یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

راشل کوری 

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ؟ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا*

 

و به راستی ما را چه شده است که به قدر راشل کوری مسیحی، مومن به این آیت نیستیم؟ آن‌جا که از باریکه‌ی غزه و از میانه‌ی وحشت حاکم بر آن برای مادرش می‌نویسد: «من فقط می‌خواهم برای مادرم بنویسم و به او بگویم که من شاهد این نسل‌کشی تاریخی و حیله‌گرانه هستم، که واقعاً وحشت دارم، که مدام اعتقاد عمیق خود را به انسانیت و شفقتِ انسان مورد سئوال قرار می‌دهم. این‌ها باید متوقف شود. فکر می‌کنم چقدر خوب است که همه‌ی ما، همه‌ی کارهای دیگر را رها کنیم و زندگی خود را وقف این کار کنیم. اصلاً فکر نمی‌کنم که این کار اغراق است.» و این‌ها آیا ترجمانی از این آیت قرآنی نیست؟

 

درست در جهانی که بولدوزر کاترپیلار، هیبت 60 هزار کیلویی‌اش را از روی بدن نحیف دختر 23 ساله‌ی امریکایی در نیمه‌ی دیگر زمین، در غزه عبور می‌دهد -بی‌آنکه این دختر حتی قدمی از راهش برگردد- میراث‌داران امپراطوری عثمانی در همین چند قدمی فلسطین، چند روز مانده به روزی که از آنِ آرمان قدس است، طرح دوستی با اسرائیل می‌ریزند و جام شراب با تلاویو به هم می‌زنند و از آن سوی، خدّام الحرمین، سراسیمه از وحشت جاماندن از این محفل نوشانوشِ ذلت، ندای لبیک یا اسرائیل سر می‌دهند.


اما بگذار این‌چنین باشد.

 

بگذار این‌چنین باشد که پیکر آغشته به خونِ راشل کوریِ امریکایی را به پرچمی بپیچند که او درباره‌اش می‌گفت: «من در میانه‌ی یک "نسل کشی" هستم که خودم هم به طوِر غیرمستقیم از آن حمایت می‌کنم و دولت من در آن مسئولیت زیادی دارد.»

و بگذار دولت‌مردانِ ما در خلوتِ پسابرجامیشان با همان دولت، زیر پرچمی که هنوز خونِ چندصدهزار شهیدِ ریخته به پای آن خشک نشده، طرحِ سازش و ترک مقاومت بریزند و به کدخدا اطمینان دهند که دامانِ نظام مراودات بانکی ما، از لوثِ «مقاومت» یا همان «تروریسم» در ترجمان امریکایی، پاک خواهد ماند. بگذار کارگروه اقدام مالی(FATF) یقین کند که ما دیگر برای مقابله با اشغال‌گری و نسل‌کشی و کودک‌کشی، حتی ریالی پول هم جابجا نخواهیم کرد، اما آن دختر امریکایی از آن سوی جهان، جانش را بردارد و هزاران کیلومتر این سوی‌تر بیاورد و بدنش را بی‌هیچ حمایتی، در برابر بولدوزرهای اسرائیلی برافرازد.

 

بگذار این‌چنین باشد که آن امریکایی به مادرش بنویسد: «این‌ها قلبم را به درد می‌آورد، همان‌طور که در گذشته هم برایم دردناک بود. چه چیزهای شنیعی که اجازه می‌دهیم در جهان بگذرد!»

و در این‌جا، در قلب تهران، کسانی برای یک لبخندِ پرخدعه و شنیع امریکا به رقص آیند و برای امریکا و پرزیدنت اوبامایش، پیامِ «آی لاو یو» صادر کنند و هیچ شرمشان هم نشود از این‌که فیلم دوستی مردم ایران و اسرائیل را با دستپاچگی و با ذوق و شوقی وصف‌ناپذیر در این‌جا و آن‌جا به اشتراک بگذارند.

 

بگذار این‌چنین باشد که این دخترِ مسیحی امریکایی از زندگی آسوده و پر از لذتش در واشینگتن دست بردارد و به میانه‌ی درد برود و به مادرش بنویسد: «من احساس ناامیدی می‌کنم. من متأسفم که این پستی و دنائت، جزء واقعیت‌های جهان ماست، و این‌که ما، در عمل در آن شرکت می‌کنیم. این، آنی نیست که من برایش به دنیا آمدم.» و بگذار که این شرم برای سبزشدگانِ در مزبله‌ی فتنه، ابدی باشد که این دنائت را به جان بخرند و بی‌شرمانه فریاد برآورند که «نه غزه، نه لبنان»؛ اما آن دخترِ امریکایی زیرِ شنیِ خشمگینِ بولدوزر اسرائیلی در غزه جان دهد.

 

بگذار راشل کوریِ 23 ساله به مادرش بنویسد: «من خیلی روی حرفهایی که تو در تلفن گفتی؛ درباره‌ی این‌که خشونت‌های فلسطینی‌ها کمکی به حل قضیه نمی‌کند، فکر کردم... چه چیز برای این مردم مانده؟ اگر پاسخی داری به من بگو. من ندارم. اگر هر کدام از ما زندگی آن‌ها را می دیدیم؛ می دیدیم که چطور آسایش و رفاه از آن‌ها سلب شده، می دیدیم که چطور با بچه‌هایشان در جاهایی شبیه انبار و پستو زندگی می‌کنند؛ اگر این چیزها برای خودمان پیش می‌آمد و می‌دانستیم که سربازها، تانک‌ها و بولدوزرها می‌توانند هر لحظه برسند و تمام گلخانه‌هایی را که طی زمان ساخته‌ایم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه ۱۴۹ نفر دیگر، ساعت‌ها و ساعتها بازداشت کنند، فکر کن، آیا برای دفاع از خودمان و از چیزهای اندکی که برایمان مانده، از هر وسیله‌ای، حتی خشونت‌آمیز، استفاده نمی‌کردیم؟ به نظر من چرا؟»

و بگذار که این‌جا کسانی پیدا شوند که دیکته‌ی هر شبشان را از رادیو اسرائیل مشق کنند و «مقاومت» و حمایت از آن را عامل  خون و خون‌ریزی در فلسطین و سوریه و عراق بدانند؛ و بگذار که مسلمان‌نمایانی هم یافت شوند که بخواهند به چسباندنِ انگِ «ناصبی» به فلسطینیان، بر این کنار نشستنِ ضدقرآنی و ضد انسانی‌شان، جامه‌ای از دین بدوزند، اما آن دختر مسیحی امریکایی یاری‌گری برای امت محمد(ص) باشد.

 

بگذار این‌چنین باشد که راشل کوری به مادرش بنویسد: «این چیزی است که من در اینجا شاهدش هستم: قتل و کشتار، حمله‌های موشکی، مرگ بچه‌ها با گلوله. این‌ها قساوت است. و وقتی همه‌ی این‌ها را یک‌جا در ذهنم جمع می‌کنم، از احتمال فراموش شدن آن وحشت می‌کنم.»

و این‌جا هر روز کسانی ما را به فراموش کردن و چشم بستن بخوانند که «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است».

 

بگذار این‌چنین باشد اما آن‌جا که قرآن از ما خواهد پرسید «وَ ما لَکُمْ؟!» چه جوابی داریم که بدهیم؟

 

 

 

*. شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان بیچاره و مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این قریه‌ای که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (نساء 75)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۸
علی سلیمانیان


اصراری که متولیانِ «یکسان‌سازیِ مزار شهدا» برای «موزه‌سپاری»ِ فرهنگ شهادت دارند قابل درک نیست. این‌همه اصرار که حتماً باید نشانه‌های فرهنگِ ایثار و شهادت را از سر مزار شهدا برچید و گلزار شهدا را عاری از هر معنا و محتوا و نماد و نشانه‌ای نمود و آثار را به موزه برد برای چیست؟ آیا جز این است که می‌خواهند شهدا را به موزه بسپارند؟ حالا هر چقدر هم که بیایند و این اصرار برای موزه‌نشین کردن شهدا را توجیه کنند و انکارش نمایند، وقتی که عملکرد آنان جز بر این گواه نیست، چه فایده‌ای دارد؟

 

زدودنِ گلزارهای شهدا از معنا و محتوا، تنها به بهانه‌ی «مرمت و بهسازی» آیا بهانه‌ای بیش از اندازه نخ‌نما و مضحک نیست؟ هر عقل سلیمی می‌داند که گذر زمان هر ساختارِ فیزیکی را دچار آسیب و فرسودگی و آن را نیازمند بازسازی و مرمت می‌کند؛ اما کدام عقل سلیمی می‌تواند این بهانه‌ی نخ‌نما را بپذیرد که بازسازیِ گلزار شهدا، حتماً باید با حذف آثار و نمادها همراه شود؟ وقتی همه چیز امکان بازسازی و مرمت دارد، چطور می‌شود که سنگ‌نوشته‌های مزار شهدا و جعبه‌های عکس و پرچم‌ها و دیگر نمادهایی که بر سر این مزارها وجود دارد را نشود مرمت و بازسازی کرد و حتماً باید آن‌ها را از سر مزار شهدا برچید؟ آیا علم کردنِ هر بهانه‌ای برای به موزه راندنِ این آثار، بیش از اندازه بلاهت نیست؟ و می‌گذریم از این‌که وقتی حرف از موزه هم می‌زنند، اصلاً حرف از کدام موزه می‌زنند؟ از موزه‌ای که نیست؟

 

شهدا را موجوداتی تصور کرده‌اند که گرد تاریخ بر سر و روی آنان نشسته و دیگر باید آن‌ها را قاب گرفت و به موزه سپرد. آن‌ها را تا پشت درب‌های موزه عقب می‌رانند و دربش را هم از پشت محکم می‌بندند؛ شهدا برای خودشان و ما هم برای خودمان. این سکولاریسمِ خوش بر و رو، انتظار هم دارد از او برای این خدمتی که به شهدا کرده، تقدیر شود. به موزه راندنِ شهدا اقدامی قابل تقدیر است که چنین انتظاری دارند؟ به موزه راندن شهدا، چه جای مباهات دارد؟

 

اگر متولیانِ امر، آن‌قدر به مزار شهدا رسیدگی نکرده‌اند که امروز نیاز به یک بازسازی اساسی پیدا کرده است، بسیار مقصرند و باید پاسخ‌گو باشند که چرا این‌قدر دیر؟ و اگر به بهانه‌ی این بازسازی بخواهند آثار موجود بر سر مزار شهدا را به جای مرمت، از بیخ و بن برچینند و آن را تبدیل به محوطه‌ای عاری از روح و معنا نمایند، دارند به راه سرخی که پایش خون چند صد هزار شهید و خونِ دلِ مادران و پدران و همسران و فرزندان شهدا ریخته شده است، جفا می‌کنند. دارند با این ندانم‌کاری‌شان یک تاریخ را از جریان یافتن خونِ شهدا در آینده‌ی آن، بی‌نصیب می‌کنند و این یک خیانتِ فرهنگی است. موزه‌نشین کردن شهدا، با هر بهانه‌ای که انجام شود یک خیانت آشکار است؛ چه این را بدانند و چه ندانند، و چه به رویشان بیاورند و چه نیاورند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۵
علی سلیمانیان

روز بیعت، ازدحام مردم چون یال‌های پر پُشتِ کفتار بود؛ از هر طرف مرا احاطه کردند آن‌قدر که نزدیک بود حسن و حسین لگدمال شوند و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه‌های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند امّا آن‌گاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند، و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند.


 گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می‌فرماید: «تِلکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدونَ عُلُوًّا فِی الأَرضِ وَلا فَسادًا وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ» (سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آنِ پرهیزکاران است.) آری به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده‌ی آن‌ها زیبا نمود، و زیورِ آن چشم‌هایشان را خیره کرد.


سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر خیلِ بیعت‌کنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمی‌کردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم‌بارگیِ ستمگران و گرسنگیِ مظلومان سکوت نکنند، مهار شترِ خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می‌ساختم و آخرِ خلافت را به کاسه‌ی اوّل آن سیراب می‌کردم. آن‌گاه می‌دیدید که دنیای شما نزد من از آبِ بینی بزغاله‌ای بی‌ارزش‌تر است.


*


این‌ها شراره‌های برخاسته از قلب امیرمومنان(ع) بود که  به زبان رانده است، اما به این‌جای سخن که می‌رسد شخصی از میان جمع برمی‌خیزد و نامه‌ای به حضرت می‌دهد. امام نامه را می‌خواند و به آن جواب می‌دهد و خطبه را ناتمام می‌گذارد.

ابن عباس می‌گوید: یا امیرالمؤمنین! چه خوب بود سخن را از همان‌جا که قطع شد آغاز می‌کردید. 

و امام جواب می‌دهد: هرگز! ای پسر عباس. شعله‌ای بود که زبانه کشید، و سپس فرو نشست.

ابن عبّاس می‌گوید: به خدا سوگند! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام این‌گونه اندوهناک نشدم که امام نتوانست تا آن‌جا که دوست دارد به سخنش ادامه دهد.


*


حرفِ امام ناتمام ماند و قلب ما نیز اندوهناک، اما همین حرف‌های ناتمام و ناگفته‌ی او بود که تحمل نشد. همین‌ها بود که علی(ع) را در همه‌ی مدت پنج سال و اندی حکومتش، به کینه‌ی عدوان رجاله‌گان و شمشیرِ جفای مسلمان‌نمایان دچار کرد و آخرسر هم سر مبارک او را شکافت و خونش را بر روی خجسته‌اش جاری کرد. و به راستی تحمل آیات ربانی برای آن‌ها که کلامِ وحی را فقط لقلقه‌ی زبان کرده‌اند و روحِ قرآن را مهجور، سخت نیست؟


تحملِ علی با آن‌همه عدل‌اش سخت است. چطور می‌شود تحمل کرد کسی را که سرزنش‌هایش، شیرینی دنیا را به کام زالوصفتانِ مکنده‌ی شیره‌ی جان ضعفا، تلخ می‌کند و مسلمان‌نمایانِ متظاهر به زهد و تقوایِ در کنجِ عافیت خزیده را رسواتر از کفر؟ آیا علی را می‌شود تاب آورد در حالی که تمامیت دنیایی را از آب بینیِ بز کمتر می‌داند که پشیزی تمتع و چند صباحی تلذذ از همان دنیا را، به مسابقه گذارده باشند؟


نمی‌شود که در حضور علی چند رکعت پیشانی به خاک ساییدنی که با تکاثر و مال‌اندوزی و استثمارِ ضعفا منافات نداشته باشد را مسلمانی نامید. نمی‌شود علی باشد و کسی عَلَمِ عِلم برافرازد ولی در برابر تبعیض و ستم و فقر، راه سکوت پیش گیرد. سخت است که علی باشد و کسی ادعای مسلمانی کند در حالی که او را به امور امت پیامبر(ص)، اهتمامی نیست.


علی را تحمل کردن سخت است که بزرگی‌اش، دنیای مادی را با آن همه زرق و برق و با آن همه مظاهر باشکوه و مجلل‌اش، آن‌قدر پست و بی‌مقدار کرده است که به آبِ بینیِ بزغاله‌ای هم نیرزد. تحمل این‌همه خفت و دنائت برای شکم‌بارگانی که یا از سرِ سیری، دل‌درد گرفته‌اند و یا از حرص و ولع دنیا؛ سخت نیست؟ 


تحملِ علی سخت است. علی، برای بندگان زر و زور و تزویر، حظّ و کیفی باقی نگذاشته است. او را با آن همه بی‌اعتنایی به دنیای مادی، نمی‌شود تحمل کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۵:۲۹
علی سلیمانیان

تقلیل‌گراییِ گفتمانی به مفهوم کم‌بار کردن معنا و فروکاستنِ مفاهیم گفتمانی در سطوحی نازل، همواره گفتمانِ ایجابیٍ ائمه‌ی انقلاب را به سمت خلع معنا برده و گاه هم آن را با مخاطره‌ی تحریف مواجه نموده است.


برای نمونه خط گفتمانی‌ای که از اوایل دهه‌ی هفتاد، رهبری انقلاب آن را با به کار بستن عبارت «تهاجمِ فرهنگی» کلید زد، و بعدها با افزودن کلیدواژگان «شبیخون فرهنگی» و «ناتوی فرهنگی» این خط را ادامه داد، به دلیل مواجه شدن با مصادیق تقلیل‌گرایانه، هرگز امکان حضور در بستر و مجرای اصلی معنایش را نیافت. 


تحلیل‌ها و مصداق‌یابی‌هایی که این خط گفتمانی را در حد نوع پوشش و مد موی سر و نهایتاً موسیقی مبتذل و ماهواره و از این قبیل چیزها تنازل داد، هرگز این اجازه را نداد که معنای «تهاجم فرهنگی» از این سطح بالاتر رود. افزودن بر بار معنایی این مفاهیم از سوی رهبری با شیفت دادن آن به «شبیخون فرهنگی» و باز با ارتقای آن به «ناتوی فرهنگی» هم دیگر نتوانست این سیر گفتمانی را به مسیر اصلی مفهومش بازگرداند و در همان سطح فروکاسته باقی ماند.


تقلیل‌گرایی علاوه از این‌ها، موجب از بین رفتنِ حساسیت‌های اجتماعی در مواجهه با واژگان و عادی‌شدگیِ مفاهیم  می‌شود. آن‌گونه که دیگر عبارت «جنگ نرم» در ادامه‌ی همان خطِ مذکور، ناتوان بود از این‌که حساسیت لازم برای کنش اجتماعی مقتضی این مفهوم را برانگیزد. اعلامِ «جنگ نرم»، حتی دغدغه‌مندان عرصه‌ی فرهنگ را هم آن‌گونه که باید تحت تاثیر قرار نداد و با شنیدن این عبارت، کسی خود را در میدان معرکه‌ی جنگی واقعی نیافت.


از این قبیل مثال‌ها و تجربه‌های تلخ کم نیست و الان هم بسیاری از مفاهیم دچار همین تقلیل‌گرایی شده و خاصیت خود را از دست داده است. از نمونه‌های متاخر این ماجرا، نحوه‌ی مواجهه‌ی سخیف و بسیار سطحی با کلیدواژه‌ی «نفوذ» است که این مساله را در مسیر خلع معنا و حساسیت‌زدایی قرار داده است. 


تقلیل‌گرایی، آفتِ گفتمان‌سازی است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۰:۳۳
علی سلیمانیان


و این نهیبی است بر آدم که چونان گوسفندان، در چراگاهِ فزون‌طلبی و مال‌اندوزی و در مرتع مصرف‌گرایی و لذت‌جویی نچرد و سر در آخور غفلت و تغافل نداشته باشد. و اگر نه بنی‌آدم را با این همه وصف، چه فضیلتی است بر رمه‌ی گوسفندانی که تا از چراگاه بیرون نشده‌اند می‌چرند و چون بیرون شوند نشخوار می‌کنند و همه‌ی حیات آنان به چریدن و نشخوار می‌گذرد. و آن‌گاه که گرک بر آنان حمله می‌برد و سایه‌ی مرگ را بر سرشان می‌گسترد و می‌بینند که از مرگ گریزی نیست باز می‌چرند و می‌جوند تا آن‌که نوبت بر مرگ اینان فرا رسد.


حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ


و انسان مال‌اندوزِ مصرف‌زده آیا حیاتش به چیزی جز همین چریدن و نشخوار می‌گذرد؟ با آن‌که می‌داند مرگ را قطعاً ملاقات خواهد کرد و همه‌ی این فزون‌طلبی‌ها و شادخواری‌ها و تلذذها و بهره‌مندی‌ها به پایان خواهد رسید، اما چون گله‌ی گوسفندان چنان گرم چرا و نشخوار است که انگار ندیده است که مرگ مهمان ناخوانده‌‌ای است که همه‌ی فرزندان آدم را باخود برده است. و این چند قدمِ مانده تا مرگ را هم باز به چرا و جویدن، و به نفهمیدن و نفهمیدن می‌گذراند.


کَلّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ / ثُمَّ کَلّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ


حاشا که روزی خواهد فهمید و از غفلتی که مال‌اندوزی و مصرف‌زدگی و این چرا و نشخوار دچارش نموده خروج خواهد کرد و خواهد فهمید چیزی را که اشتهایش به فزون‌طلبی و گرمی سرش در خور و نوش، او را غافل کرده بود از آن؛ اگرچه امروز نفهمد و سر در آخور غفلت فرو برد.


کَلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ / لَتَرَوُنَّ الجَحِیمَ / ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ

 

و حاشا که اگر یقین داشت می‌دید که در دوزخ است و البته دوزخ را هم خواهد دید به یقین. و چقدر کوبنده است این آیات که بر غفلت آدمی شلاق برآورده است تا بیمش دهد از فرجام دردناکِ این فزون‌خواهی؛ و چقدر نادان است آدم که نمی‌فهمد با آن‌که می‌بیند و می‌داند.


ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ


و امان از آن روزِ دشوار که از نعماتمان بازخواست خواهند کرد و چقدر آن روز سخت خواهد بود! چه خواهیم گفت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۰۷:۰۵
علی سلیمانیان