یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

 حسین –علیه السلام- بست، به واقعیت پیوست و یزید میمون باز و سگ باز، بر منبر خلافت تکیه زد.

آنان که در اندیشه ی کاخ سبز به سر می برند، جماعتی از همان یزیدیان اند که نشان سبز رسول الله –صلی الله علیه- را بر سگان می پوشانند و بر صفوف نماز عاشورا یورش می برند و پرچم حسین –علیه السلام- را پایین کشیده و می درند و هم نوا با اسلافشان، هلهله می کنند و پای می کوبند. گویی که اسلاف لعینشان از گورهای خود برخاسته اند و صف نماز عاشورا را آماج تیرهای خویش قرار داده اند و بر گرد قتل گاه، هلهله کنان می رقصند.

آنان که در صدر اسلام و روزگار رنج مسلمین، دشواری ها را به جان خریدند و جان بر کف در صف اسلام، حاضر بودند همه ی هستی خود را فدا کنند، اکنون در برابر حسین بن علی –علیهم السلام- صف کشیده اند و دل در گرو متامع دنیوی دارند؛ الا اندکی از خواص که هنوز فریفته ی دنیا نگشته اند و بر گرد شمع حسین –علیه السلام- پیله ی دنیا را دریده، پروانه وار جمع شده اند.

سران سپاه یزید در عاشورا، نه از کفار که از بزرگان و سابقه داران اسلام بودند و از صحابه ی رسول الله و امیرمومنان. اما نیرنگ روزگار، آنان را به بیعت با یزید کشاند و بر له فرزند رسول الله –صلی الله علیه و آله و سلم- شورانده بود.

قاضی منسوب علی –علیه السلام- حکم به قتل حسین بن علی و اهل بیت رسول الله –علیهم السلام- داده است و سر سپاه علی در صفین، سپاه یزید را فرمان رواست و بسیاری از شیوخ اسلام یزیدی شده اند.

آنان که امروز در برابر فرزند رسول الله ایستاده اند، بعضاً از اصحاب امام –رحمه الله تعالی علیه- بودند که امروز دست بیعت با سران کفر و استکبار و صهیونیست داده اند و در برابر گذشته ی خویش، صف آراسته اند.

برخی از خواص هم هنوز، حیران روزگارند و در کشاکش میان دنیا و امام. نه از یزید اند و نه از حسین. گر چه شاید پس از عاشورا از پس رسوایی در جرگه ی توابین برآیند و چون مختار، علیه یزیدیان بشورند، اما حسینی بودن و عاشورایی بودن پس از آ ن که حسین –علیه السلام- را به مسلخ کشاندند، زنگار رسوایی را از پیشانیشان نخواهد زدود.

«اگر خواص دیر فهمیدند، بد فهمیدند، یا فهمیدند و اختلاف کردند، حسین بن علی ها به مسلخ کربلا خواهند رفت.»(2) این کلام حسین زمان است، اما این بار حسین –علیه السلام- به مسلخ نخواهد رفت، چرا که امروز امت، یک دل و یک صدا، پشت امام خویش ایستاده است، گر چه برخی خواص هنوز از درد بی بصیرتی، به صف امت نپیوسته است، اما این تفاوت عاشورای 1431 با عاشورای سال 61 است که این بار، امت در گرو خواص نیستند، بل که در گرو امام خویش اند.

عاشورا هم چنان جاریست و این عهدی است جاودانه میان ما و حسین –علیه السلام- و جز خون این عهد را به سر نخواهد برد؛ و آنان که جز این می اندیشند، سخت در اوهام خویش غوطه ورند.

زمان بر عاشورا مانده است و تو اکنون بنگر که در کدام سوی میدانی ...

 

---------------------

پی نوشت ها:

1-       قرآن مجید، سوره ی مبارکه ی اسرا، آیه ی شریفه ی 60.

2-       حضرت آیت الله العظمی امام سید علی خامنه ای –مد ظله العالی-.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۸۸ ، ۰۸:۲۴
علی سلیمانیان

در آستانه ی عاشورا و به بهانه ی کشتار وحشیانه ی شیعیان یمن و اولین سال گرد جنگ غزه و به بهانه ی اشغال سرزمین های اسلامی توسط جبهه ی استکبار و انفعال و سرسپردگی حکام اسلامی در برابر مستکبرین

«انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام... وای بر اسلام آن گاه که امت به حکم روایی چون یزید مبتلا شود!» «فخرج منها خائفاً یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین»(1) «اگر در سراسر عالم، ملجأ و ماوای نیابم، با یزید بیعت نخواهم کرد.» «زنهار! آیا نمی بینید حق را که بدان عمل نمی شود و باطل را که ازآن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر این چنین است، من در مرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت.» «لا والله، من نه آنم که دست ذلت در دست بیعت آنان بگذارد و نه آن که چون بردگان از مصاف آنان بگریزد.» «هیهات منا الذله» ...

این جملات که از زبان مبارک امام عاشورا -علیه السلام-، جاری شده است، منشور آزادگی است و آن را جز احرار در نمی یابند. که اگر چنین نبود، امروز، دنیای اسلام، زیر یوغ کفر و ظلم قرار نداشت.

امروز اگر سران مرتجع و ذلیل عرب و سایر بلاد اسلامی، دست بیعت با سران کفر نمی فشردند، دنیای اسلام و امت اسلامی شاهد این همه جنایت و کشتار مسلمانان نبود. اگر چه بسیاری از حکام کشورهای اسلامی، خود از یزیدیان اند.

امروز تنها راه نجات دنیای اسلام، قیام مسلمانان مستضعف، علیه ائمه ی استکبار و حکام ذلیل و ظالم جهان اسلام است. من چه بگویم وقتی که این را خمینی بت شکن -رحمه الله علیه- به زیبایی بیان فرموده است:

«مسلمانان جهان و محرومین سراسر گیتی از این برزخ بی­انتهایی که انقلاب ­اسلامی ما برای همه­ی جهان­خواران آفریده است، احساس غرور و آزادی کنند و آوای آزادی و آزادگی را در حیات و سرنوشت خویش سر دهند و بر زخم­های خود مرهم گذارند، که دوران بن­بست و ناامیدی و تنفس در منطقه­ی کفر به­سر آمده است و گلستان ملت­ها رخ نموده است و امیدوارم همه مسلمانان شکوفه­های آزادی و نسیم عطر بهاری و طراوت گل­های محبت و عشق و چشمه­سار زلال جوشش اراده­ی خویش را نظاره کنند...

مسلمانان تمامی کشورهای جهان! از آن­جا که شما در سلطه­ی بیگانگان گرفتار مرگ تدریجی شده­اید، باید بر وحشت از مرگ غلبه کنید و از وجود جوانان پرشور و شهادت­طلبی که حاضرند خطوط جبهه کفر را بشکنند استفاده نمایید، به فکر نگه داشتن وضع موجود نباشید بلکه به فکر فرار از اسارت و رهایی از بردگی و یورش به دشمنان اسلام باشید که عزت و حیات در سایه­ی مبارزه است و اولین گام در مبارزه، اراده است و پس از آن تصمیم بر این که سیادت کفر و شرک جهانی خصوصاً آمریکا را بر خود حرام کنید...

ما مظلومین همیشه­ی تاریخ، محرومان و پابرهنگانیم، ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم، دست از مبارزه با ظالم بر نمی­داریم...

مسلمانان باید بدانند تا زمانی که تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود، همیشه منافع بیگانگان بر منافع آنان مقدم می­شود و هر روز شیطان بزرگ یا شوروی به بهانه­ی حفظ منافع خود حادثه­ای را به وجود می­آورند  . راستی اگر مسلمانان مسائل خود را به صورت جدی با جهان­خواران حل نکنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند، آسوده خواهند بود؟ هم اکنون اگر آمریکا یک کشور اسلامی را به بهانه­ی حفظ منافع خویش با خاک یکسان کند، چه کسی جلوی او را خواهد گرفت؟ پس راهی جز مبارزه نمانده است و باید چنگ و دندان ابرقدرت­ها و خصوصاً آمریکا را شکست، و الزاماً یکی از دو راه را انتخاب نمود  : یاشهادتیاپیروزی، که در مکتب ما هر دوی آنها پیروزی است که انشاءالله خداوند قدرت شکستن چهارچوب سیاست­های حاکم و ظالم جهان­خواران و نیز جسارت ایجاد داربست­هایی بر محور کرامت انسانی را به همه­ی مسلمین عطا فرماید و همه را از افول ذلت به صعود عزت و شوکت همراهی نماید...

حماسه مردم فلسطین یک پدیده­ی تصادفی نیست، آیا دنیا تصور می­کند که این حماسه را چه کسانی سروده­اند و هم اکنون مردم فلسطین به چه آرمانی تکیه کرده­اند که بی محابا و با دست خالی در برابر حملات وحشیانه­ی صهیونیست­ها مقاومت می­کنند؟ آیا تنها آوای وطن­گرایی است که از وجود آنان دنیایی از صلابت آفریده است؟ آیا از درخت سیاست­بازان خودفروخته است که بر دامن فلسطینیان میوه­ی استقامت و زیتون نور و امید می­ریزد؟ اگر این چنین بود، این­ها که سال­هاست در کنار فلسطینیان و به نام ملت فلسطین نان خورده­اند  ! شکی نیست که این آوای الله­اکبر است، این همان فریاد ملت ماست...

آری، فلسطینی راه گم کرده­ی خود را از راه برائت ما یافت و دیدیم که در این مبارزه چطور حصارهای آهنین فرو ریخت و چگونه خون بر شمشیر و ایمان بر کفر و فریاد بر گلوله پیروز شد و چه طور خواب بنی­اسرائیل در تصرف از نیل تا فرات آشفته گشت، و دوباره کوکب دریه­ی فلسطین از شجره­ی مبارکه­ی "لاشرقیه و لاغربیه"­ی ما برافروخت و امروز به همان­گونه که فعالیت­های وسیعی در سراسر جهان برای به سازش کشیدن ما با کفر و شرک در جریان است، برای خاموش کردن شعله­های خشم ملت مسلمان فلسطین نیز به همان شکل ادامه دارد و این، تنها یک نمونه از پیشرفت انقلاب است و حال آن که معتقدین به اصول انقلاب اسلامی ما در سراسر جهان رو به فزونی نهاده است و ما این­ها را سرمایه­های بالقوه­ی انقلاب خود تلقی می­کنیم، و هم آن­هایی که با مرکب خون طومار حمایت از ما را امضا می­کنند و با سر و جان دعوت انقلاب را لبیک می­گویند و به یاری خداوند کنترل همه­ی جهان را به دست خواهند گرفت  .

امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنه­ها و مرفهین بی­درد شروع شده است  . و من دست و بازوی همه­ی عزیزانی که در سراسر جهان کوله­بار مبارزه را بر دوش گرفته­اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده­اند، می­بوسم و سلام و درودهای خالصانه­­ی خود را به همه­ی غنچه­های آزادی و کمال نثار می­کنم...

مبارزه با رفاه­طلبی سازگار نیست و آن­ها که تصور می­کنند مبازره در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان با سرمایه­داری و رفاه­طلبی منافات ندارد، با الفبای مبارزه بیگانه­اند و آن­هایی هم که تصور می­کنند سرمایه­داران و مرفهان بی­درد با نصیحت و پند و اندرز متنبه می­شوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان کمک می­کنند، آب در هاون می­کوبند  . بحث مبارزه و رفاه، بحث قیام و راحت­طلبی، بحث دنیاخواهی و آخرت­جویی، دو مقوله­ای است که هرگز با هم جمع نمی­شوند، و تنها آن­هایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند  . فقرا و متدینین بی­بضاعت، گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلاب­ها هستند  . ما باید تمام تلاشمان را بنماییم تا به هر صورتی که ممکن است خط اصولی دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم...

امروز جهان تشنه­ی فرهنگ اسلام ناب محمدی است و مسلمانان در یک تشکیلات بزرگ اسلامی رونق و زرق و برق کاخ­های سفید و سرخ را از بین خواهند برد، امروز خمینی آغوش و سینه­ی خویش را برای تبرهای بلا و حوادث سخت و برابر همه­ی توپ­ها و موشک­های دشمنان باز کرده است، و همچون همه­ی عاشقان شهادت، برای درک شهادت روزشماری می­کند. جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی­شناسد و ما باید در جنگ اعتقادی­مان، بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم...

شهادت در راه خدا مسأله­ای نیست که بشود با پیروزی یا شکست در صحنه­های نبرد مقایسه شود، مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است...

ما می­گوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم  . ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم، ما تصمیم داریم پرچم   «لا اله الا الله  » را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم

  . راستی اگر بسیج جهانی مسلمین تشکیل شده بود، کسی جرأت این همه جسارت و شرارت را با فرزندان معنوی رسول الله   - صلی الله علیه و آله و سلم – داشت؟

بحمدالله از برکت انقلاب اسلامی ایران دریچه­های نور و امید به روی همه­ی مسلمانان جهان باز شده است و می­رود تا رعد و برق حوادث آن، رگبار مرگ و نابودی را بر سر همه­ی مستکبران فرو ریزد...

من به صراحت اعلام می­کنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیای هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه­گذاری می­کند و دلیلی هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاه­طلبی و فزون­طلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد. ما باید برای پیشبرد اهداف و منافع ملت محروم ایران برنامه­ریزی کنیم، ما باید در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماییم و این را باید از اصول سیاست خارجی خود بدانیم. ما اعلام می­کنیم که جمهوری اسلامی ایران برای همیشه حامی و پناهگاه مسلمانان آزاده­ی جهان است و کشور ایران به عنوان یک دژ نظامی و آسیب­ناپذیر نیاز سربازان اسلام را تأمین و آنان را به مبانی عقیدتی و تربیتی اسلام و همچنین به اصول و روش­های مبارزه علیه نظام­های کفر و شرک آشنا می­سازد...

خداوندا! تو می­دانی که ما سر سازش با کفر را نداریم...

اگر بندبند استخوان­هایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله­های آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی­مان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگز امان­نامه­ی کفر و شرک را امضا نمی­کنیم...

خوشا به حال مجاهدان! خوشا به حال وارثان حسین علیه­السلام...»(2)

 

-------------------------------------------

پی نوشت ها:

1- سوره ی مبارکه ی قصص، آیه ی شریفه ی 22.

2- فرازهایی از پیام تاریخی حضرت امام خمینی(ره) در 29 تیرماه 1367.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۸ ، ۰۸:۱۷
علی سلیمانیان

از امروز باید نام موسوی، کروبی، خاتمی و امثالشان را در کنار نام بنی صدرها و رجوی ها نوشت. در کنار آن هایی که خود را از صف امت و امامت، کنار کشیدند و به مقابله با آنان برخاستند. خائنانی که تاریخ، نام آن ها را نیز، برای عبرت آیندگان ثبت خواهد نمود، اما با ننگ و بدنامی.

از این پس، در فرهنگ های واژگان، در ذیل واژه ی دیکتاتور و پس از نام هیتلرها و صدام ها و...، باید فصل جدیدی گشود با عنوان "دیکتاتوران فسقلی" و با نام هایی چون موسوی و کروبی و خاتمی، آن صفحات را آذین بست. دیکتاتورانی که – در بزرگی و زورمندی - حتی به گرد پای صدام هم نمی رسند و ملت آزاده ی ایران، چه بلایی که بر سر او نیاورد. و چه ذلتی انتظارشان را خواهد کشید. آن ها که چون دستمالی کثیف، در دستان نجس و خون آلود مستکبران و جلادان انسان ها بودند. اما کیست که نداند دستمال ها هم تاریخ مصرف دارند و آخرسر به جایگاه ابدی خود، یعنی زباله دان خواهند پیوست. دستمال هایی که نخواستند، خود را در اقیانوس بی کران و زلال ملت شستشو دهند و خود را با دست دشمنان بیگانه و شغال صفت، تقدیم زباله دان نمودند.

تاریخ برای چنین کسان ناکسی که برای تجدید عهد با امامت و برای فریاد زدن آرمان های انقلاب اسلامی به همراه امت، به این خیل عظیم نپیوستند و سودای صف دیگری در سر پروراندند، جز ذلت و خواری را ننگاشته است. آنان که با نیرنگ، در پس نقاب خط امام(ره) و انقلابی گری، دست بیعت با مترودین امام فشردند و پیمان دوستی با ملحدان و ترورسیت ها بستند و دست بر کاسه ی استکبار بردند، چنان سیلی محکمی از ملت، خواهند خورد که دیگر هیچ بی سر و پایی جرات چنین رفتار نفاق آلودی را در سر نپروراند.

این دیکاتوران فسقلی، تنها و تنها دو راه در پیش روی خود خواهند داشت و راه سوم را خود، بر روی خویش بسته اند.

راه اول را هیلتر برای خود برگزید. این همان راهی است که امام عزیز (ره)، آن را برای صدام، راه بسیار عزت مندانه تر و مردانه تری می دانست. انتحار و خودکشی بهترین راهی است که آن ها می توانند برای خود برگزینند. گر چه آن ها هم اکنون هم عروسکان خیمه شب بازی بی جانی در دست اغیار هستند که کم از مردگان ندارند.

اما راه دوم، که ظاهراً پسند این ها بوده است، راه بنی صدر است: فرار در هیئت زنانگی. "کمپین مردان با حجاب" به زودی پذیرای این نامردان خواهد بود.

گذشته از سرنوشت خفت بار این عناصر بی اراده، اما خواست ملت انقلابی  و متحد  و یک پارچه ی ایران اسلامی، از دستگاه محترم قضا هم آن است که اینان را هر چه سریع تر از دخمه هایشان که چونان صدام، در آن خزیده اند، بیرون کشند و به دست عدالت بسپارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۸۸ ، ۰۸:۲۳
علی سلیمانیان

پاسخ آحاد ملت ایران و علی الخصوص حوزویان و دانشگاهیان به حتاکان خمینی کبیر(ره)، گر چه پاسخی بود دندان شکن و پشیمان کننده، اما در این میان برخی رسالتی داشتند که به انجام نرساندن آن، این بار نه تنها قصور که خیانت به ساحت قدسی امام بود.

موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) که وظیفه ی ذاتی آن صیانت از آرمان ها و اندیشه ی آمام امت است، گر چه در برابر شعارهای انحرافی جریان فقته در روز قدس و 13 آبان و حتی پیش تر از آن، که علیه آرمان و اندیشه ی امام(ره) بود، سکوت اختیار کرد – که این مع الاسف نشانه ی در هم تنیدگی و قرابت اندیشه ی متولیان موسسه ی مذکور با جریان فتنه است – اما سکوت آن در برابر مساله ای که قلب های همه ی دل باختگان امام عزیز و دوستداران او و آزادگان را نه فقط در ایران و نه حتی در دنیای اسلام که در اقصی نقاط عالم جریحه دار کرد، امریست نابخشودنی.

با هزار اندوه و تاسف باید گفت، نه تنها حتک حرمت نسبت به تمثال حضرت امام (ره) توسط عوامل نفاق و فتنه، از سوی موسسه ی یاد شده با سکوت خیانت بار همراه شد، بلکه حمید انصاری، قائم مقام آن موسسه، با نگارش نامه ای در ظاهر به صدا و سیما، در صدد برآمد تا جریان فتنه را از این اتهام بزرگ تبرئه نموده و جای متهم و شاکی را عوض کند.

این که چه عاملی سبب شده است تا موسسه تنظیم و نشر، که ریاست آن را سید حسن خمینی بر عهده دارد، به جای متهم کردن عوامل فتنه ی سبز اموی به خاطر جسارت به ساحت امام خمینی(ره)، سعی نمود صدای اعتراضی هم که نسبت به این عمل بی شرمانه برخاسته بود، خاموش کند، آن است که متاسفانه موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام به جای آن که دل در گرو امام داشته باشد، دل را به دست کسانی سپرده اند که می خواستند با سر نیزه بردن نام امام، آنانی را که از بصیرت بی بهره اند، به جمع امویان بکشانند.

در این که حرمت بیت امام خمینی(ره)، تنها و تنها به خاطر انتساب آنان به امام امت که محبوب دل ها بود و مراد عاشقان و مقتدای آزادگان، شکی نیست. نباید فراموش کرد که حرمت آن خانه هم تا زمانی به قوت خود باقی خواهد ماند که اهل آن، برای اندیشه ها و آرمان های امام عزیز نیز اهل باشند و آن خانه، هم چنان بیت امام باشد نه خانه ی اغیار.

خوب است بیت امام(ره) و موسسه ی تنظیم و نشر آثار امام هم به توصیه ی امام(ره) به فرزند بزرگوارشان مرحوم حاج سید احمد، درباره ی عدم دخالت و ورود به جریانات سیاسی، عمل کنند و از نام امام ما، برای رسیدن به معاصر برخی جریانات سیاسی که امروز نه تنها با اندیشه ی امام، زاویه گرفته اند، بلکه دقیقاً در تقابل با امام راحل عزیز هستند، سوء استفاده نکنند، تا هم چنان محبوب دلدادگان امام باشند، چرا که شرف المکان بالمکین.

و در پایان، اگر موسسه ی تنظیم و نشر آثار، قصد آن ندارد که در برابر هجوم بی امان بر اندیشه ها و ساحت امام (ره) بایستند، باید گفت: ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان.

پاینده باد راه خمینی کبیر(ره) و مستدام باد سایه ی مقتدای مسلمانان؛ امام خامنه ای.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۸۸ ، ۰۸:۱۶
علی سلیمانیان

اخیراً آقای هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت، در سفری که به مشهد داشته است، در دیدار با جمعی از فعالین دانشجویی، سخنانی ایراد نموده که بسیار جای تامل دارد. این نوشتار، قصد آن دارد تا با اشاره به بخش هایی از مطالب مطرح شده توسط ایشان که در خبرگزاری ها انعکاس یافته است، ابهامات – و احیاناً تناقضات – آن را مورد چالش قرار دهد.

رئیس مجمع تشخیص مصلحت در این دیدار گفته اند: «من از جریانی که در کشور می‌گذرد راضی نیستم و مناسب نبود که در شرایطی که از طرف دشمن تحت فشار هستیم این مسائل به وجود بیاید، به خصوص جدا شدن قشر آگاه و متفکر جامعه از نظام نوپای اسلامی.»

ایشان باید توضیح دهند که منظورشان از قشر آگاه و متفکر جامعه که از نظام جدا شده اند چه کسانی است؟ آیا منظور ایشان جدایی خائنانی چون موسوی، خاتمی و کروبی – که به ساده لوحی شهره است – می باشد یا فرزندان نابغه ی خود ایشان؟ آیا ایشان آگاهی و متفکر بودن را در کینه توزی از انقلاب و امام و رهبری و در همراهی با صهیونیسم و استکبار و آشوب علیه رای ملت می دانند؟ ایشان یا خودشان را هم آگاه و متفکر نمی دانند و یا خدای ناکرده از نظام جدا شده اند. آیا برداشتی جز این می شود از عبارت بالایی داشت؟!

ایشان در پاسخ به سوالی که درباره ی سکوت ایشان در شرایط حاضر پرسیده شده بود، گفته اند: «یک جریان افراطی همیشه در راست و گاهی در چپ بوده است. » آیا ایشان خود فراموش کرده اند که در دوران پنجمین انتخابات ریاست جمهوری، حامیان ایشان شعار "مخالف هاشمی، دشمن پیغمبر است" را برگزیده بودند؟ آیا منظور ایشان از جریان افراطی همیشگی در جناح راست، طرف داران سنتی خودشان نیست؟ و آیا این که رادیکال تر از فرزندان و برخی بستگان هاشمی هم در جناح چپ می توان یافت؟! جناب هاشمی چه چیزی را نشانه رفته اند؟ خود را یا خویشتن را؟!

آقای هاشمی رفسنجانی در ادامه می گوید: «الان شرایطی در کشور است که برخی حرف مخالف را تحمل نمی‌کنند و در این شرایط حرف زدن برای جامعه مفسده دارد... » هاشمی با بیان اینکه حضرت علی(ع) زمانی که انتقادات از ایشان زیاد شده بود و یک نفر هنگام سخنرانی ایشان در مسجد به امام بدگویی کرد،‌ امام(ع) به اطرافیان خود فرمودند که آن شخص را رها کنید و اگر او بدگویی کرده شما هم به او بدگویی کنید و وی را نزنید، افزود: «ما باید به بچه‌های خوبمان، با اساتیدمان طوری رفتار کنیم که آنها احساس بی‌پناهی در ابراز عقیده خود نکنند.»

خوب است ایشان به یاد بیاورند دورانی را که در راس قوه ی مجریه حضور داشتند و فضای سیاسی جامعه و حتی دانشگاه را به حدی تنگ نموده بودند که رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی در سال 1359 فرمودند: «خدا لعنت کند آن دستهایی که تلاش کرده اند و می‌کنند که قشر جوان ما و دانشگاه ما را غیر سیاسی کنند.»

آیا ایشان فراموش کرده اند که در یک سخنرانی در قم، وقتی سه طلبه به ایشان انتقاد نمودند، این طلبه ها را زندانی کردند؟ آیا ایشان لیست های عریض و طویل خود به صدا وسیما را که خواستار ممنوع التصویری عده ای – تنها به خاطر نقد از ایشان – شده است را که هنوز هم بر قوت خود باقی است از یاد برده اند؟

آیا ایشان نامه ی سرگشاده و بدون سلام 6 ماه پیش خود به ولی امر مسلیمن در آستانه ی انتخابات را که در آن تنها به دلیل نام بردن فرزندان ایشان در مناظره ی تلوزیونی، رهبری و نظام را تلویحاً تهدید به اغتشاش و آشوب کرده اند را از یاد برده اند؟!

به راستی چه کسی تحمل مخالف را ندارد؟ آیا آزادی ای بیشتر از این که به رئیس جمهور هر تهمتی و افترا و ناسزایی روا داشته شود؟ آیا بر توهین و تحریک بستگان خود که با آزادی تام در جامعه می گردند، چشم فرو بسته اید؟ از کدام تحمل مخالف سخن می رانید؟!

جناب هاشمی در ادامه گفته اند: «در آن نمازجمعه گفتم که انقلاب ما بر اساس اسلام و قرآن است، اما حرفی که من می‌زنم را تندروهای اصولگرا نمی‌پسندند و رای مردم را زینتی می‌دانند... حضرت علی(ع) از سوی خدا منصوب بود و خدا به پیغمبر گفت: ولایت علی(ع) را اعلام کن و این کار برای پیامبر سخت بود زیرا که جامعه آن زمان علی را به عنوان رهبر نمی‌پسندیدند و با گذشت چند ماه دیدیم که مردم با علی(ع) چه کردند. ... پیامبر به حضرت علی(ع) در مجلس خصوصی گفتند که تو حق ولایت و صرف خدا را داری اگر مردم قبول کردند جامعه را اداره کن ولی اگر قبول نکردند خودت را تحمیل نکن.»

فارغ از سندیت روایت بیان شده که در حوزه ی دانسته های نگارنده نیست، چندین سوال و شبهه مطرح است:

1-  باید پرسید آیا شکست خوردگان در انتخابات رای مردم را حتی در حد زینتی هم پذیرفتند؟ آیا دوستان ایشان بر رای قاطبه ی ملت، هیچ وقعی نهادند؟ چه کسی آرای ملت را نپذیرفت؟ آیا منظور جناب هاشمی از مردم، تنها 13 میلیونی است که به موسوی رای داده اند و یا چند صد هزار نفری که به رضایی و کروبی رای داده اند؟ آیا 5/24 میلیون رای دهنده ای که بر خلاف میل آقای هاشمی رای داده اند، از مردم نیستند؟ آیاایشان این اکثریت جامعه را از مردم نمی دانند؟ یقیناً نمی دانند. چرا که اگر اکثریت جامعه را که به احمدی نژاد رای دادند، آقای هاشمی مردم حساب می کرد، روایتی را که در آن رسول الله (ص) از امیر مومنان (ع) می خواهد که خود را علی رغم میل مردم بر آن ها تحمیل نکند، بیان نمی کردند. آیا ایشان، تحمیل 13 و یا 14 میلیون رای را بر 5/24 میلیون رای از آن باب جایز و مشروع نمی دانند که 5/24 میلیون رای دهنده را از مردم به حساب نمی آورند؟ یا تحمیل اقلیت متمکن را بر اکثریت مستضعف جایز می دانند؟ چه کسی خود را می خواست بر مردم تحمیل کند؟ دوستان شما یا رئیس جمهور منتخب؟!

2-  آیا آقای هاشمی، با سوادی بسیار فراتر از نگارنده، با این قیاس مع الفارغ قصد بیان چه چیز را دارد؟ آیا ایشان فرق موضوع مطروحه در روایت مذکور را با انتخابات ما نمی دانند؟ آیا هنوز فرق مقبولیت و مشروعیت را درنیافته اند؟– که البته هر دو با طرف پیروز انتخابات است – .

آقای هاشمی رفسنجانی گفته اند: «مردم ما معتقد و مسلمانند و اگر ما را نمی‌خواهند که حکومت کنیم ما می‌رویم.» و مردم بارها گفته اند که چه کسانی را می خواهند و چه کسانی را نه. اما آیا دوستان ایشان هم چون خودشان فکر می کنند؟

رئیس مجمع تشخیص مصلحت در ادامه چنین می گوید: «من در آن نمازجمعه نگفتم که انتخابات درست است یا باطل؛ فقط گفتم تردید در جامعه حاکم است؛ اما برخی آمدند و به من گفتند چرا گفتی تردید؟ در صورتی که آن روز میلیون‌ها نفر در خیابان‌ها ریخته بودند و قاطعانه می‌گفتند که در انتخابات تقلب شده است و انتخابات باطل است. اما من قاطعانه نگفتم که تقلب شده است ولی گفتم تردید دارم و چطور می‌شود میلیون‌ها نفر به خیابان‌ها بریزند و تردید نکرد.»

در این جا باید توجه جناب هاشمی را به این فرمایش رهبر مظم انقلاب جلب کرد که فرمودند: «این انتخابات برخی خواص را مردود کرد» آیا جناب هاشمی خود را مخاطب این سخن نمی یابند؟ آیا منظور رهبر معظم از مردود شدگان، چه کسانی هستند؟ آیا ایشان این سخن ولی فقیه را نشنیدند که فرمود: «بزرگ‌ ترین جرم، زیر سوال بردن انتخابات بود»؟

در این که ایشان تردید دارند باید گفت قانون و رهبری، فصل الخطاب اند که با وجود اتمام حجت هر دو (قانون و رهبری) جای بسیار تاسف است که ایشان هنوز تردید خود را کنار نگذاشته اند. گذشته از روند قانونی مسئله ی انتخابات، و حتی گذشته از اتمام حجت رهبر گران قدر، باید گفت حتی اگر با منطق خود جناب هاشمی (حضور مردم در خیابان) هم به این مسئله بنگریم، تردید ایشان بر آب خواهد بود. ایشان حضور میلیونی(!!!) در خیابان ها را دلیل تردید خود عنوان می کنند، حال آن که ده ها و ده ها برابر معترضان، مردمانی بودند که به نشانه ی قبول نتایج انتخابات – حتی اکثریت مردمانی که به رقیبان پیروز انتخابات رای داده اند – در خانه های خود حضور داشتند. آیا آقای هاشمی مردم را تنها عده ای از معترضان پایتخت نشین می داند و کل جامعه را، چند خیابان در تهران می پندارد که تردید را حاکم بر جامعه می داند؟ چرا ایشان اعتراض به تردید افکنیشان – بدون وجهه ی قانونی - علیه انتخابات را از تریبون نظام تعجب برانگیز می داند؟ آیا مبنای صحت و خدشه در انتخابات را قانون تعیین می کند یا حضور عده ای معترض در خیابان؟

 جناب آقای هاشمی رفسنجانی می گوید:« راه حلی را که من با تجربه 50 ساله‌ام‌ را ارائه دادم این بود که زندانی‌ها را آزاد کنید و از آسیب‌دیده‌های حوادث پس از انتخابات دلجویی کنید… اگر همین قانون را همه بپذیرند و به آن عمل کنند نه معترضین و نه کسانی که مقابل معترضین بودند اینگونه عمل نمی‌کردند و اگر قانون اجرا بشود اینکه در برخی از دانشگاه‌ها مشاهده می‌شود که دانشجویان نمی‌گذارند مسئولان صحبت کنند و با شعار و زدن وی در جلسه سخنرانی آن مسئول اخلال ایجاد می‌کنند، این مسئله هم حل می‌شد. »

ظاهراً آقای هاشمی سخنان خود را قانون می پندارد، حتی اگر بر خلاف قانون باشد! چرا ایشان اصرار دارند تا پیشنهاد غیرقانونی و غیر شرعی آزادی متجاوزین به حقوق ملت را با نام قانون بر ملت و نظام تحمیل کنند؟ در کدام قانونی نوشته است که اوباش و قاتلان و متجاوزین به حقوق انسان ها باید آزاد باشند؟ آقای هاشمی از کدام قانون نانوشته سخن می راند؟

بحث دل جویی از آسیب دیدگان هم بحثی بسیار صحیح و لازم است که گفته ی ابتدایی ایشان بر خلاف این گفته است. آیا دل جویی از آسیب دیدگان باآزاد کردن آسیب زنندگان محقق می شود یا با برخورد با آن ها؟ چه کسی در این میان آسیب دیده است؟ آیا مردم ره گذر و مردم حزب الله و مامورین مدافع امنیت شهروندان، آسیب بیشتری دیده اند یا اغتشاش گران؟ و آیا ایشان و دوستانشان تا کنون هیچ اقدامی برای دل جویی از آسیب دیدگان به نا حق این جریانات، انجام داده اند؟!

آقای هاشمی! آیا یادتان هست در اردیبهشت 1359 وقتی به دانشگاه تبریز برای سخن رانی رفته بودید چه شد؟ چه کسانی جلسه ی شما را بر هم زدند و بر جناب عالی جسارت نمودند؟ آیا آن ها کسانی جز طرفداران مجاهدین خلق و نهضت آزادی و گروهک های منحرف بودند؟ آیا نظام مقصر بود یا آن تفاله های بیگانگان؟

جناب هاشمی در ادامه چنین گفته است: «حکومت بسیج و سپاه دارد و این طرفی‌ها هم استاد،‌ دانشجو،‌ نخبه، کارگر و مدیر دارند و من نظرم این است که ما باید درگیری‌های خیابانی را با آزاد کردن رسانه‌ها به رسانه‌ها بکشانیم و احزاب و رسانه‌ها را طبق قانون آزاد کنیم. »

جالب است که آقای هاشمی حکومت، بسیج و سپاه را آن طرف می داند و جبهه ی مقابل نظام را این طرف. از میان این و آن کدام یک نزدیک تراند؟ جناب هاشمی به گونه ای سخن رانده که گویی بسیج متشکل از مریخیانی است که نه در جامعه حضور دارند و نه در میان آن ها دانشجو، نخبه، کارگر و مدیری وجود ندارد. آیا اکنون کارگران و نخبگان و دانشجویان و مدیران همه مخالف نظام شده اند؟ آیا آقای هاشمی خود نخبه و مدیر نیست؟ گویی حکومت با مریخیانی به نام بسیجیان و سپاه اش تنها مانده و سایر مردم در مقابل آن ها و نظام هستند. آقای هاشمی! اگر واقع بین نیستید اقل کم تا این حد کاریکاتورگونه نیندیشید.

در باره ی رسانه ها و آزادی بیان و آن چه آقای هاشمی بر سر آن آورده بود و می آورد هم پیش تر گفته شد و این که چه کسانی با آزادی قانونی رسانه ها مخالف اند.

آقای هاشمی چه کسی در رسانه ها حق نقد از جناب عالی و یا حتی خانواده ی حضرت عالی را دارد؟ کسانی که عرصه ی رسانه ها را تنگ کرده اند، نه دولت مردان اند و نه حتی نظام. در رسانه های ما توهین به همگان آزاد است، اما نقد از هاشمی، دشمنی با پغمبر است. نه حتی نقد جناب عالی جایز نیست که حتی نقد از وابستگان به جناب عالی هم محدوده ی ممنوعه است. هر حرفی علیه فرزندان هاشمی رفسنجانی، آشوب و اغتشاش در پی خواهد داشت.

در ادامه آقای هاشمی رفسنجانی در پاسخ به پرسشی درباره ی فرزندش مهدی هاشمی که از متهمین اصلی اغتشاشات پس از انتخابات بوده و اسناد غیرقابل انکار و اعترافات متعدد دستگیر شدگان سندی بر اتهامات اوست و حدود 4 ماه پیش به خارج گریخته است؛ ضمن تبرئه ی او از برخی مفاسد مالی و اداری مطروحه می گوید: «من مطمئنم که مهدی در این انتخابات هیچ دخالتی نداشت و در هیچ یک از اغتشاشات و در هیچ نقطه‌ای نبوده است. او فقط تنها دخالتی که کرده بود این بود که تجربه خودشان را در کمیته صیانت از آرایی که در مجلس خبرگان خوب جواب داده بود به دیگران انتقال داد. وگرنه مهدی ما پول ندارد که به بقیه بدهد. .. مهدی به سفر کاری رفته است و این نیز مسئله عادی بوده است، ما 6 دانشگاه در خارج داریم که الان مهدی رفته به لندن و بیروت برای سرکشی درحالی که بقیه دانشگاه‌ها را هم هنوز سرکشی نکرده است.... مهدی دائما می‌خواهد بیاید ولی من به او می‌گویم نیاید و کارهایش را انجام بدهد، جالب اینکه هیچ دادگاهی تا امروز به وی احضاریه نداده و مهدی نیز هر وقت که لازم باشد می‌آید. الان هم رفته است دکترا ثبت نام کرده است و قرار است رساله‌اش را در یکی از دانشگاه‌های خارج از کشور بگذراند.»

آقای هاشمی! به بیان قرآن،  مال و فرزند، فتنه و سنجه است. آقای هاشمی! آیا می شود با انکار، راه به جایی برد؟ اگر مهدی شما بی گناه است، پس در باره ی اقدامات ضد نظام و براندازانه و سخنان سراسر توهین فائزه – که از قضا در آن سخنرانی هم همراه شما بود- چه می گویید؟ آیا فرزندان شما در حاشیه ی امنی که به واسطه ی شما برایشان به وجود آمده است، می توانند هر قانون شکنی ای بکنند؟ آیا انقلاب بدهکار فرزندان شماست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۸۸ ، ۱۰:۴۷
علی سلیمانیان

مهدی هاشمی رفسنجانی بعد از آن که متهمین دستگیر شده در اغتشاشات ، بارها از او به عنوان سرشاخه و یکی از عناصر کلیدی کودتای مخملی و حوادث اخیر، نام بردند و در حالی که با نفوذ و سفارش کانون های قدرت از لیست ممنوع الخروج ها خارج می شود، در اوایل شهریورماه از ایران گریخته و چند روز پس از آن دفتر هیئت امنای دانشگاه آزاد، سفر او – به عنوان رئیس دفتر هیئت امنای موروثی دانشگاه آزاد – به لندن را سفری کاری و برای سرکشی و افتتاح واحدهای خارجی دانشگاه قلمداد نمود. ماموریتی که با وجود گذشت حدود  ماه، هنوز به اتمام نرسیده است و البته قرار هم نیست خاتمه یابد. چرا که رئیس مجمع تشخیص به اصطلاح مصلحت نظام، اخیراً در دیدار با جمعی از دانشجویان دانشگاه های مشهد، آب پاکی را بر دست همه ریخته و اطمینان داده است که فرزندش به این زودی ها بازنخواهد گشت و او فعلاً قصد اقامت در خارج برای ادامه ی  تحصیل دارد. و این یعنی آن که برگشتن این متهم را باید تنها در خواب ها دید.

گر چه این فرار موسوم به ماموریت کاری، سوالات فراوانی را در پی داشته است، مساله ای که اما بی توجه مانده این است که حتی اگر این سفر ناتمام و نامعلوم وی ماموریتی است کاری – که نیست- چه کسی پاسخ گوی مخارج ده ها و صدها میلیاردی این متهم از شهریه ی دانشجویان دانشگاه آزاد خواهد بود؟ کدام مرجع، مسئولیت – بخوانید جرات – رسیدگی به هزینه های فرار یک متهم و حتی پرداخت حق ماموریت به ازای فرار به وی از کیسه ی ملت را دارد؟

گذشته از این ها که مهدی هاشمی آیا قصد برگشت دارد یا نه و چه دست هایی پیشتیبان اوست و جواب بریز و بپاش های این آقازاده را چه کسی باید بدهد، اما وقتی پای سوالی که مدت هاست اذهان عمومی را مشغول خود ساخته، بالاخره به کنفرانس های خبری دادستان محترم تهران باز می شود، پاسخی که به آن داده می شود اما قدی مضحک به نظر می رسد. (با عرض پوزش فراوان)

مسئولین زحمت کش قوه ی قضائیه و دادستان محترم تهران ضمن آن که بارها بر عدم تبعیض در اجرای عدالت تاکید داشته و هنر دستگاه قضا را برخورد با متهمان صاحب قدرت و ثروت دانسته اند – که به جد موضعی ارزش مند و قابل تقدیر است – اما آن چه که مضحک به نظر می رسد این است که ایشان چندین بار از طریق رسانه ها – و فقط از طریق رسانه ها و شفاهاً – اعلام کرده اند که اگر مهدی هاشمی خود را بی گناه می داند، در دادگاه حاضر شده و از خود دفاع کند. این گونه اظهار نظر، آن هم از سوی شخصی که در جایگاه عالی قضائی و حقوقی قرار دارد گر چه قدری بعید به نظر می رسد اما نشانه هایی با خود به همراه دارد که تردید جامعه در عدم عزم جدی دستگاه قضا در برخورد با متهمان منتصب به کانون های قدرت را تقویت می کند.

اگر دادستان محترم تهران، چنین موضعی را تنها به خاطر فرار از فشار افکار عمومی اتخاذ نکرده اند، پس چرا تا به حال هیچ اقدامی برای احضار نامبرده به دادگاه و تشکیل پرونده ی قضائی – با وجود اسناد متعدد و خدشه ناپذیر – برای مهدی هاشمی، صورت نگرفته است؟! کدام متهم عاقلی بدون آن که پرونده ای در دادگاه برایش مفتوح گردد، به دادگاه مراجعه کرده و از خود دفاع می کند؟! باید پرسید او نسبت به کدام اتهام رسمی باید از خود دفاع کند؟ در کدام دادگاه و از کدام پرنده؟! و اصلاً چرا؟

این گونه اظهارات غیرحقوقی دادستان محترم تهران که البته با پاسخ ها و نامه نگاری های تحقیرآمیز مهدی هاشمی نیز همراه بوده است، نه تنها روشن گر افکار عمومی نخواهد بود، بلکه گرهی بر کلاف سر در گم عدالت نیز خواهد زد و تردید احتمالی متهمانی نظیر مهدی هاشمی و امثال او را بر وجود حاشیه ی امن برای خود، به یقین مبدل خواهد ساخت.

اگر حقیقتاً قوه ی محترم و زحمت کش قضائیه، هیچ ملاحضه و تبعیضی در اجرای عدالت قایل نبوده و در صدد برخورد با همه ی متخلفان است، پس چرا هنوز متهمان ردیف اول پرونده ی اغتشاشات که موجب خسارت های جبران ناپذیر حیثیتی، روانی، جانی و مالی شدند و آن ها که آبروی نظام را به بهایی ناچیز در طبق اخلاص، تقدیم اربابان خارجی خود می کنند و در حال محاربه با نظام اسلامی هستند، با آزادی تام و مطلق در حال عربده کشی و گردن کشی هستند، حال آن که، آنانی که از سر جوزدگی و غفلت و بی بصیرتی، در این کارزار فتنه وارد شده و سنگی پرتاب کرده و سطلی به آتش کشیده بودند، حکم محکومیتشان را هم سنگین تر از فرماندهان خود گرفته اند.

اگر مسئولین محترم قضائی و دادستان محترم تهران، جداً قصد آن دارند تا مهدی هاشمی را به ایران فراخوانده و عدالت را درباره ی وی به اجرا درآورند، پس چرا تا کنون نسبت به اقدامات مشابه و دامنه دار فائزه ی هاشمی، حتی خم به ابرو هم نیاورده اند؟!

عدالت به تعبیری که گذشت، قدری آیا خنده دار نیست؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۸۸ ، ۰۸:۲۰
علی سلیمانیان
محرومیت واقعیتی است تلخ در جامعه ی ما و اگر محرومان را بخش بزرگی از جامعه ندانیم، اقل کم باید این جماعت را بخش قابل توجهی از اجتماعمان به حساب آوریم. واقعیتی که علاوه بر آن که معلول سیاست های اقتصادی و کوتاهی برخی مسئولین متولی امر، ریشه در روابط اجتماعی و مهم تر از آن ریشه در رسانه های ما دارد.

در این مجال اندک قصد آن نداریم که به نقد مسئولین و دستگاه های متولی رسیدگی به محرومان و مستضعفان بپردازیم، چرا که پوست مسئولین اشرافی کمیته ی امداد در عمارت کاخ گونه ی سرپرستی آن نهاد - که هیچ سنخیتی با فقر ندارد- بسیار کلفت تر از آن شده است که فریاد ما راه به جایی برد.

این نوشتار بر آن است تا به تبیین نقش اصحاب رسانه و آن ها که رسالت اطلاع رسانی و نمایاندن واقعیات را بر عهده دارند، بپردازیم. ما گر چه حتی نمی هم از جامعه ی رسانه نیستیم، لکن رسالت ما بیان است، هر چند که گوشی برای شنیدن آن نباشد.

رسانه های ما و آن ها که در این میان دستی بر آتش دارند، اگر بیش تر از متولیان محرومان، مسئول وضعیت قشر مستضعف نباشند، به زعم نگارنده کمتر از آن ها بی مسئولیت نیستند. چرا که رسانه ها امروز جهت دهی افکار را بر گرده دارند. و لا اقل دو نفد بر آن ها رواست:

اولین نقدی که از این باب متوجه اصحاب رسانه و در رأس آن صدا و سیما - به عنوان بزرگ ترین شبکه ی رسانه ای کشور- است، ترویج فرهنگ مصرف گرایی و تجمل پرستی است که این عامل نقش به سزایی در تغییر ارزش های جامعه ایفا کرده و موجب سوق دادن جامعه به سمتی است که تضعیف حرکت های خودجوش اجتماعی برای رسیدگی به مسئله ی فقر را در پی دارد و این یعنی از میان برداشتن پتانسیل عظیم مردمی برای مبارزه با فقر و محرومیت.

امروز متاسفانه فرهنگ جامعه ی ما به سمتی کشانده شده است که مصرف گرایی و تشریفات و تجملات، ارزشی چندین برابر دست گیری از فقرا یافته است و کارکردهای اجتماعی، همه، تنها در جهت تامین منافع شخصی طبقه ی مرفه تعریف شده اند نه برای پیش برد اهداف کل اجتماع. به عبارت دیگر، در جامعه ی امروزی، اندیشه ی "یا همه یا هیچ کس"، رنگ باخته و جای آن را "همه برای یک نفر" گرفته است.

نقد دیگری که بر رسانه ها وارد است و بسیار مهم تر و تامل بر انگیزتر از اولی است، آن است که محرومین جامعه ی ما علاوه بر آن که از بسیاری داشته ها و امکانات محروم اند، از حضور دز رسانه ها هم محروم شده اند. جای بسی تاسف است که آن ها که نام رسانه را یدک می کشند، بخش قابل توجهی از مردم را به گونه ای در درون خود هضم کرده اند که گویا محرومین و فقرا، انسان هایی مرده اند و وجودی خارجی ندارند. رسانه های ما -از همه ی طیف ها و جریان های سیاسی- به قدری درگیر مناقشات و زد و خورد های جناحی شده اند که فراموش کرده اند انسان های دیگری هم غیر از سیاسیون و جریان های دیگری غیر از مناسبات سیاسی، وجود دارند. غافل اند از این که، ایران فقط چند خیابان یا چند محفل در پایتخت یا کلان شهرها نیست و وسعت ایران هزاران برابر آنی است که در آن حضور دارند.

رسانه های ما چشمان خود را بر این بسته اند که در میان ما و در اطراف ما، کسانی هم وجود دارند که هنوز از جنگیدن با گرسنگی و سرما و گرما، از شرمندگی، از بیماری و از آوارگی و ... رهایی نیافته اند که حتی فریادی به دادخواهی برآورند.

رسانه ها که وظیفه ی ذاتی آن ها رساندن فریاد محرومان است، نه تنها به این وظیفه ی خود عمل نکرده اند، بلکه در جهت خاموش نمودن آه برآمده از درد مستضعفان، نیز گام برداشته اند. رسانه ها، محرومان را خیلی پیش تر از آن که بمیرند، کشته اند و محرومیت و فقر، در فرهنگ واژگان رسانه ها، کلماتی نامفهوم هستند.

ما همه مقصریم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۸۸ ، ۱۰:۵۵
علی سلیمانیان

همه چیز از یک نخواستن شروع شد.نپذیرفتن نتیجه ی انتخابات.اما این نخواستن خود ریشه در خواستن دارد:قدرت طلبی.و چون سرآغاز همه ی این خواستن ها و نخواستن ها قدرت طلبی است، همه ی سلب ها و ایجاب ها حول این محور شکل می گیرد.و این آغاز خواستن ها و نخواستن های مکرر است.خواستن ابطال انتخابات، نخواستن تن دادن به قانون و غیره و غیره.و فتنه را برپا کردند تا بر این خواسته ها و نخواسته ها، جامه ی عمل بپوشانند.

در آغاز راه، سبزها می دانستند که چه می خواهند و چه نمی خواهند.اما کم کم خواستن ها رنگ باخت و تنها نخواستن ها ماندند.درخواست ابطال انتخابات به سردی گرایید و رفته رفته از میان رخت بربست.پس از آن نخواستن ها شکل تازه ای یافتند.نپذیرفتن انتخابات، جای خود را به نپذیرفتن نظام داد.نوک پیکان حمله ها این بار کلیات نظام را نشانه رفت.از انتخابات، دولت، شورای نگهبان، قوه ی قضائیه و نیروهای مسلح گرفته تا قانون اساسی، رهبری و حتی چارچوب کلی نظام حاکم مورد هجوم واقع شد.

شعار«استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی»تنها یک نخواستن در بطن خود داشت:نفی جمهوری اسلامی.آنها این بار می دانستند که جمهوری اسلامی را نمی خواهند اما نمی دانستند که چه می خواهند.قرار گرفتن سبزها و جمیع معاندین و دشمنان انقلاب اسلامی از لیبرال ها، متحجرین سلفی، بهایی ها و دموکرات ها گرفته تا کمونیست ها، لائیک ها و سکولارها، منافقین، سلطنت طلبان و استکبار جهانی در کنار هم، تنها یک دلیل دارد و آن اتفاق نظر در نفی جمهوری اسلامی است.همه ی شعارهایی که سبزها سرمی دهند، اکنون تنها جنبه ی سلبی دارد و هیچ خواسته ای در پی آن ها نیست.این جا نفی ها هم رنگ دیگری دارد.شعار«نه شرقی، نه غربی، جمهوری ایرانی»نه نفی شرق است و نه نفی غرب.این شعار تنها در نفی جمهوری اسلامی سرداده می شود.حتی شعارهایی چون"مرگ بر روسیه"و"مرگ بر چین"هم خواهان نابودی روسیه و چین نیست، این شعارها نخواستن"مرگ بر امریکا"و"مرگ بر اسرائیل"است.

سبزها اکنون در سراب چه می خواهند حیران اند و این را می شود از بیانیه های افسرده ی سرکردگانش هم به روشنی دریافت.سبزها بی هیچ نقشه ی راهی و بی هیچ افقی در برابر خویش، سرگردان اند و از گذر روزها، تنها مترصد فرصتی هستند که نخواستن های خود را ابراز کنند.آن ها در این عرصه ی حیرانی، اجتماع خود را از دست داده اند و تنها مشتی از جهال، هنوز در سراب اوهام خود گرفتار اند.سرابی که نه تنها نجات بخش آن ها نخواهد بود، بلکه آنان را به ورطه ی نابودی خواهد کشاند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۸۸ ، ۱۰:۵۸
علی سلیمانیان

هیچ کس منکر آن نیست که ورزش حرفه ای و قهرمانی، مستلزم سرمایه گذاری است و این سرمایه گذاری نه تنها یک نیاز، بلکه می شود گفت ضرورتی شبه استراتژیک است. امروز تمامی عرصه ها از سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گرفته تا ورزش و فرهنگ و ... به گونه ای در هم تنیده شده اند که لازمه ی هر گونه حرکت رو به رشد، پیشرفت پایاپای در همه ی عرصه هاست و به جرات می توان گفت هیچ عرصه ای مصون از تغییرات در حوزه های دیگر نیست.

هدف این نوشتار به هیچ وجه تخطئه ی سرمایه گذاری در ورزش حرفه ای -و در اخص آن، فوتبال- نیست، لکن آن چه این سطور آن را -نه در حد استدلالی کارشناسی بلکه به عنوان درد دلی دانشجویی- دنبال می کند این است که سرمایه گذاری هدفمند در ورزش با صرف هزینه های کلان بدون مدیریت، فرسنگ ها با هم فاصله دارند و اسراف و تبذیر نامعقول، پیامدهای منفی اجتماعی در پی خواهد داشت.

این روزها که با پایان نیم فصل اول لیگ برتر فوتبال ایران، دوباره بحث نقل و انتقال بازیکنان داغ شده است، نیم نگاهی به هزینه کرد مسئولان، در این باب و وضعیت قردادهای بازیکنان و کادر تیم ها، خالی از لطف نیست. گر چه همواره، مقدار هزینه ی پرداختی از بودجه ی بیت المال به فوتبالی ها در حاله ای از ابهام بوده و هیچ گاه مردم این حق را نداشته اند که از کم و کیف قراردادهای نجومی فوتبال، مطلع گردند، اما گاهی درز برخی واقعیات موجود، موجب بهت و حیرت جامعه می شود.

واقعیات حاکی از آن است که مبلغ دریافتی بازیکنان حاضر در لیگ، بین ۹ تا ۱۰ رقم است و این یعنی از چند صد میلیون تا میلیارد!!!. دریافتی کادر فنی و مربیان هم به یقین مبالغی بسیار فراتر از این ها است. و این ارقام توسط باشگاه های لیگ برتری، که اغلب -و یا شاید همه- آن ها وابسته به دولت بوده و از بودجه ی بیت المال ارتزاق می کنند، پرداخت می شود.

مسئولین با چه توجیهی و با کدام مجوز قانونی و شرعی، این هزینه های سرسام آور را بر ملت تحمیل می کنند و آن ها چه پاسخی در برابر محرومین جامعه خواهند داشت؟ آیا حق فوتبالیستی که دم به ساعت و به هر بهانه ای -از دیرکرد پرداخت حقوق گرفته تا عدم پرداخت پاداش اضافی- لب به اعتراض می گشاید، از کارتون خواب ها و بیغوله نشینان و آن ها که حتی نایی هم برای اعتراض ندارند، از بیت المال بیشتر است؟! محرومینی که سیاست گذاری های نادرست و مدیریت های ناثواب، موجب آن گشته تا شب ها سر گرسنه بر بالین بگذارند -البته اگر جایی برای خواب داشته باشند- و کودکان معصومی که از ابتدایی ترین حقوق محروم اند و مرگ برای آن ها گواراتر از این زندگی است.

این گونه سرمایه گذاری نامعقول -بخوانید سرمایه سوزی- آن هم نه در عرصه ی فوتبال ملی، بلکه در سطح باشگاهی -که به زعم اغبل کارشناسان امر هیچ ثمره ای برای فوتبال ما به ارمغان نیاورده است- با کدام منطق، صورت گرفته است؟ این هزینه کرد کلان در ورزشی که حتی در سطح ملی آن هم، روز به روز با افول مواجه بوده ایم را آیا عقل سلیمی خواهد پذیرفت؟

چرا سرمایه گذاری در ورزش را با ریخت و پاش در فوتبال به اشتباه گرفته ایم؟ گذشته از محرومیت های موجود در جامعه، آیا تزریق تنها بخشی از این سرمایه به بخش های دیگری از ورزش قهرمانی، راهگشای بسیاری از مشکلات نخواهد بود؟ آیا اختصتص این پول به ورزش عمومی و استفاده تعداد بسیار بیشتری از مردم به جای چند مرفه بی درد و چند خارجی، موجب شکوفایی استعدادهای خفته ی کسانی که فشار بی امان هزینه ها آنان را از ورزش دور نگه داشته است، نمی شود؟

مسئولین می بایست توضیح دهند گه چه انگیزه ای برای این گونه ولخرجی های افسار گسیخته، که کمترین کمکی به حال ورزش کشور نمی کند، می تواند وجود داشته باشد؟ آیا آن ها در برابر بار مالی ریخت و پاش های چند هفته ای در خارج که هر از گاهی به بهانه ای صورت می گیرد، پاسخی برای عموم مردم و علی الخصوص وستضعفان، دارند؟ یقیناً ندارند. آیا این گونه حاتم بخشی ها از کیسه ی ملت به بالانشینان، سلاخی عدالت نیست؟! اگر نیست پس چیست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۸۸ ، ۰۸:۲۲
علی سلیمانیان
ایران در حال تجربه ی انقلابی بزرگ است. سه دهه از انقلاب اسلامی می گذرد و ایران در آستانه ی انتقال انقلاب به نسل بعدی، در انتظار وقوع انقلاب به سر می برد. دورانی که در آن به سر می بریم، دوران گذار است. گذار از نفاق به دورانی نو.

گذشت سه دهه از عمر انقلاب اسلامی، معادلات و صف بندی خودی و غیرخودی سی سال پیش را بر هم زده و شناخت دوست و دشمن را قدری با مشکل مواجه ساخته است. اکنون، بیگانگانی در میان ما ردای دوست بر تن دارند و این نفاق، موجب غبارآلودگی فضا گشته است. انقلاب اسلامی، نیازمند انقلابی درونی است تا غبار فتنه را بنشاند.

انتخابات خردادماه، تحمل جبهه ی نفاق را به سر آورد و این، گر چه موجب عقده گشایی عقده داران از انقلاب، امام، رهبری و ملت گشت، لکن نویدبخش شکل گیری انقلابی درونی شد. انقلابی که نه تنها یک نیاز، بلکه ضرورتی برای انقلاب بود. این انقلاب جدید، تصفیه ی دشمنان دوست نما از صف دوستان را به ارمغان خواهد آورد.

گر چه، جبهه ی نفاق، با برپایی فتنه، آهنگ آن کرده بود تا سناریوی از پیش شکست خورده ی دیکتاتوری اقلیت و متعاقب آن استسمار مستکبرین را بر ملت تحمیل کند، لکن بیداری ملت ایران و به ویژه راهبری هوشمندانه ی رهبر فرزانه ی انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (مد ظله العالی)، راه را بر فتنه انگیزان بست و این آشکارگی چهره ی منافقانه ی دوستان قدیم -که امروز به مهرگان دشمنان بدل شده اند- موجب آن شد تا انقلاب اسلامی با شناخت عوامل مسموم، با استفراغ آنان، درون خویش را از این جرثومه های فساد، پاک کند. اکنون جبهه ی فتنه دچار انزوا و افسردگی شدید سیاسی شده است و این افسردگی به انتحار خواهد انجامید.

انقلاب اسلامی ایران پس از گذشت سی سال در حال نو شدن است و این دوران گذار، مژده ی ورود به دورانی جدید را در پی دارد. نفاق در حال عزیمت به صبح صادق است و ندای تکبیر اذان، نویدبخش روشنایی. الیس الصبح قریب؟...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۸۸ ، ۱۱:۰۱
علی سلیمانیان