تلقی اشتباهی که جریان اصولگرایی از مفهومِ «ولایتمداری» دارد، ناخواسته این جریان را با بروز جلواتی از اخباریگری و اشعریمسلکی سیاسی مواجه کرده است. تکرارِ مدام کلام رهبری و آویزان شدن حولِ مسائلی که رهبری بیان میکند، بدون بسطِ میدانی و نظریِ گفتمان ایشان، علاوه از آنکه گفتمانِ انقلاب را با فقر، سطحی شدن و سیاستزدگیِ مفرط مواجه کرده، به شکلگیری آرام عقیدهی شعاریگرایی در این جریان انجامیده است. به صورتی که هاضمهی این جریان عادت کرده در میدان سیاست پشت رهبری سنگر بگیرد و هزینههای سیاسی اقدامات سلبی و ایجابی خود را از جیب ایشان بپردازد.
این جریان همچنین با وارد کردن اغلاطی چون «رهبری نمیتواند در هر امری نظرش را علنی بیان کند و حرفش را گاه با کد میزند و خواصاند که باید منویات رهبری را کدگشایی کنند»، در صدد برآمده است راه را برای وجوب تبعیت و تقلید در سیاست و پدرخواندهتراشی باز کند و امر و نهیِ به اصطلاح «خواص» را همسنگ و هموزنِ امر و نهی مولا جا بزند.
حضور تقلیدی در عرصهی سیاست و فتواپنداریِ نظراتِ خواصِ خودخوانده، از نمودهای عینیِ رسوخ این عقیده در جریان اصولگرایی است که در مقاطع انتخابات، بروز و ظهوری بیشتر و ملموستر دارد. یا مصادیقی که این جریان در نفی یا اثبات اشخاص و جریانات برای کلام رهبری میسازد، ودهها نمونهی اینچنینی از نشانههای شیوع این عقیده در این جریان است.
در بیانی مصداقیتر، میشود به مسالهی ترجیحِ «صالح مقبول» به «اصلح»؛ و یا چسباندن تصمیمات پدرخواندگانِ این جریان به منویات رهبری، اشاره نمود. تاویل دایمی بیانات رهبری و مصادره به مطلوب کردن آن، اصولگرایی را چنان دچار سوء هاضمهی سیاسی نموده که پیروان این جریان از تحلیل عقلی مسائل عاجز شدهاند و برای تشخیص تکلیف، روی به تقلید از فتاوای خواصِ این جریان آوردهاند. البته مساله به همین عدم تشخیص تکلیف ختم نمیشود. این رویکرد کار را آنقدر سخت کرده که برای اثبات یا نفی حقانیت امور برای بعضی دوستان، بالاجبار باید متمسک نص شوی و برای بیان هر مسالهای، دستاویزی نقلی بیابی؛ و واضح است که هر امری که فاقد این نقلِ مستقیم باشد، به خودی خود از درجهی اعتبار ساقط میشود.