک یا دو دقیقه وضع به همین منوال بود و آقای ضرغامی داشت از جایی می‌آمد و از جایی می‌رفت و دوربین هم در تعقیب او. یکی دو دقیقه بعد او وارد سالنی شد که مراسم اختتامیه نمایشگاه قرآن در آن برگزار می‌شد و بالاخره کاشف به عمل آمد که صدایی که شنیده می شد، صدای سخنران سالن بود که بعد از ورود آقای رئیس، به تصویر پیوست. برنامه برای پخش زنده مراسم اختتامیه نمایشگاه قرآن تدارک دیده شده بود اما گویا برای کارگردان برنامه،‌ ورود آقای رئیس به قدری مهم بود که می‌بایست تصویر عادی برنامه قطع می‌شد تا دوربین لحظه به لحظه ورود آقای رئیس را ثبت کند و به صورت زنده در معرض دید عموم بگذارد تا مردمی که پشت تلوزیون نشسته‌اند هم از فیض عظمای دیدن لحظه به لحظه این اتفاق بزرگ محروم نباشند.

اما همان تلوزیون از پخش تصاویر بیشتری از حضور رهبر انقلاب در مناطق زلزله‌زده امتنا کرد تا در برابر استفاده ابزاری دشمنان از زلزله برای تفرقه، نایستد. تصاویر بیشتری از این دیدار پخش نشد چون آقای ضرغامی یا یکی از معاونینش همراه رهبری نبودند تا گزارش دیدارش لایق پخش از تلوزیون شود.

کاش آقای ضرغامی یا معاونانش در کنار رهبر بودند تا به بهانه آقای رئیس هم که شده گزارش کامل بازدید پخش می‌شد.

آقایان خودشیفته برای دیدار چند بازیگر با رئیس سازمان بارها گوشه‌هایی از دیدار را در شبکه‌های مختلف پخش می‌کنند، دایما زمان پخش گزارش کامل را گوشزد می‌کنند و بهترین زمان را برای پخش کامل دیدار اختصاص می‌دهند تا کسی نباشد که از افاضات آقای رئیس برای چند بازیگر سریال بی‌نصیب بماند.

برای بازیگری هم که در حال مستی با ماشینش تصادف کرده و به کما رفته و یا مرده است ساعت‌ها برنامه می‌گذارند و برایش آهنگ سوگ پخش می‌کنند و برایش می‌گریند و از فضایلش می‌گویند.

برای ساعت‌ها پخش برنامه‌ای که در آن کارگردانی بی‌شرمانه از نحوه انتخاب زنی برای فلان فیلم که بایستی دارای فلان جور اندام و بهمان جور قیافه می‌بود –تا باعرض پوزش- برای حامله بودن جذاب دیده شود وقت دارند اما برای دیدار رهبر مملکت از مناطق زلزله زده نه. کاش آقای ضرغامی در کنار رهبر بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۱ ، ۰۷:۰۸
علی سلیمانیان

جمهوری اسلامی در طی حدود سه و نیم دهه از آغاز، به دلایل مختلفی چون رسوخ آهسته گفتمان‌های وارداتی ناسازگار با روح، مبانی و شعائر انقلاب و پیش‌گرفتن مشی توسعه‌طلبانه، تغییر سبک زندگی و شیوه مدیریتی از ساده زیستی به کاخ‌نشینی و از خدمت‌گزاری به ریاست‌طلبی، بروز روحیات طاغوتی و ظهور روح رفاه‌زدگی، به حاشیه رانده شدن ارزش‌هایی چون ساده‌زیستی و کوخ نشینی و ارزش تلقی شدن کاخ‌نشینی، اشرافی‌گرایی و تجمل پرستی؛ فاصله گرفتن مسئولان از مردم و بالانشین شدن مدیران، و در نهایت دیگرگونگی نگرش به مساله «مسئولیت در نظام اسلامی» به فحشای «مسئولیت» ابتلا یافته و این موجب ظهور روحیات طاغوتیِ متناقض با دیدگاه جمهوری اسلامی در بعضی مسئولان –چه در رده‌های بالا و چه در رده‌های میانی و حتی رده‌‌های پایین- شده است.

«مسئولیت» در نظام اسلامی علی‌رغم پنداشت بسیاری از مسئولان در سطوح مختلف مدیریتی یک «امتیاز» نیست. «مسئولیت» تنها وظیفه‌ای است مضاعف و سنگین و هیچ شانی هم بالاتر از «وظیفه» و «خدمت‌گزاری» ندارد و هیچ احترام مضاعفی هم از قبال مسئولیت بر آنان مترتب نمی‌گردد. «در نظام اسلامی، این ماموریت، طعمه نیست؛ یک مسئولیت و یک خدمت و یک وظیفه بر گردن انسان است.»1 مسئول در نظام اسلامی«خدمت‌گزار» مردم است و رسم «تبریک گفتن» برای تصدی «مسئولیت» از بلیاتی است که هم فحشای مسئولیت موجبش شده است و هم این خود موجب فحشای مسئولیت است؛ و اگر نه برای سنگین شدن بار وظیفه، چه جای تبریک گفتن باقی است؟

نظام اسلامی نظامی مبتنی بر «مسئولیت‌پذیر»ی و «تکلیف‌مدار»ی است اما این که چرا جایش را با «ریاست‌طلبی» عوض کرده است، به همان تغییر نگرش برمی‌گردد. «مسابقه» و گاه حتی «جدال» برای رسیدن به پست‌های بالاتر به جای سبقت در «خدمت‌گزاری» و عطش تصدی مسئولیت‌های بزرگ‌تر آیا جز این قضیه را می‌رساند که «مسئولیت» دچار فحشا شده است؟ خدا رحمت کند شهید مظلوم انقلاب، شهید بهشتی را که می‌فرمود: «ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت»؛ ببینید اما در میان مسئولان ما –در سطوح مختلف مدیریتی- کیست که «شیفته خدمت» باشد؟

«مسئول» بر وزن «مفعول» است با ریشه «سأل». یعنی «کسی که مورد سوال واقع می‌شود» و این یعنی ‌که او درباره «وظیفه»ای که بر گردن گرفته است مورد بازخواست است و اصلی‌ترین وظیفه «مسئول» پاسخ‌گویی در برابر مسئولیت است:

«پاسخگویى یک حقیقت اسلامى است؛ این همان مسئولیت است... فرمود: "کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته"؛ همه شما مسئولید. البته کسى که حیطه وسیعى از زندگى انسان‌ها با قلم و زبان و تصمیم او تحت تأثیر قرار مى‌گیرد، مسئولیتش به همان نسبت بیشتر است؛ لذا من گفتم مسئولان بلند پایه کشور، قواى سه‌گانه، از خود رهبرى تا آحاد مأموران و مدیران، همه باید پاسخ‌گو باشند؛ پاسخ‌گوى کار خود، پاسخ‌گوى تصمیم خود، پاسخ‌گوى سخنى که بر زبان آورده‌اند و تصمیمى که گرفته‌اند؛ این معناى پاسخ‌گویى است؛ این یک حقیقت اسلامى است و همه باید به آن پایبند باشیم. هر انسان وقتى مى‌خواهد حرفى بزند، اگر بداند در مقابل این حرف باید پاسخ‌گو باشد، یک‌طور حرف خواهد زد؛ اما اگر بداند مطلق‌العنان است و پاسخ‌گو نیست، طور دیگرى حرف خواهد زد. انسان وقتى مى‌خواهد تصمیم بگیرد و عمل کند، اگر بداند در مقابل اقدام خود پاسخ‌گو خواهد بود، یک‌طور عمل مى‌کند؛ اما اگر احساس کند نه، مطلق‌العنان است و از او سؤال نمى‌شود و او را به بازخواست نمى‌کشند، طور دیگرى عمل مى‌کند. ما مسئولان خیلى باید مراقب حرف زدن و تصمیم‌گیرى خود باشیم. مسئولیت به همین علت محترم است و به همین جهت است که مردم براى مسئول احترام قایلند؛ چون پشت سر کار و تصمیم‌گیرى او دنیایى از مسئولیت وجود دارد که او قبول مى‌کند. اگر این شخص خود را مسئول دانست، واقعا شایسته این تکریم و احترام هم هست؛ اما اگر مسئول ندانست، همه چیز مشکل مى‌شود.»2

چرا اکثر مسئولان ما به جای پاسخ‌گویی به ولی‌نعمتان و قرار گرفتن در معرض نقادی، پیش‌دستانه بازخواست می‌کنند؟ چرا به جای پاسخ‌گویی در برابر وظیفه‌ای که دارند نه تنها راه سکوت و یا فرافکنی را در پیش می‌گیرند که پاسخ ولی‌نعمتانشان را با مشت می‌دهند؟ آیا معنای «مسئول» را فراموش کرده‌اند که به جای خدمت‌گزاری و پاسخ‌گو بودن خود را «مطلق‌العنان» می‌دانند؟ آیا این «فحشای مسئولیت» نیست؟

 

-------------------------------------------------------

1.     1. بیانات رهبر انقلاب در خطبه‌های نماز جمعه 16/9/80

2.     2. بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم‌ 83/1/26

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۱۴
علی سلیمانیان

۱

مسلمانان مظلوم میانمار آماج وحشیانه‌ترین نسل‌کشی نژادپرستانه بودائیان قرار گرفته‌اند و هنوز صدا و سیمای ما نمی‌داند که در برابر این جنایت سهمگین بشری نبایستی سکوت کرد. هزاران انسان، بی‌هیچ گناهی به فجیع‌ترین شکل ممکن کشته می‌شوند اما دریغ از یک سطر خبر در رسانه رسمی جمهوری اسلامی. شاید آقایان منتظرند تا منابع رسمی برمه آمار رسمی و دقیق منتشر کنند که مثلا فلان تعداد انسان در فلان استان کشته شده‌اند تا آقایان در کوشه‌ای از اخبارشان اشاره‌ای هم به این فاجعه بکنند. اما برای دانستن این‌که فلان ستاره فوتبال آرژانتینی چند فرزند دارد و تاریخ تولدش چه روزی است و مثلا به چه چیزی ابراز علاقه کرده و نامزدش برایش قبل از شروع مسابقه چه آرزویی کرده است وقت داریم. اصلا آن قدر وقت داریم که امروز برای پرداختن تخصصی‌تر و مبسوط‌تر برایش شبکه تلوزیونی «ورزش» افتتاح می‌کنیم. اما بگذار تاریخ این‌ها را هم برای ما ننگ بنویسد که تلوزیون رسمی جمهوری اسلامی در زمانی که هزاران انسان بی‌گناه را زنده زنده می‌سوزاندند سرگرم چه بود. بگذار برای رسانه‌ی تنها حامی مستضعفان جهان این ننگ بی‌تفاوتی بر پیشانی‌اش بدرخشد.


۲

رسانه‌ها و مطبوعات ما که دایما صدا و سیما را نقد می‌کنند گویا در این مساله با «رسانه ملی»شان به انفاق نظر رسیده‌اند که باید سکوت پیشه کنند. هنوز از دعواهای قبیله‌ای و «مسائل فرعی» و از دعوا بر سر موضوع موسوم به «جریان انحرافی» فرصت خالی نکرده‌اند تا به «مسائل اصلی» مسلمانان هم بپردازند. آقایان! شما در حاشیه‌ها برای خودتان دنبال جنجال بگردید و بگذارید تا دردناک‌ترین مساله بشری در حاشیه حواشی شما گم شود. شاید حق هم داشته باشید که چنین کنید. آخر، دفاع از مظلومینی که در حفظ جان خود به استیسال رسیده‌اند چگونه می‌تواند شرایط شما را ارتقا دهد؟


۳

وزارت فخیمه امور خارجه جمهوری اسلامی اما با همه ادعا و دفتر و دستکش در دور افتاده‌ترین ممالک دنیا، هنوز نمی‌داند که آیا در دو سه هزار کیلومتری ما چه می‌گذرد که بعد از چند روز آقای سخنگویش به لطایف الهیل تنها خواستار «روشن شدن ابعاد این فاجعه» آن هم در صورت «تائید اخبار واصله»(+) شده است و حتی در لفظ هم عاملان این فاجعه را «محکوم» نکرده تا مبادا خاطر شریف دولت میانمار در برابر هولوکاست چندین هزار نفری مسلمانان مکدر شود. باز خدا پدر «اکمل الدین احسان اوغلو» دبیر کل ترکیه‌ای سازمان کنفرانس اسلامی را رحمت کند که به رئیس جمهور میانمار نامه نوشته(+) و این فاجعه را محکوم کرده و خواستار اقدام عملی برای توقف کشتارها شده است. اما چه شد این حرف امام و چه شد این «اصل سیاست خارجی» جمهوری اسلامی که «ما باید در ارتباط با مردم جهان و رسیدگى به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماییم. و این را باید از اصول سیاست خارجى خود بدانیم. ما اعلام مى کنیم که جمهورى اسلامى ایران براى همیشه حامى و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است.»


۴

سابقه عمل‌کرد ائمه جمعه از تریبون‌های نماز جمعه هم ما را از اینکه بشود از ظرفیت نماز جمعه برای بیان مسایل مهم جهان اسلام و اشتراک مساعی امت واحده اسلامی در حل معضلات مسلمانان استفاده کرد مایوس کرده است و هیچ انتظاری از حضرات ائمه جمعه در این باره نداریم. حضرات آقایان! شما نه به فکر مشکلات مردم باشید و نه به فکر گرانی‌ها، و نه مسلمانان در خون غوطه خورده میانمار را ببینید. ساعتی درباره عبادات فردی خطابه بخوانید و چند رکعت نماز و خداحافظ تا جمعه‌ای دیگر.


۵

امت حزب الله هم که الحمد لله؛ مساله نسل‌کشی مسلمانان میانمار به قدر مثلا اکران فلان فیلم و یا مساله بی‌حجابی برایش اهمیت ندارد که تجمع کنند و شعار سردهند. گویا راهپیمایی و تجمعات را هم باید شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی اعلام کند تا امت حزب الله به وظیفه اسلامی و انسانی خود عمل کند. اما هنوز مصیبت فاجعه میانمار برای شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی به قدر «جبهه علمای الازهر» (+)گران نیامده است تا واکنش برایش نشان دهند و دعوت به تجمع و تظاهر کنند.


۶

ما نشسته‌ایم «صمٌ بکمٌ عمی» تا مسلمان‌سوزی در میانمار که تمام شد شاید روزی با بوغ و کرنا بیاییم وسط میدان و برای مظلومیت کشته شدگان فریاد مظلومیت برآوریم. مگر فاجعه فقط در فلسطین و بحرین اتفاق می‌افتد؛ مگر فقط مسلمانان فلسطینی مظلوم‌اند که در برابر مظلومانی که نام کشورشان را در طول عمر فقط چند بار شنده‌ایم حتی ککمان هم نمی‌گزد. نمی‌دانم چه جوابی برای این سوال داریم که اگر هیچ کاری نمی‌شود کرد اقل کم چرا راهپیمایی نمی‌کنیم برای دفاع از مستضعفان؟ اگر به واسطه این سکوت ما، فقط یک نفر بیشتر کشته شود آیا می‌شود جوابی برای این قصور داشت؟ من که فکر نمی‌کنم. من که جوابی ندارم.


۷

شما را به خدا «قوموا لله، مثنی و فرادی». مگذارید تاریخ این‌ها را برای ما ننگ بنویسد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۱ ، ۱۰:۴۰
علی سلیمانیان

من معتقد نیستم که «انقلاب فرزندانش را می‌خورد» ولی اگر گفته شود که «فرزندانِ انقلاب، انقلاب را خورده‌اند» چه؟ چه جوابی در برابر این واقعیت تلخ برای گفتن داریم؟

«فرزندان انقلاب، انقلاب را خورده‌اند» و اگر نه در این سی و چند سالی که از انقلاب گذشته است، کجایند نسل‌های بعد از نسل اول؟ انقلاب در میانه دهه چهارم است؛ نسل دوم انقلاب در حاشیه، جوانی‌اش را سپری کرده و نسل سوم هم اکنون در اوج جوانی، رو به سراشیبی است. نسل چهارم هم در آستانه شکوفایی و جوانی. اما این تواتر نسل‌های انقلاب هنوز به تواتر مدیریت در انقلاب منجر نشده است. سی و چهار سال است که نسل اول انقلاب، انحصار مدیریت انقلاب را در دست دارد و گویی که رغبتی هم برای بازنشستگی ندارد و معلوم هم نیست که آیا این انحصار جلوس نسل اول بر پست‌های مدیریتی انقلاب به این زودی‌ها قصد پایان گرفتن دارد یا نه؟

انقلاب اسلامی، انقطاع از گذشته اشخاص بود و این انقطاع هویتی موجب آن شد که عرصه بروز استعدادها و توان‌مندی‌ها برای نسل اول انقلاب و همه آنها که در صحنه بوده‌اند به طور یکسان فراهم گردد. نسل انقلاب کرده، پس از پیروزی، بر میز مدیریت این طفیل طوفان‌زده نورسیده، تکیه داد. جنگ تحمیلی هشت ساله هم جبهه جدیدی برای بروز توان‌مندی‌های نسل اول گشود و عرصه مدیریت جنگ، نشان داد که فرماندهان جوان جنگ، هیچ چیزی کم از ژنرال‌های سال‌خورده جنگ کلاسیک ندارند، و بل یک سر و گردن هم بالاتر ایستاده‌اند. به هر حال شرایط مشوش انقلاب و جنگ هشت ساله تحمیلی، برای نسل اول انقلاب سابقه‌ای درخشان رقم زده بود؛ اما امان از این سابقه درخشان و کوتاه ده‌ساله که امکان بروز هر استعدادی را در نسل‌های بعدی انقلاب در نطفه خفه کرد. نسل اول انقلاب، مولود از طوفان گذرانده‌اش را -که برای خودش پا گرفته بود- هیچ‌گاه به نسل بعدی نسپرد و –نمی‌دانم از سر صدق نیت بوده است یا سوء آن- به هر حال انقلاب را در انحصار خود گرفت و آن را به اسم خودش سند زد.

نسل اول انقلاب تبدیل شد به پدرخوانده انقلاب و دیگر این نسل خود را فرزند انقلاب نمی‌دانست. انقلاب فرزندی شده بود برای پدرخوانده‌ای که گویی کفالت تام فرزندش را بر عهده‌ گرفته است و شده بود صاحب آن. دیگر انقلاب ولی نعمت نسل اول نبود و این نسل اول بود که خود را ولی نعمت انقلاب و نسل‌های بعدی آن می‌دانست.

این گونه شد که دایره مدیریت انقلاب، حول نسل اول مدیران انقلاب محاط شد و دیگر کسی اجازه ورود به این دایره قرمز را نیافت.

اما مامن همیشگی فرزندان انقلاب نظری غیر از آنچه که دیگر نسل‌ اولی‌ها دارند، دارد: «به شما جوانان عرض مى‌کنم، عزیزان من! این کشور مال شماست. نوبتِ شماست. باید خودتان را از لحاظ علمى و اخلاقى و از لحاظ روحیه همیشه در حال آماده نگه دارید. بدانید که براى سربلندى یک کشور، باید نسل‌ها پى‌درپى مجاهدت و تلاش کنند. یک نسل تلاش کرد این انقلاب را به‌وجود آورد. جمعیت عظیم دیگرى تلاش کردند این کشور را از فشارهایى که بر اثر این انقلاب بر این ملت وارد مى‌شد، در جنگ، در محاصره اقتصادى و در بقیه چیزها حفظ کردند. امروز هم دوران دیگرى است، و من به نسل جوانِ امروز کشورمان اعتماد دارم. من با همه وجود معتقدم که نسل جوانِ امروز خواهد توانست نقش تاریخى خود را در همه امتحان‌هاى دشوار ایفا کند.»

«انقلاب چیست؛ انقلاب یک ضرورت است، تمام نشده و وظیفه انقلابى بر دوش همه وجود دارد. نسل‌هاى پى‌درپى این را مى‌پذیرند. حالا شایع شده که نسل دوم و نسل سوم و نسل چهارم، و هرکس براى خودش نسلى را تصویر و برایش احکامى صادر مى‌کند. نسل سوم با نسل دوم هیچ تفاوتى ندارد. اینها جوان، آرمانخواه، داراى نشاط و نیرو و آماده‌ى حق‌پذیرى‌اند. آن نسل اوّلِ انقلاب که آن حرکت عظیم را انجام داد، تربیت‌شده‌ى چه محیطى بود؟ کسانى که یادشان است، مى‌دانند که آنها تربیت‌شده‌ى محیط بى‌بندوبارى و فحشا و ترویج همه‌ى منکرات بودند. اما همین خصوصیات در جوان - یعنى حق‌طلبى، آرمانگرایى، بى‌تقیّدى و ناوابستگى او به تعلّقات زندگى و شنیدن حرف درست و سخن صحیح و منطقى - او را وادار به حرکت کرد و این کار بزرگ را انجام داد. چرا جوانِ امروز نتواند ادامه آن راه را با همان نیّت و همّت انجام دهد؟»*

و این سوالی است که بعضی مدیران فسیل شده اصرار دارند هم‌چنان بی‌پاسخ بماند. اصراری که ریشه در تغییر نگرش مدیران نسل اولی نسبت به انقلاب و مردم و جایگاه خود دارند. انگاشت آن‌ها این است که سند شش دانگ انقلاب در جیب آن‌هاست و هر حرکتی بر خلاف جریان این تصور اشتباه، «استبداد عوام» و عباراتی از این دست قلمداد می‌شود.

اما آیا تا به حال کسی از «استبداد فسیل‌ها»ی انحصارطلب هم حرفی به میان آورده است؟


*. امام خامنه‌ای

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۱ ، ۱۳:۱۷
علی سلیمانیان

«عدالت چیست؟ عدالت، به‏حسب ظاهر، مفهوم ساده‏یى است و همه مى‏گویند و آن را تکرار مى‏کنند؛ منتها در مصداق و در عمل، رسیدن به عدالت خیلى دشوار است؛ همان نکته‏یى که امیر المؤمنین در باره‏ى حق فرموده است: «الحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف». در مورد عدل هم عیناً همین‏طور است؛ چون عدل هم حق است و اصلًا از هم جدا نیستند. به یک معنا، حق همان عدل است؛ عدل همان حق است؛ تواصفش آسان است، اما در عمل، رسیدن به عدالت مشکل است؛ حتّى شناختن موارد عدالت و مصادیق عدالت هم گاهى خیلى مشکل است؛ کجا عدالت است، کجا بى‏عدالتى است. من نمى‏خواهم الآن عدالت را تعریف کنم که چیست. تعریف‏هاى کلى و عمده‏یى از عدالت شده؛ تقسیم عادلانه‏ى امکانات و از این قبیل حرفها، که درست هم هست و محتاج تدقیق و ریزبینى هم هست؛ یعنى شما در هریک از بخش‏هایتان واقعاً باید ببینید عدالت چیست و با چه چیزى حاصل مى‏شود.»۱

عدالت همین اعتلای کلمه حق است و جز این، دیگر بشریت چه چیزی برای گفتن دارد؟ عدالت همان چیزی است که انبیا برای آن مبعوث شده‌اند و اوصیای آنان نیز جز ادامه همان رسالت بر عهده ندارند. فلسفه قیام امام حسین(ع) هم مگر می‌تواند چیزی جز اقامه عدل باشد؟ «إنّ أفضل الجهاد کلمه عدلٍ عند إمام جائر» این سخنی است که امام حسین(ع) در تبیین فلسفه انقلاب کربلا فرموده‌اند: «برترین جهاد، سخن عادلانه‏اى است که نزد پیشواى ستمگر گفته شود». و ما نیز آمده‌ایم تا کلمه حق را اعتلا بخشیم و عدالت را اقامه کنیم. اگر گفته شود انقلاب ما هم جز برای عدالت واقع نشده است، سخنی به گزافه نیست. انقلاب اسلامی، خیزشی تنها برای عدالت بود و جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی شده است تا عدالت را اقامه کند و بر عدل حکم براند و حیات حقیقی آن نیز تنها در گرو عدالت است و انحراف از این مسیر، حرکت به سمت حکومتی باطل است. اگر عدالت را از جمهوری اسلامی بگیرند، دیگر چه فرقی می‌تواند با نامشروع‌ترین حکومت‌ها داشته باشد؟

«گفتمان عدالت، یک گفتمان اساسى است و همه چیز ماست. منهاى آن، جمهورى اسلامى هیچ حرفى براى گفتن نخواهد داشت؛ باید آن را داشته باشیم. این گفتمان را باید همه‌گیر کنید؛ به‌گونه‌یى که هر جریانى، هر شخصى، هر حزبى و هر جناحى سر کار بیاید، خودش را ناگزیر ببیند که تسلیم این گفتمان شود؛ یعنى براى عدالت تلاش کند و مجبور شود پرچم عدالت را بر دست بگیرد.»۲

گفتمان عدل، محور و شعار حکومت جمهوری اسلامی است و باید همه شئون آن نیز، بر این محور دایر شود. گفتمان مصلحتی که اکنون در چهارمین دهه انقلاب اسلامی، بسیاری از طبقات حکومتی و حتی اقشار مختلف اجتماعی را –در تقابل با گفتمان عدالت- فراگرفته است، گفتمانی است باطل که ریشه در گونه امریکایی اسلام دارد. طیف مصلحت‌اندیشی که در برابر هر حرکت عدالت‌طلبانه‌ای فریاد وااسلاما و وا نظاما سر می‌دهد، خواسته یا ناخواسته، دقیقا در تقابل با جمهوری اسلامی و اسلام ناب قدم برمی‌دارد و تفکر حاکم بر این طیف، تفکری طاغوتی است. آن‌ها که انقلاب اسلامی را، حرکتی پنداشته‌اند که با گذر از عصر مبارزه و عدالت‌خواهی، اکنون به عصر عقلانیت و مصلحت رسیده‌ است، باید خود را در مسیر طاغوت شدن ببینند. این‌ها نه اسلام را شناخته‌اند و نه مبارزه و عدالت‌خواهی را درک کرده‌اند و از عقلانیت و مصلحت هم که ذره‌ای سرشان نشده است. عدالت اساس ماست و هر کس که در این تردید داشته باشد، طاغوت شده است.

«شاید بعضی‌ها- حتّى بعضى مخلصین انقلاب، نه بیگانه‏ها و بددل‏ها؛ حتّى نزدیکان- در طول بعضى از سال‌هاى گذشته تصورشان این بود که شعارهاى اصلى انقلاب؛ سربلندى اسلام، مسئله‏ى عدالت، مسئله‏ى مبارزه با استکبار، تلاش و مجاهدت براى رفع استضعاف از مستضعفان، دیگر روزگارش تمام شده است! بعضى البته جسارت و گستاخى کردند و همین‏ها را نوشتند و گفتند! اشتباه مى‏کردند، معلوم بود؛ مى‏دانستیم اشتباه مى‏کنند.»۳

«اگر بخواهیم عدالت به معناى حقیقىِ خودش در جامعه تحقق پیدا کند، با دو مفهوم دیگر به‏شدت در هم تنیده است؛ یکى مفهوم عقلانیت است؛ دیگر معنویت. اگر عدالت از عقلانیت و معنویت جدا شد، دیگر عدالتى که شما دنبالش هستید، نخواهد بود؛ اصلًا عدالت نخواهد بود. عقلانیت به‏خاطر این است که اگر عقل و خرد در تشخیص مصادیق عدالت به کار گرفته نشود، انسان به گمراهى و اشتباه دچار مى‏شود؛ خیال مى‏کند چیزهایى عدالت است، درحالى‏که نیست؛ و چیزهایى را هم که عدالت است، گاهى نمى‏بیند. بنابراین عقلانیت و محاسبه، یکى از شرایط لازمِ رسیدن به عدالت است.

عقلانیت و محاسبه که مى‏گوییم، فوراً به ذهن نیاید که عقلانیت و محاسبه به معناى محافظه‏کارى، عقل‏گرایى و تابع عقل بودن است. عاقل بودن و خرد را به کار گرفتن با محافظه‏کارى فرق دارد. محافظه‏کار، طرف‏دار وضع موجود است؛ از هر تحولى بیمناک است؛ هرگونه تغییر و تحولى را برنمى‏تابد و از تحول و دگرگونى مى‏ترسد؛ اما عقلانیت این‏طور نیست؛ محاسبه‏ى عقلانى گاهى اوقات خودش منشأ تحولات عظیمى مى‏شود. انقلاب عظیم اسلامى ما ناشى از یک عقلانیت بود.»

اما عدالت محقق نمی‌شود مگر آن که به گفتمانی همه‌گیر در جامعه مبدل شود. عدالت باید در فضای تنفسی جامعه وارد شود و سمت و سوی نگاه‌ها همین باشد. عدالت خون جاری حیات در شریان جامعه است و ملازم است با مطالبه. اگر مطالبه عدالت نباشد، تحققش ناممکن خواهد بود.

  1. رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار رئیس جمهور و هیأت وزیران‌‌۱۳۸۴/۰۶/۰۸
  2. رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دانشجویان در ماه مبارک رمضان‌‌۱۳۸۳/۰۸/۱۰
  3. رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای هیأت دولت و مدیران اجرایی کشور۱۳۸۶/۰۴/۰۹
  4. رهبر معظم انقلاب اسلامی ‌ در دیدار رئیس جمهور و هیأت وزیران‌‌۱۳۸۴/۰۶/۰۸
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۲۲
علی سلیمانیان

کمتر از یک قرن از استقلال مناطق جدا شده‌ای از ایران که در عهد باستان به آن «آلبانیا» و بعدها «اران» گفته می‌شده؛ و اعلام موجودیت کشور مستقلی با نام جدید و جعلی «جمهوری آذربایجان» در سال 1918 و تجزیه تنها چند ماهه از حکومت روسیه و 21 سال از استقلال کامل همان به اصطلاح «جمهوری آذربایجان» از اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991می‌گذرد و عمده‌ترین تهدیدی که آذربایجان تا کنون نتوانسته آن را مهار کند، بحران هویت و بحران تاریخ است.

نه جعل عنوان «آذربایجان» برای سرزمینی که دست به تاریخ‌سازی کذب برای اران – یعنی سرزمینی در همجواری آذربایجان ما در آن سوی ارس- زده، و نه اقدامات هفتاد ساله شوروی‌ها برای تغییر هویت اصلی آن،  و نه حتی اقدامات دو دهه اخیر حکومت مستقل، هیچ‌گاه نتوانسته‌اند اران را به هویتی مستقل، قابل باور و غیرقابل خدشه برسانند و «جمهوری آذربایجان»، اقل کم یک قرن است که با بحران عمیق هویت مواجه است.

انکار تاریخ، فرهنگ و تمدن مشترک ایرانی و سرکوب هویت عمیق اسلامی – شیعی «آذربایجان» در یک قرن اخیر، همواره اصلی‌ترین سیاست حاکمان در قبال تاریخ و فرهنگ آن سرزمین بوده‌ است. خفقان مذهبی و فرهنگی شدید حاکم بر حکومت کمونیستی شوروی و سرکوب مطلق مذهبی از تخریب و تبدیل مساجد به –العیاذ بالله- طویله و کاباره گرفته تا کشتار و تبعید مجتهدان و مبلغان دینی به سیبری، و در یک کلام ایجاد بن‌بست کامل مذهبی به مدت هفتاد سال و تغییر حتی رسم‌الخط «آذربایجان» از فارسی به کریل، و آغاز دور جدید اسلام‌ستیزی و سیاست جدید تحقیر مذهبی، و از سرگیری مشی قومیت‌گرایی دولت لائیک و غرب‌گرای «آذربایجان» و تغییر دوباره رسم‌الخط به لاتین پس از استقلال از شوروی– یعنی انقطاع کامل از پیشینه تاریخی و فرهنگی- اما، هیچ‌کدام به پیدایش هویت جدید منجر نشده‌اند.

تحقیر دینی جمعیت 95 درصدی مسلمان با ترکیب 85 درصدی شیعه، سیاست جدیدی بوده است که «آذربایجان» مستقل گرفتار آن شده است. تنزل دادن مومنان به شهروندان درجه چندم با تصویب مقررات متعدد محدودگرانه، و هم‌زمان اقدامات آزادگرانه و رسمیت دادن به مسایل منافی با اسلام، در راستای تحقیر دینی مردم، انجام گرفته‌اند.

هم‌زمان پیش گرفتن مشی ایران‌هراسی در راستای سیاست قوم‌گرایانه، تا حد ارجحیت دادن به دشمن معرفی کردن ایران به جای مبارزه برای باز پس‌گیری مناطق اشغال شده توسط ارمنستان و تن دادن به ننگ شکست تنها به خاطر دشمن نشان دادن ایران در عین وجود کمک‌های همه جانبه جمهوری اسلامی برای کمک به مبارزان آذری و میانجی‌گری برای حل مناقشه قره‌باغ و معکوس جلوه دادن این اقدامات، سیاست دیگری است که دولت باکو در راستای هویت‌سازی برای «آذربایجان» پی گرفته است. جالب این‌جاست که کمک صد میلیون دلاری جمهوری اسلامی ایران به «آذربایجان»، آموزش نیروهای نظامی آذری توسط ایران در جنگ قره‌باغ، کمک به تامین تسلیحات لازم برای جنگ با ارمنستان، تحت پوشش قرار دادن 30000 تن از آوارگان آذری جنگ قره‌باغ توسط کمیته امداد امام‌خمینی(ره)، اقدامات دیپلماتیک و سیاسی ایران برای حل مناقشه قره باغ به نفع آذربایجان و فرار آذربایجان از تن دادن به اقدام ایران، و هزاران اقدام از این دست، به گونه‌ای توسط دولت باکو قلب شده و عکس جلوه داده شده‌اند، که چند روز پیش، تعدادی از مزدوران رژیم «آذربایجان» در تلافی تجمع تبریزی‌ها در مقابل کنسول‌گری «آذربایجان» در اعتراض به سیاست اسلام‌ستیزانه باکو و حمایت از شیعیان «آذربایجان»،  شعار «ارمنستان را از آغوشت دور کن» و «ایران! همسایه یا منبع تهدید» سرداده‌اند.

هویت‌سازی رژیم باکو، اکنون در مسیر نفی گذشته و سرکوب هویت دینی، به سراغ غرب رفته است؛ آرزوی رسیدن به هویتی غربی و گره زدن زلف با اروپا. پیوستن «آذربایجان» به شورای اروپا و تکرار مسیر ده‌ها ساله ناموفق ترکیه یعنی آرزوی عضویت در اتحادیه اروپا، موجب شده است تا رژیم باکو دیوانه‌وار به هر اقدام غرب‌پسندانه‌ای تن دهد. اقداماتی که حتی گاه جرات انجامش را کشورهای اروپایی هم نداشته‌اند. اقدام شنیع دولت باکو در میزبانی هم‌جنس‌بازان در حاشیه مسابقات رقص و آواز، طی چند روز آینده، احتمالاً آخرین تیری است که سلاح تحقیر دینی رژیم علی‌اف خواهد چکاند و این مقدمه‌ای است بر آن که سن اسلام‌ستیزی در «آذربایجان» به صد نرسد.

رژیم دین‌زدای علی‌اف اگر بخواهد به چنین اقدام شرم‌اوری تن دهد نباید دور از انتظار داشته باشد که با امواج عملیات‌های انتحاری شیعیان غیرت‌مند مواجه گردد و اما فراتر از این آیا سنت الهی در عذاب قوم لوط، تغیر کرده است؟ «فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا» و تو آیا در سنت الهی تغییری می یابی؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۰۸
علی سلیمانیان

اگر از من بپرسند از آرمانشهر خمینی تا خمینی‌شهر حاج عبدالله والی چقدر فاصله است، چه باید بگویم که فاصله‌ای نمی‌یینم. اگر همه مکلف به تکلیف‌اند، خمینی‌شهر هم بر همین اساس خمینی‌شهر شده است و جز این چه چیز دیگر می‌توان گفت؟خمینی‌شهر، خمینی‌شهر شد تا به فرمایش "به داد بشاگرد برسید!" امام، جامعه عمل بپوشاند و دیگر، آرمانشهر خمینی چه فاصله‌ای می‌تواند با خمینی‌شهر داشته باشد؟

امام آمده بود تا بگوید:"فرزندان عزیز جهادى‏ام به تنها چیزى که باید فکر کنید به استوارى پایه‏هاى اسلام ناب محمدى (ص) است. اسلامى که غرب، و در رأس آن امریکاى جهان خوار، و شرق و در رأس آن شوروى جنایتکار را به خاک مذلت خواهد نشاند. اسلامى که پرچمداران آن پابرهنگان و مظلومین و فقراى جهانند و دشمنان آن ملحدان و کافران و سرمایه داران و پول‏پرستانند. اسلامى که طرفداران واقعى آن همیشه از مال و قدرت بى‏بهره بوده‏اند؛ و دشمنان حقیقى آن زراندوزان حیله‏گر و قدرت‏مداران بازیگر و مقدس نمایان بى‏هنرند." و خمینی شهر حاج عبدالله از این آرمانشهر، چه کم دارد؟

***

"به داد بشاگرد برسید!"و همینیک اشارت امام کافی است تا حاج عبدالله را به جهاد در جبهه‌ای دیگر بکشاند و جهاد اصغر را وارهد. جهادی که برای جهادگرانش شهادت نیز به ارمغان نمی‌آورد و اما چگونه ممکن است جهادی که حاج عبدالله کرده است، پاداشش کمتر از شهادت باشد؟

حاج عبدالله مسئول کمیته امداد امام بشاگرد بود و تو گویی که او والی همه آن‌هایی است که در بشاگرد بودند و چگونه ممکن است حاج عبدالله عایله‌اش را در رنج و سختی رها کند و آسوده سر بر بالین بگذارد؟ حاج عبدالله جهاد کرد تا طعم خوش انقلاب را بر شهروندان دورافتاده‌ترین نقطه از جمهوری اسلامی بچشاند؛ فتح خرمشهر را رها کرد تا قلب‌های مستضعفان بشاگرد را فتح کند  و خمینی‌شهر را در دل آن بنا کند.

حاج عبدالله اهل تکلیف بود، و از فیض عظمای شهادت گذشت تا به داد مظلومانی برسد که از همه چیز محروم بودند و در این راه هیچ‌گاه معطل امکانات نماند. اگر امکانات کافی نبود، با هر چه داشت و اگر هیچ نبود با دستان خالی و با همه وجود به جهاد با فقر و محرومیت رفت و بشاگرد امروز مرهون برکتی است که جهاد مخلصانه‌ی او به ارمغان آورده است.

***

من هیچ‌گاه حاج عبدالله را ندیده‌ام و  حتی توفیق شناختنش را زمانی که در قید حیات بود نداشتم، اما راز غم سوزناکی که امروز قلبم را در هفتمین سالگرد رحلتش می‌فشارد  و سر محبت عجیبی که بر دلم نشانده است در چیست؟ آیا جز در آن است که او مقامی هم‌سنگ شهدا دارد؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۴۰
علی سلیمانیان