اتفاقی نیست که رگ حیوان دوستی جماعت روشنفکرنما، همیشه مقارن با زمانی ورم می کند، که در گوشه ای از این جهان، قبله آمال انتلکتئولیسم دارد آدم سلاخی می کند، آن هم نه یکی یکی. فوج فوج آدم می کشند و دریغ از یک آه که از این جماعت برآید. نه اینکه زمان ناشناس باشند ها، نه، خوره دارند و مرض!
در اوج جنایات رژیم اسرائیل هم، که به کوچک و بزرگ، و زنده و مرده ساکنان غزه رحم نمی کرد، درخت بی برگ حیوان دوستی جماعت انتلکتوئل گل کرده بود و خیریه راه انداخته بودند برای "سگ های بی سرپرست" که کمک جمع کنند و پتو بخرند و عده ای پیدا کنند که سرپرستی سگان را به عهده بگیرند و فرزند خوانده شان کنند.
الان هم که نوکری دیگر از امریکا، زنجیر پاره کرده و دارد آدم می خورد، رگ خوابیده این جماعت باز به ورم کردن افتاده و دور افتاده اند و گریبان می درند که سگان را به کدامین گناه می کشید، تجمع کرده اند و آیه قرآن علم کرده اند که "بای ذنب قتلت"!
امریکا پرست ها را چه به قرآن دست گرفتن که اگر اهل قرآن بودند همین قرآنی که درباره آدم -و نه حیوان- گفته "بای ذنب قتلت" درباره آم باز هم گفته "کَتَبْنَا عَلىَ بَنىِ إِسرَْ ءِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسَاً بِغَیرِْ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فىِ الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا"
یعنی ما به بنى اسرائیل نوشتیم که هر که انسانی را بکشد بدون اینکه او کسى را کشته باشد و یا فسادى در زمین کرده باشد، به این می ماند که همه مردم را کشته، و هر که انسانی را از مرگ نجات دهد مثل این است که همه بشریت را احیا کرده است.
روشنفکری ایرانی بیماری لاعلاجی است که در برابر کشتار بشریت، خم به ابرو نمی آورد که هیچ، شامورتی بازی هم راه می اندازد که اعلام کند که نه تنها برایش جان آدمی مهم نیست، که سگان را لایق ترحم می داند اما آدم را هرگز. بیماری عجیبی است اینکه عاری از ارزنی وجدان درد، بخواهی قلمداد کنی که برای حیوان دردت می گیرد ولی برای انسان نه.
حیوان و نبات هم حقوقی دارند و اصلا آدم خلیفه الله، فرقش با هر موجودی در همین است که باید حقوق همه از نبات و حیوان گرفته تا انسان و حتی حقوق محیط بی جان زیست را مراعات کند و از تضییع هر حقی دردش بگیرد و کاسه صبر را لبریز کند، اما وقتی یکی را دستاویز کنند تا حقوق دیگری فراموش شود، و از یکی دردشان بگیرد و از دیگری نه، باید که بر شرف و نیت آنان خرده گرفت، خصوصا وقتی از کشتن حیوان دردشان بگیرد و از سلاخی آدمی نه.
روشنفکری ایرانی مرضی است که موجودیت خود را در آن یافته که همیشه خلاف جریان شنا کند، حتی اگر این جریان غلیلان درد از مظلومیت و غربت نوع بشر باشد.
این جماعتی که اینجور برای سگان و درختان و غیر آدم، آن هم درست وقتی که بشر دارد تکه پاره می شود، گریبان می درد، نه دلش به حال حیوان و دار و درخت می سوزد و نه حتی هموطنانش. این ها هرگز برای گرسنگی و فقر آدمهایی در همسایگی شان هم نه درد می کشند و نه اصلا حوصله چنین تجمعاتی را دارند.
روشنفکری ایرانی، بیماری وخیمی است. که اگر نبود این جور بی درد و آسوده از کنار نعش کودکان کشته شده ای که حتی زبان هم باز نکرده اند، نمی توانست به راحتی بگذرد و نبیند و نشنود فریاد انسان ها را که در آتش ظلم منادیان آزادی و اومانیسم گرفتار شده اند. اصلا کدام اومانیسم؟ کدام آزادی؟ اینها فقط توحش سرشان می شود.