یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

از امریکای نوامبر 1979 تا امریکای اکتبر 2011

انقلاب اسلامی ایران، صحنه تفوق مستضعفان بر مستکبرین و فتح بزرگ آزادی‌خواهی است و 13 آبان هم فتحی بزرگ‌تر از آن. اما تسخیر لانه شیطان بزرگ و تحقیر استکبار، یعنی انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول، تنها واقعه‌ای در 13 آبان 1358 نیست. ما سه دهه است که هر لحظه در فتح لانه شیطانیم و در تحقیر استکبار؛ و برای ما هر روز 13 آبان بوده است. این را می‌شود از آن‌جایی فمید که ما امروز در کجای تاریخ ایستاده‌ایم و امریکای 2011 کجا؟

سه دهه پس از فتح لانه شیطان در تهران -یعنی ام القرای جهان اسلام- در نوامبر 1979، سلطه شیطان بر بلاد اسلامی نیز رو به زوال نهاده و خورشید عدالت و آزادی در سرزمین‌های اسلامی یکی پس از دیگری در طلوع است. امریکای 2011، دیگر امریکای 1979 نیست که تنها با جنش دانشجویان مسلمانی که از دیوارهای لانه‌اش در تهران بالا رفته و آن‌جا را فتح می‌کنند، مواجه باشد. امریکای 2011 نه تنها، لانه‌های خود در بلاد اسلامی را در حال از دست رفتن می‌بیند، بلکه دچار جنبش فراگیر مردم در درون حاکمیت خود برای تسخیر لانه شیطان در «خیابان دیوار» نیویورک نیز شده است. با کثرتی 99 درصدی علیه 1 درصد. و این یعنی انزوای امریکا حتی در امریکا.

مبارزه‌ای که روزی در خیابان‌های تهران و پشت دیوارهای سفارت امریکا در جمهوری اسلامی شکل گرفته است، امروز سر از نیویورک و صدها شهر امریکایی و اروپایی درآورده، و فریادی که روزی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام علیه امپریالیسم و استکبار جهانی برآورده‌اند، از حلق -نه فقط ملت‌های اسلامی- که امروز حتی از دهان شهروندان نظام استکبار نیز شنیده می‌شود. و این آیا فتح الفتوح بزرگ سربازان خمینی، در جهان، نیست؟

چه عاملی ابن فتح الفتوح را برای انقلاب اسلامی به ارمغان آورده است؟ برای روشن‌تر شدن بحث نیاز به توضیح بیشتر پیرامون نهضت و نظام و ویژگی به خصوص انقلاب اسلامی از این منظر داریم. 

ما اکنون تنها نمونه در عالم هستیم که نهضت و نظام را توأمان داریم، و نهضت انقلاب را علیرغم تشکیل جمهوری اسلامی ادامه داده‌‌ایم. نهضتی مبتنی بر آرمان در عرض نظامی مبتنی بر واقع.

در حرکت‌های پراگماتیستی، نهضت تا زمانی پابرجاست که نظام شکل یابد و از آن پس، آرمان جای خود را به واقعیات می‌دهد، و محافظه‌کاری جای آرمان‌خواهی را می‌گیرد. پراگماتیست‌ها نهضت و نظام را در طول هم می‌بینند و ما در عرض هم. ما هر لحظه در حال انقلابیم، از بودها به بایدها؛ و جمهوری اسلامی هر لحظه در حال نو شدن. انقلاب اسلامی در عرض جمهوری اسلامی یعنی آن که انقلاب هیچ‌گاه از حرکت بازنخواهد ایستاد، و ما به سمت محافظه‌کاری استحاله نمی‌شویم. ما آرمان‌طلبیم هرچند بخشی از آرمان‌ها را تحقق بخشیم؛ اما تا تحقق کامل، همچنان انقلاب را پیش می‌بریم. فتوحات ما، راه را بر آرمان‌های بزرگ‌تر نمی‌بندد و باید منتظر فتوحاتی بزرگ‌تر بود.

مبارزه ما با امریکا به فتح لانه شیطان در ایران ختم نمی‌شود و با آن پایان نمی‌یابد. «ما می‌گوییم تا کفر و شرک در جهان هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم.»* جنگ ما با امریکا، جنگ آرمان‌هاست و در جنگ آرمانی، تسلیم و صلح دو روی یک سکه‌اند؛ و تو باید که هر آن در مبارزه باشی. جنگ ما با کفر مبارزه‌ای ایستا نیست که با هر فتح از حمله باز ایستی و تو اگر چه پیروز میدان هم باشی، توقف یعنی که شکست خورده‌ای. اما پیروزی هم چیزی نیست که در ادراک دنیا طلبان مآل اندیش بگنجد. فتحی است بسی فراتر از تفوق مادی و اگر چه شاید آن را نیز به صورتی احسن محقق سازد. فتح قلب‌‌هاست و این در مخیله عمل‌گرایان محافظه‌کار محلی از اعراب نخواهد داشت. بهت کنونی دنیای غرب از آن‌چه که ابتدا در کشورهای مسلمان، و اکنون در امریکا و اروپا می‌گذرد هم مبتنی بر این حقیقت است که آن‌ها هنوز هم از تحلیل این وقایع عاجزند و نمی‌دانند چه بر سرشان آمده است.

آیا خیزش ملت‌های اسلامی در بند استکبار و قیام ملت‌های غیرمسلمان غرب علیه کاپیتالیسم را ثمره بیش از سه دهه مجاهده انقلاب اسلامی در مبارزه با استکبار و امپریالیسم نمی‌توان تحلیل کرد؟


پی‌نوشت:

*. حضرت امام خمینی(ره)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۰ ، ۰۷:۵۲
علی سلیمانیان

یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی و از مشهورترین نظریه‌پردازان اجتماعی زنده غرب درباره آینده نظام سرمایه‌داری و بحران‌های پیش روی آن معتقد است مرحله پیشرفت سرمایه‌داری که در آن دولت‌های رفاه ظهور کرده‌اند با وضعیت بی‌ثباتی تشدیدشونده‌ای روبه‌روست.

در این‌جا ما اگر چه با نظر او موسوم به «دولت رفاه» چندان موافق نیستیم و رفاه مقطعی و نسبی دولت‌های غربی را به گونه دیگری تحلیل می‌کنیم اما از آن‌جا که در نتیجه‌گیری درباره آینده کاپیتالیسم با وی اتفاق نظر داریم و منظور ما نیز از آوردن نظر او بحث بر سر آینده سرمایه‌داری است، از توقف بر این مساله امتنا می‌کنیم و به ادامه دیدگاه وی می‌پردازیم.

هابرماس معتقد است، دولت رفاه که زاییده پریشانی اقتصادی است از «اتحاد رهبران سیاسی با نخبگان اقتصادی» به وجود آمده است. این دولت «اقتصاد و حکومت را به هم پیوند داده» و به این ترتیب «حوزه عمومی را محدود کرده است». وی برای توصیف این وضعیت اصطلاح باز فئودالی شدن را به کار می‌برد که به طور نمادین معرف تهدید آشکار حوزه عمومی از طریق تقویت بی‌حساب اقتدار دولت و تبدیل آن به یک نهاد سلطه‌گر نقادناپذیر و شبه فئودالی است.از دید او این وضعیت موجب بروز «بحران مشروعیت» می‌شود که تجلی آن بی‌ثباتی است که به نوبه خود به «بروز جنبش‌های جدید اجتماعی» منجر می‌شود که با ارزش‌های نظام حاکم به مقابله و رویارویی می‌پردازند.

و این همه آن چیزی است که در خیابان‌های امریکا و اروپا در حال وقوع است:بروز جنبش‌های جدید اجتماعی در اعتراض به انحصار قدرت سیاسی و اقتصادی و مقابله با ارزش‌های نظام کاپیتالیسم و در نهایت، بحران مشروعیت نظام سرمایه‌داری.

مردم امریکا و اروپا اکنون از انحصار قدرت سیاسی در دستان کلان‌سرمایه‌داران و از انحصار ثروت در حلقه سیاست‌مداران و از این تسلسلی که کاپیتالیسم بر آنان تحمیل کرده است به تنگ آمده‌اند و از پایان تحمیل زورمندان و زرسالاران یک درصدی بر اکثریت مطلق نود و نه درصدی مردم سخن می‌گویند. خواسته‌ای که تا به حال در غرب، سابقه‌ای نداشته است و سخنی به این صراحت در رد نظام سرمایه‌داری، سخنی بدیع است.

«وال استریت را تسخیر کن» شعاری است که آرمان جنبش مردمی ضدسرمایه‌داری را به روشنی بیان می‌کند و شیوع این قیام تا «وال استریت»، یعنی تا درون دیوارهای نظام سرمایه‌داری، و قطب سرمایه‌داری جهانی، نمی‌تواند نتیجه‌ای جز سقوط کاپیتالیسم و فروریختن نظام مبتنی بر آن داشته باشد.

پایگاه خبری آلترنت (alternet.org) چند هفته پیش، قبل از آغاز جنبش گسترده مردمی در امریکا در تحلیل آنچه که در اروپا در حال شکل‌گیری استدر تحلیلی جالب، بر بیداری ملت‌های غربی از خواب غفلت وحتمی بودن سقوط کاپیتالیسم، تاکید کرده است: «آن‌چه جنبش‌های مردمی در اروپا می‌خواهند دموکراسی اقتصادی، عدالت سیاسی، رفاه و افزایش استانداردهای معیشتی متناسب است. در اروپا گویی جوامع از خواب غفلت بیدار شده‌اند و خود را اکنون آگاه می‌دانند. اکنون جنبش‌های مردمی در اروپا نه تنها تفاوتی با یکدیگر ندارند بلکه وجه مشترک بسیاری دارند. اکنون بنیان‌های متزلزل نظام سرمایه‌داری در حال لرزه است و در نهایت سقوط خواهد کرد چون انقلاب بزرگ مدت‌هاست که آغاز شده است.

باید پذیرفت که حتی اصلاحات بنیادین نیز نمی‌تواند باعث نجات نظام سرمایه‌داری شود. اصلاحات به معنای تغییرات چشم‌گیر و تحول در شرایط فعلی است.بنابراین دولت‌های اروپایی باید بدانند که ادامه حرکت در مسیر نظام سرمایه‌داری به معنای سقوط و ورشکستگی است. سیاسیون طرف‌دار نظام سرمایه‌داری در اروپا به خوبی می‌دانند که با تبعیت از اصول سرمایه‌داری از لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اوضاع وخیم‌تر شده است و این اوضاع عامل بی‌ثباتی‌ها و خشونت‌های فعلی در اروپا است. نسل جوان اروپا دیگر به دولت‌ها اعتمادی ندارد و خود به دنبال بازپس‌گیری مطالباتش است. باید اذعان کرد که جهانی‌سازی و نظام سرمایه‌داری عامل تشدید

بحران‌ها بوده‌اند.»

اکنون می‌توان آن‌چه که در غرب و علی الخصوص در ام‌القرای تمدن غرب، امریکا در حال وقوع است را، جنبش بزرگ بیداری و عدالت‌خواهی ملت‌ها نامید و عصر حاضر را عصر یایان دوران سرمایه‌داری و خزان غرب دانست که بهار ملت‌های غربی را به همراه خواهد داشت. افول امپریالیسم با بیداری اسلامی در ممالک اسلامی تحت تسلط غرب و آغاز سقوط کاپیتالیسم در جهان، آینده نکبت‌باری برای غرب به ارمغان خواهد آورد.

فرانسیس فوکویاما چند سال پیش در آستانه انتخاباتی که در آن اوباما به ریاست جمهوری امریکا رسید در مقاله‌ای با اذعان به فروپاشی تفکر سرمایه‌داری در آینده‌ای نزدیک می‌گوید: «ایده‌ها یکی از مهم‌ترین صادرات ما هستند و در این میان دو ایده اصولی آمریکائی از اوایل دهه 80 بر افکار جهانی تسلط یافته است.» او از نوع خاص امریکایی نظام سرمایه‌داری، و ترویج نظام لیبرال دموکراسی به عنوان بهترین مسیر برای رسیدن به نظام بین المللی آزاد، به عنوان این دو ایده اصولی امریکا که بر افکار جهانی تسلط یافته است، یاد می‌کند.

اکنون بیداری ملت‌های غربی و بیداری اسلامی در شرق، این دو ایده اصلی امریکا را با بی‌اعتباری مواجه ساخته و نه تنها صدور تمدن غرب به خارج از مرزها متوقف شده و استیلای غرب رو به پابان گذارده است که حتی غرب، در درون حصار تمدن خود نیز با بحران مشروعیت مواجه است.

دوران بیداری و عدالت‌خواهی فرارسیده است و این آیا آغاز دوران نکبت‌باری برای غرب و علی‌الخصوص امریکا نیست؟



* نوشته شده برای روزنامهوطـــن امـــــروز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۰ ، ۲۰:۳۰
علی سلیمانیان

آل سعود وارث و مظهر تمام جنایاتی است که تا کنون در حق امت رسول الله روا داشته اند و اگر نه، آنان را با زنان و کودکان چه کار؟

قتل عام مسلمانان بی دفاع در حرم امن الهی در ایام اقامه فریضه حج در کمتر از ربع قرن پیش تر، جنایتی نیست که در تاریخ سابقه داشته باشد و این آیا جز از عهده میراث داران جنایت حمله به خانه فاطمه –علیها سلام- برمی آید؟ بیش از 14 قرن است که از آن واقعه هولناک می گذرد اما هنوز مظلومیت از جبین شیعه رخت بر نبسته است و داغی که بر قلب شیعه نهاده اند رو به افول ندارد.

خون های جاری کودکان و زنان بی دفاع بحرین جنایت دیگری است که غارتگران خلافت بر امت رسول الله وارد آورده اند و این یادآور همان مصائب عظمایی است که خاندان نبوت را در مدینه و کربلا به آن مبتلا کردند. تاریخ شیعه، تاریخ غربت است و این جنایت جدید اگر چه در برابر آنچه که بر شیعه گذشته است تازگی ندارد اما هولناکی آن به قدری است که اگر بشریت از حرم درد بمیرد جای عجب نخواهد بود.

مسلمانان امروز در بلاد تحت حاکمیت طاغوت مامنی برای خود نمی یابند، و اگر وجود سازمان ها و کنوانسیون های بین الملل، یونیسف و دیدبان به اصلاح حقوق بشر، ضمانتی برای زنان و کودکان مسلمان نخواهد بود، چه نفعی از قبل وجود آنان جز برای سران جنایت می توان متصور بود؟ و چه دروغی بزرگ تر از حقوق بشر! اگر حقوق بشر را آن گونه تفسیر می کنند که تنها جانیان و قاتلان از آن بهره برند، چه خوب است که ما را ناقض حقوق بشر می نامند؛ و چه افتخاری از این بالاتر که در صدور قطعنامه علیه ما به اجماع جهانی دست یابند.

آنان که برای قطع چند تنه درخت و آزار حیوانی زبان بسته، ماه ها توجه رسانه ها را معطوف می کنند و در برابر جنایات هولناکی که امروز بر بشریت در سراسر جهان می گذرد، مهر سکوت بر لب کوفته اند، چه پاسخی برای تاریخ و بشریت خواهند جست؟ و البته برای وجدان های خویش؟

پاسخ آنان هر چه که باشد، اما خون های مظلومان و اجساد آوارگان و گرسنگان و فریادهای رنجور مستضعفان در سراسر عالم، هیچ یک منتظر واکنش سازمان های بین المللی و نهادهای حقوق بشر و رسانه های خبری نمی ماند. بهت بشر از این همه کشتار و بی عدالتی را آیا جز آن نبا عظیم که بشریت قرن هاست در انتظار آن است خواهد شکست و آیا جز اوست که بشریت را ضمانت خواهد کرد؟

جهان مستضعفان بر طغیان زورمندان شوریده است و با جان و خون و زن و فرزند خود به جنگ با سلاح طاغوت برخاسته و این برای آن ها که جز از تمنیات مادی، جهان را نمی نگرند گیج کننده است. و آیا این نشانه ای از آن نبا عظیم نیست که وعده اش کرده اند؟

و نرید ان نمن علی اذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین

این صاحب یوم الفتح و ناشر رایت الهدی؟

 

وطن امروز

انعکاس: راز 57 توئیتر ایرانی عاشقان رهبر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۰ ، ۰۹:۴۰
علی سلیمانیان

«جنگ تحمیلی هشت ساله، چگونه گذشت؟» این پرسشی است که یقین دارم بخش از اعظمی از جامعه و قریب به اتفاق نسل جوان، نخواهند توانست حتی چند دقیقه کوتاه به آن پاسخ دهند و این در حالی است که ما حدود هشت سال در جنگ بوده‌ایم. و فکر نمی‌کنید آیا پس از گذشت 23 سال از آتش‌بس و بیش از سه دهه از آغاز جنگ، این مسئله بسیار جای شگفتی دارد؟

جنگی که بخش عمده رزمندگان آن را نیروهای داوطلب مردمی تشکیل داده؛ جنگی که صدها هزار شهید از ما گرفته و میلیون‌ها مجروح و آواره -که اثرات آن حتی تاکنون پابرجاست- بر ما تحمیل کرده است و جنگی که طولانی‌ترین و پرهزینه‌ترین جنگ قرن حاضر بوده و ویرانی‌ها و هزینه‌های هنگفت آن حتی هنوز هم بر اقتصاد ما سایه افکنده، چرا باید در اذهان مردم معاصر آن جنگ، چنین مهجور باشد؟ آیا تاکنون فرصتی برای بیان آن نداشته‌ایم و یا این‌که از کرده خود شرمنده‌ایم؟

فکر نمی‌کنم فرصت 30 ساله، زمان اندکی برای روایت جنگ بوده باشد و این زمان حتی به قدری است که می‌توان واقعیات را هم تحریف کرد چه رسد به بیان آن‌ها. و جنگی که ما در آن «برای لحظه‌ای هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم» و سراسر آن برایمان افتخار بوده و لحظه لحظه آن حماسه، دلیلی برای مهجوریت نمی‌تواند داشته باشد. آیا دلیلی برای این مهجوریت سراغ دارید؟

***

هفته دفاع مقدس اما فرصت خوبی است تا به بیان آن‌چه که در جنگ هشت ساله گذشت، پرداخت و البته این مسئله نباید مختص به مهلت کوتاه هفته دفاع مقدس باشد، اما بهترین بهانه می‌تواند باشد. و اما ما همین بهترین بهانه‌ کوتاه را هم از دست داده‌ایم. نمایشگاه‌های پرشماری به نام دفاع مقدس و برای گرامیداشت آن داشته‌ایم، اما آیا جز جنگ‌افزارهای اسقاطی و آهن‌پاره‌هایی که هیچ چیز جنگ را برایمان روشن نمی‌کنند، می‌توان در این نمایشگاه‌ها دید؟ این اقدامات تاکنون کدام گوشه از جنگ را روایت کرده‌اند و به کدام شبهه درباره آن، پاسخ گفته‌اند؟ نمایش چند قبضه خمپاره و موشک‌انداز، چند دستگاه نفربر و تانک‌های قراضه و بسیاری از تجهیزات جنگی از رده خارج، چه ارتباطی با گرامی‌داشت دفاع مقدس می‌تواند داشته باشد؟ البته هیچ‌گاه منکر فضاسازی مناسب با استفاده از عناصر جنگ نیستم و حتی از کاربرد هنرمندانه ادوات جنگی هم استقبال می‌کنم، اما خلاصه کردن دفاعی که پس‌وند آن «مقدس» است در این آهن‌پاره‌ها، وهن دفاع مقدس و جفا در حق امام و شهدا نیست؟

پر کردن فضای دیداری جامعه با تبلیغات پرهزینه دولتی که تنها در بردارنده‌ی این عبارت است که «هفته دفاع مقدس گرامی باد»  هم بلای دیگری است که دامان دفاع مقدس و البته سایر عرصه‌های فرهنگی ما را گرفته است و اما نمی‌دانم این حرکت بی‌محتوای اداری را، چگونه می‌توان گرامی‌داشت دفاع مقدس دانست؟ و حال آن‌که همین سازمان‌ها و نهادها که چنین کارهای تبلیغاتی را به حدی جدی دنبال می‌کنند که گویا این قضیه را بین دستگاه‌ها به مسابقه گذاشته‌ باشند، تاکنون حمایت کافی و مستمری از اقدامات فاخر و مردمی برای گرامی‌داشت حقیقی دفاع مقدس حمایت کافی و مستمری به بهانه عدم وجود بودجه مختص این امور، نداشته‌اند و حمایت‌های معدود و غیر قابل تکراری هم که از جانب آن‌ها صورت گرفته، با شرط آن بوده است که همه تلاش‌های صورت گرفته را به نام خود مصادره کنند و این مسئله حتی شامل نهادهایی که وظیفه ذاتی آن‌ها چنین حمایت‌هایی را اقتضا می‌کند نیز، می‌شود.

***

گرامی‌داشت دفاع مقدسی که مردمی بوده و آن را اراده‌های مردم پیش رانده است هم، باید مردمی باشد و ثمره گرامی‌داشت‌های ابلاغی و حرکت‌هایی که بیشتر به ویترین‌سازی شبیه‌اند تا کار فرهنگی، همینی خواهد شد که هست. چه کسی می‌داند «در جنگ هشت ساله، چه گذشته است؟»


*نوشته شده برای روزنامهوطــن امــروز

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۰ ، ۱۲:۱۵
علی سلیمانیان

فقر و گرسنگی، اولین تصویری است که عبارت «جهان سوم»1 به ذهن متبادر میکند و البته گاه این تصویر میتواند به واقعیت نزدیک باشد؛ همچنان که با همین واقعیت در سومالی مواجهیم. ریشههای بحران گرسنگی در سومالی، هیچگاه نمیتواند منشای تماماً داخلی داشته باشد و ریشههای آن را میبایستی در جای دیگری نیز جست.

*

در سال 1907 اندکی بیش از یک قرن پیشتر، نویسنده آمریکایی، سایونانپاتن، در کتاب «مبانی جدید تمدن» فرهنگ مصرفگرایی را کلید میزند و مینویسد: «جامعه، از این پس نباید به مهار آرزوها و خواستههای شهروندان بپردازد و آنان را چون گذشته به صرفهجویی و قناعت فرا بخواند؛ بلکه برعکس، باید آنان را تشویق و تحریک به مصرف بیشتر کند و از آنها بخواهد که برای مصرف بیشتر خود، کار بیشتری انجام دهند. «مصرف بیشتر با تلاش بیشتر». این امر، جامعه را به سوی وفور و رفاه میبرد.»

مصرفگرایی، بلیهای است که بشر مدرن را مبتلا کرده و در جهان مدرن کنونی، این دیگر احساس نیاز نیست که انسان را به مصرف وامیدارد، بلکه مصرف و افزایش روز افزون آن، به هدف تبدیل شده اند. مصرف، نیاز توسعهیافتگی است و این واژگونهگی نیاز و مصرف، جهان را به سمتی کشانده است که هر چه میزان مصرف افزایش مییابد، احساس نیاز به مصرف هم زیادتر میشود.

شهید سیدمرتضی آوینی در مقالهای با عنوان «تمدن اسراف و تبذیر» آورده است: «یک نظام صنعتی که چهل درصد از منابع اصلی جهان را برای تأمین نیازمندیهای جمعیتی کمتر از شش درصد جمعیت جهان مصرف میکند، تنها در صورتی میتواند کارآمد خوانده شود کهدر زمینهی تأمین سعادت، رفاه، فرهنگ، صلح و آرامش، و هماهنگی به توفیقهای عظیمی نایل آمده باشد. تصور نمیکنم تأکید بر این واقعیت ضروری باشد که نظام آمریکایی از نیل به چنین توفیقاتی ناتوان بوده...»2

«مصرف چهل درصد از منابع اصلی جهان، برای تأمین نیازمندیهای جمعیتی کمتر از شش درصد از انسانها! و این یعنی فاجعه. و البته عمق فاجعه به همینجا نیز ختم نمیشود.

روژه گارودی در کتاب «هشدار به زندگان» نمونههای دیگری از اعماق فاجعه را ذکر کرده است: «در مورد اسراف و تبذیر و ریخت و پاش مواد غذایی، تنها ذکر دو نمونه کافی است، دو نمونهای که بسیار هم سر و صدا به راه انداخته است: در سال ١٩٧٤ مجتمع اقتصادی اروپا(CEE) دویست و بیست و پنج میلیون فرانک فقط خرج از میان بردن میوهها و سبزیهایی کرد که بیم آن میرفت بهای میوه و سبزی را در بازار پایین بیاورد(!) در فرانسه در همان سال و بههمین دلیل(چه دلیلی!) برای حفظ بهاصطلاح بازار، دویست و پنجاه هزار تون سیبزمینی را از بین بردند! در ایالات متحده امریکا، تهیهکنندگان شیر، ده میلیون تن «لاکتوسروم» یا شیر رقیق را (گویا سالانه) دور میریزند، و حال آنکه ماده «پروتئینی» موجود در این شیر، اگر خشک شود، میتواند هشت میلیون نفر را تغذیه کند. در فرانسه، یک کارخانه پنیرسازی معمولی، هر روز حدود دویست تون از این ماده را دور میریزد در صورتی که اگر خشکانده شود، دوازده تون مادهی مغذی از آن بهدست میآید.»3

این آمارها متعلق به سه دهه پیش است و با شتاب تندی که مصرفگرایی در غرب دارد اکنون میبایست اخبار بسیار شگفتانگیزتری از مصرفگرایی و اسراف در غرب در دست باشد.

*

امریکا و کشورهای توسعهیافته که اکنون ردههای نخست ردهبندی اقتصاد جهان را به خود اختصاص دادهاند، و مالک بخش اعظمی از ثروت در جهان هستند، ثروت خود را چگونه کسب کردهاند؟ و چگونه ممکن است در جهانی که هزاران انسان از گرسنگی جان میدهند در گوشه دیگری از همان جهان، میلیونها تون ماده غذایی، تنها به خاطر کنترل قیمت بازار، معدوم گردد. و آیا فکر نمیکنید که این دو مساله باهم در ارتباط باشند؟

استعمار و استسمار غرب بر سومالی و کشورهایی از آن دست، چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد و اگر این استعمارگری نبود، امریکا چگونه میتوانست چهل درصد از منابع اصلی جهان را مصروف شهروندان خود کند؟ و با همین نسبت آیا انسانهایی که خارج از دنیای توسعه یافته زندگی میکنند در برابر غولهای اقتصادی و صنعتی جهان و با وجود ممالک اروپایی، کانادا، چین و ژاپن و کشورهای به اصطلاح در حال توسعه، میتوانند سهمی از شصت درصد باقیمانده داشته باشند؟

فقر، گرسنگی، ناامنی، بحران بهداشت و ...، زاییده سیاستهایی هستند که دنیای متمدن غرب در قبال جهان به اصطلاح غیر متمدن دارد و تا زمانی که استعمارفرانوین، سایه شیطانی خود را بر «جهان سوم» گسترانده است نباید این انتظار را داشت که دیگر، انسانی جان خود را از فرط گرسنگی از دست ندهد. وضعیت فقر در جهان، با وجود وضعیت موجود، بسیار وخیمتر از اکنون نیز خواهد شد و این فقری که دنیای مصرفگرای توسعهیافته، تحمیل میکند، با هیچ مرحمی قابل درمان نیست.

 

پینوشتها:

1. «جهان سوم» اصطلاحی است که دنیای توسعه یافته به نیمه دیگر جامعه بشری که توسعه نیافته و یا در مسیر آن قرار ندارد، اطلاق میکند و اگر چه با تقسیم جهان به این شیوه که جامعه انسانی را به بخشهای «توسعه یافته»، «در حال توسعه» و «توسعه نیافته» -یا همان «جهان سوم»- تقسیم شده است به شدت مخالفم، اما برای قصار کلام مجبور به استفاده از این اصطلاحات شدهام.

2. توسعه و مبانی تمدن غرب، تمدن اسراف و تبذیر، شهید سیدمرتضی آوینی، نقل از کتاب «کوچک زیباست»، ارنستفریدریک شوماخر.

3. توسعه و مبانی تمدن غرب، تمدن اسراف و تبذیر، شهید سیدمرتضی آوینی.

 



* چاپ شده در روزنامهوطـــن امــــروز

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۰ ، ۰۵:۳۰
علی سلیمانیان

نوام چامسکی، یک سال پیش، یعنی زمانی که هنوز هیچ خبری از امواج بیداری اسلامی نبود در مقاله‌ای با عنوان «تهدید ایران» می‌نویسد: «تهدید ایران به شکل وسیعی به عنوان جدی‌ترین بحران سیاست خارجی دولت اوباما به رسمیت شناخته شده است. ژنرال پترائوس در مارس سال 2010 به کمیته نیروهای مسلح سنا اطلاع داد که ایران تهدید اولیه در سطح دولتی برای ثبات مسئولیت فرماندهی مرکزی آمریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی، یعنی در مناطقی که نگرانی‌های اصلی آمریکا در آن‌جا است به شمار می‌رود.»

چامسکی سپس اسنادی را آورده که همگی نشان از آن دارند که امریکا در صدد افزایش فوق‌العاده و چندین برابری قدرت نظامی خود و شکل دادن آرایشی جدید و کاملاً تهاجمی در برابر ایران است و این تحرکات حتی تا عرصه‌های دیپلماتیک و اقتصادی نیز تسری یافته‌اند؛ و این‌ها با توجهی ویژه به برنامه هسته‌ای ایران طراحی شده‌اند.

وی سپس مخاطبان را با این سوال مواجه می‌سازد که «تهدید ایران چه چیزی است؟» و در رد این مساله که ایران را تهدیدی نظامی و هسته‌ای شمرده است، می‌نویسد: «گذشته از برخی اظهارات فتنه‌انگیز، دقیقاً تهدید ایرانی چه چیزی است؟ یک پاسخ صحیح و مقتدرانه از سوی مؤسسه بین‌المللی مطالعات استراتژیک در «بیلان نظامی سال ۲۰۱۰» در ماه آوریل ارائه شد. چیزی که ایجاد نگرانی می‌کند اظهار نظرهای اطلاعاتی و نظامی نیست. بلکه بیشتر آن‌ها نگران تهدیدی هستند که ایران بر منطقه و جهان تحمیل می‌کند. این گزارش‌ها مشخص می‌کنند که تهدید ایران اساساً تهدید نظامی نیست. هزینه‌های نظامی ایران در مقایسه با سایر کشورهای منطقه نسبتاً پایین است و دکترین نظامی این کشور هم کاملاً دفاعی و برای مقابله با تهاجم خارجی طراحی شده و در قیاس با آمریکا هم بسیار پائین و هم شدیداً دفاعی است. ایران تنها ظرفیت محدودی برای پیش‌بینی و تدارک نیرو، فراسوی مرزهای خود دارد. راجع به گزینه هسته‌ای، برنامه هسته‌ای ایران و تمایلش به این که امکان توسعه تسلیحات هسته‌ای را باز نگه دارد(!) بخش مهمی از استراتژی بازدارنده ایران است. اگر چه ایران تهدید نظامی برای آمریکا به شمار نمی‌رود، اما این بدان معنا نیست که سیاست‌های ایران برای واشنگتن قابل تحمل است.

ظرفیت بازدارندگی ایران از نظر آمریکا «یک اقدام غیرقانونی استقلال‌طلبانه» تلقی می‌شود که با طراحی‌های جهانی ایالات متحده در تعارض است. به ویژه آن‌که این امر، کنترل آمریکا بر منابع انرژی خاورمیانه را تهدید می‌نماید. کنترل این منابع، اولویت اصلی برنامه‌ریزان ایالات متحده از زمان جنگ جهانی دوم بوده است.

اما تهدید ایران فراتر از بازدارندگی است. نفوذ این کشور در منطقه در حال گسترش است. برنامه پنچ ساله کنونی ایران هم سیاست‌هایی را پی می‌گیرد که به توسعه روابط دو جانبه منطقه‌ای و بین‌المللی، تقویت پیوندهای ایران با کشورهای دوست، تقویت دفاعی و افزایش توان بازدارندگی‌اش می‌انجامد. هم‌چنین ایران به دنبال گسترش پیوندهایش با بازیگران منطقه‌ای است و از انسجام اسلامی هم پشتیبانی می‌کند. خلاصه این که، ایران در صدد است منطقه را بی‌ثبات سازد، در حالی که به قول ژنرال پترائوس، تهاجم آمریکا به این منطقه و اشغال نظامی همسایگان ایران، ثبات‌سازی محسوب می‌شود، اما تلاش ایران برای گسترش نفوذش در کشورهای همسایه بی‌ثبات سازی محسوب می‌شود، از این رو صریحاً عملی نامشروع و غیر قانونی تلقی می‌شود.»

چامسکی در ادامه چنین آورده است: «فراسوی این جرایم، جرم دیگر ایران حمایت از حزب‌الله و حماس است. ائتلاف حزب‌الله با چند حزب دیگر حائز رای اکثریت در آخرین انتخابات سال 2009 شده و حماس نیز برنده انتخابات 2006 فلسطین است. همین امر آمریکا و اسراییل را مجبور کرد غزه را به خاطر «رای به مسیر غلط» در یک انتخابات آزاد، مورد تحریم و محاصره‌ای نامنصفانه قرار دهند. جالب این که انتخابات مورد نظر، تقریباً تنها انتخابات آزاد در جهان عرب بوده است. البته طبیعی است که نخبگان از تهدید دموکراسی مرعوب شوند و تلاش کنند تا از وقوع آن جلوگیری به عمل آورند. ولی این مورد به نسبت قابل تأمل و قابل توجه است، به ویژه این که ایالات متحده نیز به موازات آن از دیکتاتوری‌های منطقه‌ای حمایت می‌کند؛ همچنین قابل توجه از این نظر که اوباما به شدت از دیکتاتور مصری، مبارک، به دلیل شیوه‌ای که در ارتباط با جهان اسلام دارد قدردانی می‌کند.»

چامسکی اگر چه از حامیان سرسخت دموکراسی غرب و عنصری ضد ایرانی است، اما علی‌رغم بسیاری که حب و بغض‌هایشان مانع از درک حقیقت شده، او دریافته است که تهدیدی که ایران، امریکا و غرب را با آن مواجه ساخته، چیزی بسیار فراتر از تهدید نظامی و حتی تسلیحات اتمی است. تهدید ایران همان چیزی است که چند ماه پس از ارائه این تحلیل توسط چامسکی، امواج غیرقابل مهار آن در شمال آفریقا و خاورمیانه –یعنی همان «منطقه‌ای که نگرانی‌های اصلی آمریکا در آن‌جاست» - منافع امریکا را با خطری جدی مواجه نموده و آن را به نابودی کشانده است. ایران برای امریکا همان خطری است که پیش‌تر با حمایت و تقویت دیکاتوری‌های منطقه‌ای و امثال مبارک قابل کنترل می‌نمود؛ اما امروز با سقوط و محاکمه امثال این اهرم‌های کنترلی امپریالیسم، این خطر چگونه برای امریکا و غرب قابل کنترل خواهد بود؟

البته چامسکی هم علی‌رغم زیرکی و روشن‌بینی‌اش، از درک ابعاد بیشتر این حقیقت که «تهدید ایران چه چیزی است؟» عاجز است و این تهدید را تنها در آن می‌داند که ایران در صدد گسترش نفوذ و ایجاد بلوکی جدید از قدرت و اقتصاد در حوزه کشورهای اسلامی است؛ اما تهدیدی که ایران، غرب و به ویژه امریکا را با آن مواجه کرده و آن‌ها را به چالش کشانده است و به نابودی سوق می‌دهد، چیزی است که با آن ابرقدرت شرق، شوروی را به تنهایی به انحطاط کشاند و این عاملی بسیار قوی‌تر و  بسیار ویران‌گرتر از مساله‌ای است که امروز در کشورهای تازه انقلاب شده، تمدن غرب با آن مواجه شده است. چالش پیش روی تمدن غرب، چالش هویت و مشروعیت است و این همان برخورد تمدنی‌هایی است که فوکویاما پیش‌بینی کرده است. برخورد تمدن پارادوکسیکال لیبرال دموکراسی غرب و تمدن نوظهور و در حال احیای اسلامی به رهبری جمهوری اسلامی.

چالش دموکراسی، که اکنون گریبان تمدن غرب و ام‌القرای آن امریکا را گرفته است، از نشانه‌های ظهور چالش هویت و مشروعیت تمدن غرب است که این مساله، از سوی حکام غرب، به عنوان «تهاجم» تلقی شده است.

«تهاجم بدون سلاح» تعریفی است که یکی از روسای سابق ستاد مشترک ارتش آمریکا در دسته‌بندی نوعی از انواع تهاجمات ارائه کرده و منظور او از این عبارت به تعبیر خود او، «هجوم با جنگ افزارهای سیاسی یا خرابکاری» است و مثالی هم که برای آن زده بسیار جالب توجه است. او انتخاباتی که به بی‌راهه کشیده شده است –یعنی انتخاباتی که منافع امپریالیستی استکبار را تامین نکند، مثل همان انتخاباتی که چامسکی نیز در بالا از آن یاد کرد- را از مصادیق این تهاجم بدون سلاح می‌داند.

آیا امریکا و غرب، که هم‌اینک گرفتار خشم و آتش تظاهرات مردم خود شده‌اند این انتظار را ندارند که «تهاجم بدون سلاح» را در داخل امپراطوری خود نیز تجربه کنند؟ آیا اکنون، جهان نباید منتظر انفجاری مهیب، و از درون دنیای غرب باشد که هیمنه شیطانی تمدن غرب را به یک‌باره از هم فرو ریخته و بر امپراطوری چندصد ساله امپریالیسم بر جهان، پایان بخشد؟ انفجاری که بسیار مهیب‌تر و ویران‌گرتر از حمله‌ای اتمی خواهد بود که امریکا آن را اصلی‌ترین تهدید و خطر برای موجودیت خود می‌انگارد.

 

*نوشته شده برای روشنامه وطن امروز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۰ ، ۱۹:۳۰
علی سلیمانیان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۰ ، ۱۹:۳۰
علی سلیمانیان

http://www.sabokbalan.com/4images/data/media/148/holydefence45larg.jpg

«صاحت هنر، مقدس‌تر است از آن‌که وارد سیاست شود.» این تفکر رایج که در میان اغلب هنرمندان سکولار و انتلکتوئل*روایج یافته است، سیاسی‌ترین حرفی است که می‌شود درباره هنر زد و این تفکر که نباید هنر به عرصه سیاست ورود کند، منشای کاملاً سیاسی دارد.

***

البته این‌جا بحث دیگری هم وجود دارد -که اصلاً آیا این تفکیک صورت پذیرفته، میان افعال که آن‌ها را به سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ... تقسیم کرده است، واقعی است یا نه؟- که از آن می‌گذریم و وارد آن نمی‌شویم، اما به همین مقدار بسنده کنیم که به هیچ وجه، این تقسیم‌بندی را معتبر و مبتنی بر واقع نمی‌دانم، لکن برای پاسخ به این مساله هنر و سیاست، مجبور به، به رسمیت شناختن این تقسیم‌بندی که از منشئات تفکر تمدن مدرن است، هستیم.

***

«هنر» و «سیاست». این‌ها چه فرقی با هم دارند و منظور آن‌ها که صاحت هنر را، اجل از آن می‌دانند که وارد سیاست شود چیست؟ شک ندارم این حرف را تنها آن‌هایی که در فضای انتلکتوئلی غرب‌زده خارج از سیطره تمدنی غرب، تنفس می‌کنند و تا مراتبی نیز در آرزوی رسیدن به غرب بوده و دل به آن گره زده‌اند، خواهند زد؛ وگر نه، هنر در غرب، با سیاست، دو حرف جدا از هم نیستند و هرگز از هم جدا نشده‌اند.

این طرز تفکر درباره رابطه «هنر» و «سیاست»، مورد مشابه دیگری هم دارد: «صاحت دین مقدس‌تر است از آن‌که وارد سیاست شود.» و این دو عبارت، تنها در یک کلمه تفاوت دارند: «دین» و «هنر». و آیا فکر نمی‌کنید که منشا این دو فکر، یکی باشد؟

مگر سیاست چه دارد که تقدس هنر و یا دین، مانع از آن است که به سیاست ورود کند؟ البته اگر منظور از سیاست، سیاست فریب، استثمار و استحمار باشد، این طرز فکر، بسیار تلقی صحیحی است اما آیا در غرب هم چنین تفکری درباره تفکیک هنر و سیاست رایج است؟ در غرب، که خود منشا این تفکیک هنر از سیاست است، این اندیشه هیچ محلی از اعراب ندارد و هیچ نمونه‌ای –حتی یک نمونه- از هنر و سیاست نمی‌توان پیدا کرد که کاملاً مجزای از هم باشند و حتی مصداقی نمی‌شود یافت که در آن، سیاست مرکوب هنر نباشد.

پارادوکس سکولاریسم که منادی اندیشه جدایی دین از سیاست است، خود در عین حال که سیاسی‌ترین موضع را اتخاذ کرده، تعهد و التزام مطلقی نیز به یک مذهب به همان میزان محکمی، دارد و آن التزام به مذهب لامذهبی و دین کفر است و من می‌دانم چگونه می‌شود این تناقض را باور کرد؟!

اندیشه تفکیک هنر از سیاست هم، سیاسی‌ترین موضعی است که می‌شود نسبت به هنر ابراز داشت. در این‌جا نیز منظور معتقدان به جدایی هنر و سیاست، سیاستی نیست که در غرب و دنیای سکولار رواج دارد، بلکه منظور، همین سیاستی است که عین دیانت است. و تنها هدف این تفکر از طرح چنین مساله‌ای، تخلیه هنر از تعهد و التزام به توحید و کمال، و اجبار او به طغیان است. برای اثبات این گفته، نه فقط چندین هزار نمونه، که هر آن‌چه که در دنیای هنری غرب و هم در عالم سیاست در غرب می‌گذرد، مصداقی است از این در اختیار گرفتن هنر برای سیاست.

هنر در غرب یا ابزاری است در یدان قدرت و رسانه برای به بند کشیدن بشریت و یا حدیث نفس است که به خدمت شیاطین درآمده است. هنر غرب، نه هنری برای بشریت که هنر برای هنر است و این تمثیل خودپرستی است که در آن اثرِ هنری، حتی هویتی مستقل از جهان پیرامونی خود و از خالق اثرش نیز دارد و هیچ تعهدی نسبت به وقایعی که در عالم واقع می‌گذرد برای خودش قایل نیست. هدف از شعار جدایی هنر و سیاست، تنها گرفتن تعهد از هنر است و آیا این عدم تعهد هنر، خود یک تعهد به بی‌تعهدی نیست؟

روح خدا می‌گفت: «سرمایه زوال‌ناپذیر آن گونه هنری است که باید، به تناسب عظمت و زیبایی انقلاب اسلامی، همیشه مشام جان زیباپسند طالبان جمال حق را معطر کند. تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - اسلام ائمه هدی - علیهم السلام - اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه‌خوردگان تاریخ تلخ و شرم‌آور محرومیت‌ها باشد. هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه‌داری مدرن و کمونیسم خون‌آشام و نابود کننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی‌درد، و در یک کلمه «اسلام آمریکایی» باشد.

هنر در مدرسه عشق نشان‌دهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی است. هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسیم تلخکامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جایگاه واقعی خود تصویر زالوصفتانی است که از مکیدن خون فرهنگ اصیل اسلامی، فرهنگ عدالت و صفا، لذت می‌برند. تنها به هنری باید پرداخت که راه ستیز با جهان‌خواران شرق و غرب، و در راس آنان آمریکا و شوروی، را بیاموزد. هنرمندان ما تنها زمانی می‌توانند بی‌دغدغه کوله بار مسوولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر، تنها و تنها در چهارچوب مکتبشان، به حیات جاویدان رسیده‌اند.»

آیا تقدس هنر تنها در گرو تعهد او نیست؟

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1.Intellectualهمان کلمه‌ای است که در فارسی به غلط به «روشن‌فکر» ترجمه شده است و حال آن‌که این ترجمه نه سنخیتی با معنای تحت اللفظی انتلکتوئل دارد و نه گویای محتوا و مفهومی است کهویژگی فردمورد خطاب را شرح دهد. شاید واژه «نخبه» قدری نزدیک به معنای لغوی باشد، اما من‌باب عدم اشتباه در این‌باره و عدم تکرار این مصیبت تاریخی ترجمه غلط، از همان واژه اصلی استفاده شده است تا ذهن خواننده با توجه به بار مثبتی که عبارت «روشن‌فکر» دارد منحرف نشود.

2. فرازهایی از پیام حضرت امام روح الله خمینی(ره)،30/6/67



چاپ شده در روزنامهوطن امروز

هفته نامه میثاق، 347

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۰ ، ۱۰:۱۴
علی سلیمانیان
برای دریافت فایل اصلی روی تصاویر کلیک کنید.

   
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۰ ، ۱۹:۳۰
علی سلیمانیان

«دنیای قشنگ نو» (Brave New World) رمانی از آلدوس هاکسلی نویسنده و شاعر انگلیسی و نوشته شده در 1932 میلادی است که وقایع آن در سال ۲۵۴۰ در شهر لندن می‌گذرد و در آن آینده جهان مدرن تصویر شده است. هاکسلی در این رمان آرمانشهری را به تصویر کشیده است که در آن مهندسی ژنتیک به آفرینش انسان‌ها با ویژگی‌های از پیش تعیین شده منجر شده، و  با هدف ایجاد یک جامعه طبقاتی و به سفارش حکومت بر حسب نیاز نوع انسان، انسان‌های آلفا، بتا، گاما و اپسیلون‌، با ژن‌هایی دست‌کاری شده در کارخانجاتی بزرگ و درون بطری‌ها متولد می‌شوند و نظام اخلاقی جامعه با تشکیل حکومت جهانی با شعار «اشتراک، یگانگی، ثبات» و با نابودی کامل خانواده، به کلی پوست انداخته و دانش روان‌شناسی به طرز حیرت انگیزی پیش رفته است و تنها هدف انسان از میان بردن رنج‌های غیر ضروری است؛ و این‌ها همه سعادت نامیده شده‌اند.

در این جهان، تمام افراد بشر به یک زبان سخن می‌گویند و زنده‌زایی و ایده داشتن پدر و مادر همانند اعتقاد به خدا و دین، نه تنها منسوخ شده بلکه زشت و شرم‌آور است. «هنری فورد»* در جای خدا قرار گرفته و مردم با نام او قسم می‌خورند و تاریخ این جهان نیز بعد از عرضه اولین خودروی مدل T به وسیله فورد آغاز شده است.

دولت جهانی با بهره‌گیری از شیوه‌های شرطی‌سازی، خواب‌آموزی و سوما از هنجار بودن اصول فوردی و رعایت مو به موی آنها مطمئن می‌شود. اصول فوردی از همه می‌خواهد که برای جامعه‌شان مفید باشند، هر چه دارند با دیگران به اشتراک بگذارند، از دین، عشق، اخلاق، طبیعت و کتاب متنفر باشند، مرگ را عادی محسوب کنند، لذت‌طلبی را بر هر چیز مقدم دانند، دم را غنیمت شمرند و در یک کلام مثل بچه‌های توی بطری فکر و رفتار و زندگی کنند. هرگاه هم که زندگی از حد تحمل خارج شد، سومای شفابخشی هست که نشئگی‌اش سختی‌ها را از یاد می‌برد.

در چنین دنیایی هر گروه هم از خود و خلقت خود متشکر است و هم از زندگی و اوضاع راضی است و باید هم باشد چون جور دیگری ساخته نشده، و اصلا نمی‌داند «جور دیگر بودن» یعنی چه. سرخپوست‌ها را به دلیل آن‌چه عقب‌ماندگی می‌خوانند -چرا که به خدا، عشق، عاطفه، انسانیت، دلیری، جوانمردی و غیره معتقدند- در «وحشی کده» یعنی مکانی جدا شده از جهان متمدن نگهداری می‌کنند و هر از گاهی برای خنده، تفریح و دفع ملال به آن‌جا می‌روند تا مثلا با مشاهده مادری که بچه‌ای در بغل دارد و یا در حال شیردادن اوست از خنده روده‌بر شوند. در «دنیای قشنگ نو» برای انسان‌هایی که تمنیات این تمدن مدرن را نپذیرفته باشند، تنها دو راه پیش‌بینی کرده است. یکی همین وحشی‌کده و دیگری خودکشی است.

هاکسلی در سال ۱۹۵۸ در مقاله‌ای با نام بازنگری دنیای قشنگ نو (Brave New World Revisited) به سیر وقایع اتفاقیه ۲۶ سال سپری شده از انتشار کتاب خود پرداخت و مدعی شد که تمدن بشری با سرعتی بسیار بیشتر از پیش‌بینی‌های او در حال حرکت به سمت این دنیاست.

***

چند روز پیش، عکس‌هایی از سومالی در سایت‌های خبری منتشر شد که اگر چه هیچ چیز جدیدی را بیان نمی‌کرد و مثل همه عکس‌هایی که از کودکان گرسنه و نحیف سیاه‌پوست -که حتی توان دور کردن مگس‌ها و پشه‌ها را از خود ندارند و برای رسیدن مرگ لحظه‌شماری می‌کنند- بارها دیده‌ایم، اما باز علیرغم کهنگی و تکرار، بسیار تکان‌دهنده و رنج‌آور بود. کودکانی گرسنه و بیمار و با جسمی بسیار نحیف که شاید بین پوست و استخوان‌هایشان تنها چند رگ و مویرگ فاصله است و قیافه‌ای که نهایت درد و رنج را می‌شود از آن فهمید، دست‌آورد همین تمدن مدرنی است که با جنگ‌افروزی‌ها، و استعمار و استسمارِ به اصطلاح «جهان سوم»، رویای تحقق بهشت زمینی و «دنیای قشنگ نو»یی برای انسان‌های مدرن را دنبال می‌کند.

دنیایی که در آن هیچ اثری از اخلاق و عاطفه نیست و هیچ مانعی نیز بر راه رسیدن به اهداف حکومت جهانی مستکبران. جهانی که هیچ جایی در آن، برای به اصطلاح «غیر متمدن‌ها» جز «وحشی‌کده»های ساخته شده توسط تمدن مدرن و یا گورستان نیست و با این‌همه، همه باید به وضعیتی که جهان مدرن آن را ساخته است، و انسان‌ها را چنین می‌پسندد راضی باشند. بشر مسخ شده توسط تکنولوژی، انسانیت را نیز به از یاد برده است و حتی «دنیای قشنگ نو»یی هم که آرزوی رسیدن به آن را دارد را به سخافت و ابتذال کشانده. جهانی که هیچ «قشنگ»یی ندارد و انسان‌های آن در توحش‌اند و اگر نه این چه بلایی است که بر سر انسان‌ها آمده است؟

آیا سومالی، اتیوپی و ... همان «وحشی‌کده‌«هایی نیستند که جهان غرب به دنبال ساختن آنهاست؟

از انتشار این عکسها که به شدت رنج آور اند و مایه ساعت ها و روزها اندوه برای خودم نیز شده اند پوزش می طلبم.

فقر و گرسنگی کودکان سومالی را به کام مرگ می کشاند

فقر و گرسنگی کودکان سومالی را به کام مرگ می کشاند

فقر و گرسنگی کودکان سومالی را به کام مرگ می کشاند

فقر و گرسنگی کودکان سومالی را به کام مرگ می کشاند

فقر و گرسنگی کودکان سومالی را به کام مرگ می کشاند

فقر و گرسنگی کودکان سومالی را به کام مرگ می کشاند

فقر و گرسنگی کودکان سومالی را به کام مرگ می کشاند

فقر و گرسنگی کودکان سومالی را به کام مرگ می کشاند

سایه مرگ بر سومالی

سایه مرگ بر سومالی

سایه مرگ بر سومالی

وضعیت اسف‌بار سومالی در آستانه ماه مبارک رمضان  منابع دریافتی
وضعیت اسف‌بار سومالی در آستانه ماه مبارک رمضان  منابع دریافتی
وضعیت اسف‌بار سومالی در آستانه ماه مبارک رمضان  منابع دریافتی
وضعیت اسف‌بار سومالی در آستانه ماه مبارک رمضان  منابع دریافتی

------------

*. بنیان‌گذار کارخانه خودروسازی فورد و اولین کسی که برای تولید خودروی ارزان‌قیمت خط تولید را به کار گرفت. او نه تنها انقلابی در صنعت اروپا و آمریکا ایجاد کرد، بلکه ترکیب تولید انبوه کالا، دستمزد بالا برای کارگران و قیمت پایین پیشنهادی او چنان تأثیری بر اقتصاد و جوامع قرن بیستم ایجاد کرد که آن را «فوردیسم» نامیدند.

 

*. نوشته شده برای روزنامهوطن امروز| هفته نامه میثاق |خبرگزاری فارس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۰ ، ۰۵:۳۰
علی سلیمانیان