یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

یادداشت‌ها

یادداشت‌های علی سلیمانیان

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

حمید فرخی، دست فروش تبریزی است که ده روز پیش، بساطش را ماموران شهرداری جمع کردند و  بردند، و معلوم هم نیست که شهرداری این حق را از کجا آورده که بدون حکم قضایی، در اموال مردم تصرف کند و از برگرداندنش امتناع ورزد. آنها فقط می توانند از بساط کردن کسی ممانعت کنند و اگر کسی استنکاف کرد جریمه اش کنند و یا از طرق قانونی و قضایی برای جمع کردن بساطش اقدام کنند.

 او گویا هر اقدامی برای بازپس گرفتن اموالش کرده، افاقه نکرده است؛ حتی تهدید به خودسوزی در مقابل ساختمان شهرداری هم نتوانسته اموالش را بازگرداند؛ و نهایتا او با ریختن بنزین در مقابل ساختمان شهرداری منطقه 8، خودش را به آتش کشیده و با 50 درصد سوختگی به بیمارستان انتقال یافته که بعد از چند روز هم فوت کرده است.

 خودسوزی، پیامد انقطاع مطلق کسی از رسیدن به حقوقش و آخرین برگ از دادخواهی است تا بفهماند که اگر در تعریف شما و در بساطتان، جایی نیست که بشود در آن دادی از ظلمی ستاند، من مرگی را که به رسوایی ظالمان می انجامد گواراتر می دانم.

 شهرداری هم بعد این خودسوزی، به جای اقدامی عملی در جمع کردن بساط غیر قانونی خود و مجازات مسببان ماجرا –که البته چنین طرز رفتاری، انشا شده از سوی خود شهرداری است- دست پیش گرفته و هر رسانه ای که اقدام به انتشار خبر خودسوزی کرده را مجبور کرده تا، این خبر را از روی خروجی خود بردارد! و سوال اینجاست که می خواهید بایکوت کنید که چه شود؟ و گیریم که توانیستید با اتکا به شوکت و قدرت دنیوی خود، این ماجرا را بپوشانید و کسی هم نفهمید و آب هم از آب تکان نخورد! با روز معاد چه می کنید که در آن نه که شما، ابرقدرتهایی با هزاران برابر قدرت و ثروت و شوکت شما هم، نخواهند توانست بر کرده شان، چاره ای بیابند که پنهانش کنند و اگر این جاه و مقام و ثروت به کسی وفادار بود، چه زیاد بودند که به این وفا، سزاوارتر از شما بودند، و همه چیزشان تمام شده است.

شما خلاف کنید و بعد بایکوتش کنید تا چند رسانه معاندی که به هیچ چیزی جز شکستن اراده ملت ایران نمی اندیشند، بهانه دستشان بیاید و میدان داری کنند و ماهیشان را از این آبی که گل آلود کرده اید بگیرند و تاوان خلاف های چند نفر و یا مجموعه ای زبان نفهم را بر جمهوری اسلامی تحمیل کنید با این کارتان و اصلا ککتان هم نگزد از این همه دستاوردی که بار می آورید!

افتخار ما و افتخار جمهوری اسلامی آن است که رئیس جمهور شهیدش از طبقه ای بالا آمده بود که روزگاری دستفروش بود و از میان پابرهنگان و مستضعفان برخاسته بود. وقتی که یک معلم ساده بود، با موتور گازی اش به مدرسه می رفت و وقتی هم رئیس جمهور شد، همان موتور گازی اش شد وسیله ای که او را به ساختمان ریاست جمهوری می رساند. همان لباس های ساده ای را که در دوران اوج غربتش در نظام طاغوت می پوشید در اوج شوکتش در مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران هم پوشید و همان زندگی مختصر را داشت که پیشتر داشت. نه ابهتی برای خودش ساخت و نه شوکتی. اما آنقدر بزرگ بود و محبوب که ریاست یکی دو ماهه اش هنوز بعد سی و چند سال، از زبان و قلب و چشم مردم نیفتاده است.و البته می شود فهمید، وقتی مسئولان شهرداری ما که در مقایسه با مقام ریاست جمهوری، هیچ در برابر همه اند، همگی متمول شده اند و ماشین های آن چنانی سوار می شوند و در کاخ هایی زندگی می کنند که داد هیچ فقیری به آن هم نمی رسد، و از مردم جدا زندگی می کنند که مبادا، نفس مردم به آن ها بخورد، چه انتظاری بیش از این می شود داشت که گردن فرازی کنند در برابر ولی نعمتانشان و گردن فروزی در برابر صاحبان زر و زور و شوکت!

آقایان اگر نمی توانید گره از زندگی مردم باز کنید، و امثال فرخی را در میان انبوهی از مشکلات معیشتی و بیکاری، به حال خودش رها کرده اید، و سرتان گرم زندگی پر از رفاه و شکوه و رضایت است اما چاره ای برای معاش و شرمندگی او و زن و فرزندانش ندارید، لااقل گردن کلفتی هایتان را برای کسانی نگه دارید که پوستشان کلفت است و گردنشان. مبادا که در برابر آنها که زر و زور دارند، گردن خم کنید و در برابر جماعت مستضعف، گردن راست نمایید و صدا کلفت کنید.

همین ندانم کاری ها و بی قانونی های شهرداری بود که چند ماه پیش هم، موجب مرگ یک دختر بچه شد. ماجرای سقوط بلوک های بزرگ بتونی که امپراتوری شهرداری، بی توجه به قانون و بدون اخذ جواز قضایی و تنها با تکیه بر زوری که دارد برای انسداد درب های ساختمان ها و مغازه هایی که مشکلات قانونی داشتند، جان یک بی گناه را گرفت و نهایتا منجر به ورود دادستانی برای جمع آوری زورهای بتونی شهرداری تبریز شد. و امان از عبرتی که گرفته نمی شود!

تا می توانید خلاف کنید و سرپوش بگذارید و عبرت نگیرید. و مگر مردم کورند که نبینند آنچه می گذرد را؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۲۸
علی سلیمانیان

فکر می کنم هر کسی حق دارد جامعه خودش را نقد کند و این نقد، به منزله مذمت نیست. اشتیاقی برای خوب تر شدن است و نبایست که راه نقد جامعه را بست. گو این که اگر نقدی هم بر جامعه می شود، از منظری خارجی و انتزاعی نیست. از جایگاه عنصری در درون و پیوسته با جامعه است.

جامعه کنونی ایران، جامعه ای متحرک است اما «کنش گر» نیست. «کنش پذیرِ  واکنش گرا»ست. آن هم نه «منفعلِ فعلی»*، منفعلی که با خودِ «فعل» و شرایط آن، کار ندارد. مهم «فاعل» آن است، که منتزع از زمان و مکان و هر شرایطی درک می شود. یعنی اغلب واکنش ها، ارتباط مستقیمی با «فاعلیت» فاعل دارد. جامعه کنونی ما «کنش پذیرِ فاعل گرایِ واکنش گرا»ست. یعنی دارای صورتی از انفعال است که جنبه مثبت و حقیقی هم ندارد.

دلیل هم دارد. اغلب مجرای دیدن ها و فهمیدن ها، از گذرگاه سیاست عبور داده می شود و این شده است که هم جامعه سیاست زده شده و هم کنش گران اجتماعی، اغلب داعیه و سبقه ای سیاسی و سهم خواهانه دارند. یعنی کسانی رهبری اجتماعی جریانات را بر عهده گرفته اند، که واکنش های سیاسی خود را، به جای کنش اجتماعی نشانده اند و برای همین هم هست که کنش ها، حقیقی نیستند. فی الواقع، واکنش اند با شرحی که رفت، که خود را کنش جا می زنند. و باز واکنش ها به این مساله هم، همجنس این ماجراست در راستایی عکس. اگر چه این مساله به دلیل تکرار و جاافتادگی در ضمیر ناخودآگاه جامعه، اغلب قابل لمس نیست.

برای حقیقی تر کردن تحرکات اجتماعی که به «کنش گری حقیقی» منجر شود، می بایست مساله را از این درگاه سیاست گذر داد که کنش اجتماعی در پس ماجرای خود، باید از گیر و دار سیاست زدگی برهد و استقلال مسائل اجتماعی را به رسمیت بشناسد و نخواهد که سرنوشت مقولات اجتماعی را با سیاست، در جایی در پشت صحنه، به هم گره بزند. حرکت اجتماعی کنونی ایران، اگر چه فعال به نظر می رسد، در واقع جامعه ای نیمه جان است که در نبود جریانات اصیل از جنس اجتماعی، عرصه اجتماعی را تسلیم سیاست پیشگان کرده است.

مثال برای این مساله آن قدر زیاد هست که تمامی ندارد. فرض بگیرید مساله گرد و غبار را که واکنش های متعدد جریانات را طی سال های اخیر در پی داشته است. این واکنش ها اغلب با تغییر هیات حاکمه اجرایی، دست خوش تغییرات شده اند. در حالی که مساله همان است و منشاش اغلب همان و هیچ تغییر خاصی هم در صورت مساله اتفاق نیفتاده و آنچه اتفاق افتاده، فقط جابجایی قدرت در میان جریانات و گروه های سیاسی است. و همین یک مساله گویا کافی است تا موضعی مثبت در زمانی را منفی کند و موضعی منفی را به مثبت بودن سوق دهد. اغلب حرکت های اجتماعی را می شود از این منظر، دید و تحلیل کرد.

افعال اجتماعی جامعه ایران، مصداق بارز این شعر سعدی حکیم هست که «گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری». یعنی واکنش ها به مساله سیاسی، نمودش را در مقوله ای اجتماعی که رابطه منطقی ای هم با آن ندارد، نشان می دهد و این گویا در ضمیر ناخودآگاه جامعه سیاست زده ما، نه تنها به جاافتادگی، که به بلوغ رسیده است.

«مردم» به عنوان بدنه اجتماع، اغلب در صحنه مقولات اجتماعی به عنوان «کنش گر» حاضر نیستند. و اگر هم هستند «کنش پذیر»اند و متاثر از فضای سیاسی و ژونالیسم. جریان اصیل اجتماعی اگر بخواهد شکل بگیرد، مجبور است رشته تعلقش را از سیاست و ژونالیسم پاره کند و حقیقی باشد نه سرباز سیاست. خودش باشد و خودش و استقلال هویت جدیدش را به رسمیت بشناسد و اگر بخواهد شعبه ای اجتماعی نما از قبیله ای سیاسی باشد و صحنه اجتماعی را به بدلی اجتماعی از کشاکش های شکست خورده سیاسی در میدانی جدید تبدیل کند، در این باتلاقی که فرو رفته است، غرق می شود.

 

 

* هم در حاشیه، هم متن:

«کنش پذیر» و «منفعل» اینجا به یک معنا به کار رفته اند. گاه به دلیل همگونی عبارات چند واژه ای، مجبور به استفاده از عبارات مصطلح ولی غیر فارسی می شوی. هر چند از کنار اشتیاقی که به کلمات اصیل هم هست، نمی توانی که بی تفاوت بگذری. ماحصل این اجبار و این اشتیاق می شود این آش که برای یک معنا از دو واژه استفاده می شود. اگر می شد که زبان ها را از واژگان خارجی غربال کرد، زیباتر می شد، و فرهنگ ها هم بادوام تر و اصیل تر.

زبان مادری من هم خیلی بیشتر از این تهدید و تحدیدی که فارسی دچارش هست، دچار این ماجراست. گو اینکه ترکی آذربایجانی ما و همه زبان های محلی ایرانی، هنوز فرهنگستان زبان ندارند که متولی این غربالگری و پویایی زبانی باشند. علت آن هم باز همین ماجرای انفعال از نوع فاعل گراست. مطالبات اجتماعی قومی، چون اغلب از سوی کسانی صورت می گیرد که تمنیات سیاسی خاصی در پس مطالبه اجتماعی دارند، اگر چه گاه مطالباتشان هم بحق باشد، باز به دلیل فاعلی، هرگز جوابی مثبت نگرفته اند و بعید هم هست که بگیرند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۱۶
علی سلیمانیان
تجمع محیط زیستی

اتفاقی نیست که رگ حیوان دوستی جماعت روشنفکرنما، همیشه مقارن با زمانی ورم می کند، که در گوشه ای از این جهان، قبله آمال انتلکتئولیسم دارد آدم سلاخی می کند، آن هم نه یکی یکی. فوج فوج آدم می کشند و دریغ از یک آه که از این جماعت برآید. نه اینکه زمان ناشناس باشند ها، نه، خوره دارند و مرض!

در اوج جنایات رژیم اسرائیل هم، که به کوچک و بزرگ، و زنده و مرده ساکنان غزه رحم نمی کرد، درخت بی برگ حیوان دوستی جماعت انتلکتوئل گل کرده بود و خیریه راه انداخته بودند برای "سگ های بی سرپرست" که کمک جمع کنند و پتو بخرند و عده ای پیدا کنند که سرپرستی سگان را به عهده بگیرند و فرزند خوانده شان کنند.

الان هم که نوکری دیگر از امریکا، زنجیر پاره کرده و دارد آدم می خورد، رگ خوابیده این جماعت باز به ورم کردن افتاده و دور افتاده اند و گریبان می درند که سگان را به کدامین گناه می کشید، تجمع کرده اند و آیه قرآن علم کرده اند که "بای ذنب قتلت"!

امریکا پرست ها را چه به قرآن دست گرفتن که اگر اهل قرآن بودند همین قرآنی که درباره آدم -و نه حیوان- گفته "بای ذنب قتلت" درباره آم باز هم گفته "کَتَبْنَا عَلىَ بَنىِ إِسرَْ ءِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسَاً بِغَیرِْ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فىِ الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا"
یعنی ما به بنى اسرائیل نوشتیم که هر که انسانی را بکشد بدون اینکه او کسى را کشته باشد و یا فسادى در زمین کرده باشد، به این می ماند که همه مردم را کشته، و هر که انسانی را از مرگ نجات دهد مثل این است که همه بشریت را احیا کرده است.

روشنفکری ایرانی بیماری لاعلاجی است که در برابر کشتار بشریت، خم به ابرو نمی آورد که هیچ، شامورتی بازی هم راه می اندازد که اعلام کند که نه تنها برایش جان آدمی مهم نیست، که سگان را لایق ترحم می داند اما آدم را هرگز. بیماری عجیبی است اینکه عاری از ارزنی وجدان درد، بخواهی قلمداد کنی که برای حیوان دردت می گیرد ولی برای انسان نه.

حیوان و نبات هم حقوقی دارند و اصلا آدم خلیفه الله، فرقش با هر موجودی در همین است که باید حقوق همه از نبات و حیوان گرفته تا انسان و حتی حقوق محیط بی جان زیست را مراعات کند و از تضییع هر حقی دردش بگیرد و کاسه صبر را لبریز کند، اما وقتی یکی را دستاویز کنند تا حقوق دیگری فراموش شود، و از یکی دردشان بگیرد و از دیگری نه، باید که بر شرف و نیت آنان خرده گرفت، خصوصا وقتی از کشتن حیوان دردشان بگیرد و از سلاخی آدمی نه.

روشنفکری ایرانی مرضی است که موجودیت خود را در آن یافته که همیشه خلاف جریان شنا کند، حتی اگر این جریان غلیلان درد از مظلومیت و غربت نوع بشر باشد.
این جماعتی که اینجور برای سگان و درختان و غیر آدم، آن هم درست وقتی که بشر دارد تکه پاره می شود، گریبان می درد، نه دلش به حال حیوان و دار و درخت می سوزد و نه حتی هموطنانش. این ها هرگز برای گرسنگی و فقر آدمهایی در همسایگی شان هم نه درد می کشند و نه اصلا حوصله چنین تجمعاتی را دارند.

روشنفکری ایرانی، بیماری وخیمی است. که اگر نبود این جور بی درد و آسوده از کنار نعش کودکان کشته شده ای که حتی زبان هم باز نکرده اند، نمی توانست به راحتی بگذرد و نبیند و نشنود فریاد انسان ها را که در آتش ظلم منادیان آزادی و اومانیسم گرفتار شده اند. اصلا کدام اومانیسم؟ کدام آزادی؟ اینها فقط توحش سرشان می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۴ ، ۰۶:۳۹
علی سلیمانیان

شبکه تلوزیونی افق

یمن را سعودی های بی همه چیز نزدیک به یک ماه است که دارند شخم می زدند و این شبکه گفتمان انقلاب اسلامی ما هنوز خم به ابرویش هم نیاورده است که انگار نه انگار. «نگاهت را به افق بسپار» تا نبینی که دژخیم شیطان بر سر فرزندان آدم بمب می ریزد و بود و نبودشان را یکجا بر سرشان آوار می کند و معلوم هم نیست که از جانشان چه می خواهد! مردمانی را در آن سوی قبله اشغالی، می کشند و به کوچک و بزرگشان هم رحم نمی کنند، تنها به جرم آنکه نام خمینی را بر زبان می رانند و انقلاب اسلامی ما و استقلال خواهی ماها را فصل جدیدی در تاریخ عصر یافته اند. می کشند چون انقلاب خوابشان را ربوده و بیدار شده اند و دیگر نمی خواهند تسلیم طاغوت های دست نشانده شیاطین باشند و اراده کرده اند تا مشیت خود را، خودشان به دست بگیرند.

«نگاهت را به افق بسپار» تا بی خبر از زمانه و بی درد از آلام امروز بشر، از دیدن خوشگذرانی های آنچنانی جماعت حزب الله در «مستند مسابقه فرمانده» خوش بگذرانی و فراموش کنی که این مملکت، در جای جایش مستضعفانی هم دارد که ما و انقلاب، موجودیت امروزمان را مدیون آنانیم. مدیون کوخ نشینانی که ولی نعمت انقلاب اند و جماعت مستضعف و نداری که از هر چه داشتند گذشتند تا انقلاب بماند و اگر نبود فداکاری اینها، تومار انقلاب را خیلی وقت پیش در هم پیچیده بودند.

«نگاهت را به افق بسپار» اما سلام خدا بر آن شهیدی که از آن سوی افق شهر ما و از روستایش آمد و جنگید و در غربت جان داد، در غربت هم به خاک سپرده شد و اصلا به روی خودش هم نیاورد که اویی هم بوده است. گمنام آمد، گمنام جنگید و گمنام رفت.

اصلا کجای افق اند اینها؟ شاید در آن سوی افق و در دور دستها و جایی هستند که اصلا دستشان به ما نمی رسد که به ما خرده بگیرند از این نادیدن ها و ما به این خرده ناگرفتن ها آسوده ایم، شاید هم اصلا وجودی برای اینها قایل نیستیم. آن هم کجا؟ در شبکه ای که در اعتراض به سمت و سوی رسانه ملی، برای خودش جایی باز کرد تا گفتمان انقلاب هم از امکانات رسانه ملی، بهره مند شود.

«نگاهت را به افق بسپار» که ما عافیت برایتان هدیه داریم. نه از زرپرستان زالوصفت خواهیم گفت و نه از زور زورمداران، نه از زشتی فقر و نه از پلیدی تبعیض. «نگاهت را به افق بسپار» و پیش پایت را نبین و دردها را و استضعاف را. به عدالت چه کار داریم؟ آنجا را ببین، افق را می گویم، ببین چه زیباست!

«نگاهت را به افق بسپار» تو چه کار داری که در مذاکره با شیطان و جرثومه های او بر سر منافع این ملت انقلاب کرده، چه می گذرد؟ آسوده باش و بگذار که هر چه می شود بشود. تاریخ را برای این گذاشته اند که بخوانی اش. بخوانی و تاسف بخوری ترکمانچای و گلستانش را. تاریخ اصلا به چه درد خواهد خورد که اگر ما امروز در برابر کشاکش منافع ملت ها و چند پدرخوانده جهانی، کنشی نشان دهیم بلکه مسیر تاریخ به نفع ملت ها تغییر کرد؟ بگذار تاریخ را با فراز و نشیب هایش دراماتیک بنویسند.

«نگاهت را به افق بسپار» اما گاهی هم از خودت بپرس شبکه ای که به روز نباشد به چه درد می خورد؟ فرقش با یک ویدئو کلوپ و یا پایگاه اشتراک ویدئویی که مدعی است محصولاتش را در راستایی خاص دست چین کرده است، چیست؟ رسانه ای که نتواند هم پای زمانه اش بیاید، و همیشه عقب باشد، چطور خواهد توانست نقش خودش را ایفا کند؟ شبکه ای که هنوز از رسیدن به امروز ما مانده است، چطور از افق آینده حرف خواهد زد؟

«نگاهت را به افق بسپار» که ما برای نمازت «قرار» داریم و زنده ایم اما برای حیات و ممات آدم ها، نه که زنده نیستیم، هنوز بعد هفته ها هم، خبری بهمان نرسیده که در این جهان، هستند کسانی که هنوز برای بی گناهیشان کشته می شوند. نمازت را بخوان و دعا کن که عالم گلستان شود و دوباره «نگاهت را به افق بسپار»...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۲
علی سلیمانیان

عشق و عقل هر دو در پی حقیقتی واحد اند و اینکه گفته شود تعارضی میان این دو هست، سخنی گزافه است. عقل و عشق هر دو وجودی واحدند و در طی طریقی واحد و اینکه چرا مسمای این دو، تفاوت یافته است علتش در حجیت یابی آنهاست. عشق دایر بر حجت درونی است و عقل دایر بر حجت ظاهری و در این بین، نه تعارضی هست و نه تزاحمی.

آنجا که عقل، از معقولات ظاهری در حیرت و سرگشتگی است، عشق است که حکم می کند و این حکم نه از سر جنون و لایعقلی است، بلکه عین عقلانیت است که به حجت حضوری دلالت شود و آنجایی هم که حجت عقلی در کمال است، حکم روشن است.

عقل و عشق هر دو یک امر اند و این دوگانگی در مسما، اعتباری است و اگر نه می شود هر دو را عقل نامید و یا هر دو را عشق. و نه عقل نافی عشق است و نه عشق نافی عقل، و این دو حضور دارند تا آدمی از حیث ادراک، بلاحجت نماند.
عشق و عقل هر دو ملازم معرفت اند و مبرهن است که این معرفت هر چه که به کمال برسد، ملازمانش را هم به کمال خواهد رساند. هر چه معرفت بیشتر، عشق و عقل، توامان بیشتر و شکوفاتر و هر چه کمتر، کمتر.

عشقی که در نهایتش به دیوانگی و لاعقلی بانجامد، عشق نیست. حبی است دایر بر جهل و یا هوس که عاشق را از آنجایی که به وصال معشوقش نمی رساند –و امیدی هم هرگز به این وصال نیست- به دیوانگی می کشد. عقل هم چنین است. سالک مسیر جهل اگر مدعی حقیقت باشد، بیشتر به مسمای دیوانگی سزاوارتر است تا هر اسم دیگری.

عشق و عقل، از آنجا که معادی یکتا دارند، در حقیقت وجودی واحدند و کمال در یکی، کمال در دیگری هم هست. کمال عشق، عقل است و کمال عقل، عشق و اگر افتراقی بین این دو بیفتد، راه بیراهه است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۵۳
علی سلیمانیان

رهبرانقلاب دردیدار مداحان:
"می پرسند چرا فلانی(رهبری) درباره هسته ای موضع نگرفته/ جایی برای موضع گیری وجود نداشته/مسئولین میگویند هنوز کاری انجام نشده و چیز الزام آوری نیست/نه موافقم نه مخالف.رهبرانقلاب:همه چیز درجزئیات است،ممکن است طرف بدعهد مقابل بخواهد درجزئیات،کشور ما را محصور کند/اینکه حالا به بنده و دیگران تبریک می گویند بی معنیست / آنچه تاکنون انجام شده نه اصل توافق و محتوای آن را تضمین میکند،نه حتی اینکه مذاکرات تا به آخر برسد./من هیچوقت به مذاکره با آمریکا خوشبین نبودم/با اینکه خوشبین نبودم با این مذاکرات موردی موافقت کردم و از مذاکره کنندگان حمایت کردم و میکنم/با توافقی که منافع و عزت ملت را حفظ کند موافقیم/اما توافق نکردن شرف دارد به توافقی که منافع و عزت ملت از بین برود. / در جزئیات مذاکره دخالتی نکرده و نمی‌کنم. / خطوط اصلی و خطوط قرمزها را به مسئولین، بیشتر به رئیس جمهور، همواره گفته‌ام. / اینکه گفته بشود جزئیات زیر نظر رهبریست حرف دقیقی نیست. / تحریمها، اگر چنانچه به یک توافق رسیدند، در همان روز توافق باید لغو بشود. / می‌بینید که یکی (ازطرف مقابل) می‌گوید 6ماه بعد از توافق، یکی می‌گوید یک ‌سال بعد برداشته می‌شود ، اگر لغو تحریم‌ها قرار است منوط به یک فرایند بشود، پس برای چه مذاکره کردیم اصلا."

تمت کلمت...


پ.ن:
1. ایستادگان به احترام جناب ظریف بنشینند لطفا. من جمله تاریخ. علی الحساب خسته نباشید.
2. سرلشکر بودن منافی کار بیهوده کردن نیست، جناب چهره برجسته نظامی!
3. "مسئولین می گویند..." مرا یاد همان "آن چه مرقوم داشته اید" انداخت.
4. این که "هنوز کاری انجام نشده" با این جشن گرفتن ها و ذوق مرگ شدن های حضرات مسئولین منافات ندارد آیا؟
5. "توافق نکردن شرف دارد به توافقی که منافع و عزت ملت از بین برود." ها والله
6. "در جزئیات مذاکره دخالتی نکرده و نمی‌کنم." قابل توجه کسانی که زورکی میخواستند گویند نظر رهبری همینی است که اعمال می شود. و ایضا "اینکه گفته بشود جزئیات زیر نظر رهبریست حرف دقیقی نیست."
7. "اگر لغو تحریم‌ها قرار است منوط به یک فرایند بشود، پس برای چه مذاکره کردیم اصلا"؟؟؟
8. همچنان دلواپسیم.
9. و هم چنان که پیشتر گفته بودم: سلام بر آینده...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۶
علی سلیمانیان

 امروز روز هنر انقلاب اسلامی بود. روز با مسمای سالروز شهادت آوینی بزرگ. البته فقط و فقط در تقویم ها. در شهر که می گردی هیچ نشانی از امروزیت امروز نیست. نه یادی، نه برنامه ای و نه چیزی. فکر که می کنی، این شهر آن قدر دستگاه عریض و طویل و نهاد و سازمان مرتبط با این امر دارد که بایست کثرت برنامه ها و یاد کردن ها، آن قدری بود که حق انتخاب را از آدم سلب می کرد که از کدامش بهره ببریم و کدامش را حسرت بخوریم! اما نه دچار کثرت، که به کَسرت دچاریم.

گزارش تصویری«جلسه یِ کیفیتِ برگزاریِ هفته یِ هنرِ انقلابِ اسلامی و نحوه ی ِهمکاریِ دستگاه هایِ اجرایی در این رابطه» را که می بینی، آدم هنوز از خواندن همین قطار مضافات و موصوفات عنوان جلسه، نفس کم می آورد و فکر می کند که قرار است برای آوینی سنگ تمام بگذارند و هنر انقلاب را این بار در شان بزرگی همین عنوان، بزرگش بدارند. اما نه، فقط عناوین جلسات و شرکت کننده هایش بزرگ اند و ماحصلش خجالت آور است. تازه همین قدر که نشسته اند و برخاسته اند هم، تنها به تیمن نامگذاری سالروز شهادت آوینی به روز هنر انقلاب است و گر نه، خود آوینی اصلا کجای این ماجراست و کیست که بخواهد آوینی را یاد کند!

نشسته اند و جلسه گرفته اند، آن هم، که ها؟ از اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان بگیرید تا حوزه هنری که بانی جلسه بوده است و معاونت فرهنگی شهرداری تبریز، سازمان فرهنگی و هنری شهرداری، بسیج هنرمندان و که و که و که.و  ماحصل ماجرا چه بوده است؟ کل خروجی این همه دبدبه و کبکبه، و این درد زایمان ها و این عناوین به این عظمت، چاپ یک برگ بروشور  بوده است(!!!) آن هم اشتراکا با همکاری دو نهاد حوزه هنری استان و سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تبریز که به اندازه مساحتش هم برایش خبر تنظیم کرده اند. و خبری دیگر که از غبار روبی و عطر افشانی گلزار شهدای تبریز توسط هنرمندان و اجرای تئاتر خیابانی در گلزار، در فلان زمان موعود خبر داده است. و دیگر هیچ. یعنی کوه بزرگ کارگزاران فرهنگ و هنر در تبریز، موش زاییده. و البته کاش همین یک موش را هم می زایید!

مسئول محترم بسیج هنرمندان هم عنوان فرموده که باید مبانی هنر انقلاب تبیین شود! و گویا هنر انقلاب فقط معطل همین اراده جنابشان بود که «بایدها» را مشخص کنند و هنر انقلاب خودش به خودی خود، تبیین شود. و می گذریم از این هم که نهادهای انقلابی که علت موجده آن ها همین انقلاب بوده و بودجه های کلان فرهنگی هم دارند که باید در همین راستا خرج کنند هم حتی به قدر همین جلسه گرفتن پای کار نیامده اند.

باز خدا اموات آن بچه مسجدی های حاشیه تبریز را که پیامک زده اند که این هفته، برنامه دعای کمیل را به یاد آوینی و با بزرگداشتش و گرامیداشت هنر انقلاب برگزار می کنیم، بیامرزد که درک و بزرگواری شان با همه استضعاف و غربتشان می ارزد به وجود همه این بزرگ نامان کوچک که فقط اسامی شان روی کاغذ بزرگ است و الا آنها کجا و اینها کجا؟

آقا مرتضا، شهادتت مبارک.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۵۳
علی سلیمانیان

جهان سوم جاییست که مردمانش روی به قبله امریکا نماز میخوانند و سجده بر شیطان بزرگ را، تنها راه سعادت بشر میدانند و فکر میکنند تنها جای آزاد در جهان که هم دموکراسی دارد و هم عدالت و انسانیت، جایی است که پوست آدم ها را زنده زنده کنده اند بر جایش نمک پاشیده اند و بر دهان سیاه پوستان، از آن روی که فقط چون سیاه اند، لجام زده اند و دست و پایشان را بر زمین میخ کرده اند، تا خدای ناکرده هوای توحش به سرش نزند.

قلبشان آزرده میشود اگر مردمانی که سالهاست طعم تحمیل استبداد و مزه خون و جنایت و کشتار قبله ی اینان را چشیده اند به قدر "مرگ بر" گفتنی هم که شده، انتقام بگیرند از عاملان شلیک به هواپیمای مسافربری ای که اغلب سرنشینانش زن و کودک بوده اند، و اخم میکنند از شنیدنش و بنای بر بی شعور دانستن این جماعت "مرگ بر" گو میگذارند که چقدر بدوی و بنیادگرا و و جاهل اند و وحشی، و قبله متمدن و مترقیشان منزه از هر پلیدی و خشونتی!

من اما ساکن آنجا نیستم. جهان سوم ارزانی همان امریکا پرستانی که عطش دست یافتن بر قبله، خواهد کشتشان. من ساکن مرکزی ترین نقطه جهانم و دقیقا روی نقطه ای ایستاده ام که زمین حول محورش شکل گرفته است. من ساکن جهان اولم و نه شرق میانه. ساکن نقطه بنیادین عالم. و بر دشمنانم هم سخت میگیرم و بر دوستانم رحمت دارم و ابایی از اینکه از سوی جهان سومی ها خشن و بنیادگرا و جاهل نامیده شوم هم ندارم. اینان قبله آمالشان آنجایی است که روی حیوان درنده خو را در توحش و دریدن سفید کرده است، و از کسان دست چندم آن قبله، چه انتظاری بیش از این می توان داشت؟

این جهلی که هنوز شعورمان را از ما نگرفته است که در برابر اعطای مرگ، لااقل ما نیز برای مرگ آوران، آرزوی مرگ کنیم، برای من مبارک است از هزار هزار دانایی ای که مرا به قربانی اش می طلبد و باید لبخند بزنم که مچکرم ازت که مرگ را به من دادی!

من ساکن مرکز جهانم و دقیقا بر نقطه ای ایستاده ام که جهان حول آن شکل گرفته است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۱
علی سلیمانیان

جنگ با کشوری که در حال انقلاب است، ورود به بازی دو سر باخت برای آغازگران جنگ است. یمن انقلابی، چیزی برای از دست دادن ندارد ولی آل سعود و ارتجاع عرب و ترکیه، و هم پیمانان غربی شان چرا؟

حتی اگر صنعا سقوط هم کند، فاتحان جنگ جایی برای فتح به عنوان مقر استقرار قدرت در میدان نبرد(انقلابیون) ندارند. حوثی ها ظرفیت غالب اجتماعی یمن را در اختیار دارند، و در عین حال، استقرار سیاسی نداشتن هم در این شرایط، کار دشمن را برای حمله به کانون قدرت مستقر، سخت تر خواهد کرد. جنبش الحوثی سالهاست که به دور از قدرت سیاسی، مشق انقلاب و جنگ کرده و اقدام پارتیزانی را هم خوب بلد است و در بدترین شرایط ممکن، یعنی سقوط صنعا، شرایط بدتری از زمان قدرت منصور هادی برای انقلاب یمن، تحمیل نخواهد شد.

از طرفی با ورود مستقیم سعودی ها به جنگ، حلقه محاصره کانون قدرت اسلام امریکایی یعنی عربستان، از سوی سربازان مقاومت تنگ تر شده است و این پا درازی کردن، هزینه های گزافی به حکومت وهابی ها تحمیل خواهد کرد. آل سعود باید، منتظر اتفاقات و حوادث بزرگ در داخل خاکش باشد.

از همان روز مرگ ملک عبدالله هم معتقد بودم به قدرت رسیدن امیر سلمان، آغاز حکومت های متزلزل و کوتاه عمر سعودی است و امروز به این مساله، باور بیشتری دارم. از امروز منتظر تزلزل پایه های قدرت آل سعود و اضمحلال حاکمیت شیاطین بر سرزمین وحی باید بود.

مقاومت در راه فتح قبله است...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۹
علی سلیمانیان

شهید را شهید نامیده اند از آن روی که گواه است بر همه که هرگز ممکن نیست جبر زمان راه بر آزادگی و عزت و شرافت ببندد و عرصه حیات را به جولان نکبت بار اجساد متحرک و گورستان متعفن ذلت بدل کند.

گواه بر این که هرگز زمان این اجازه را ندارد که تازیانه بی رحم ستمبارش را بر پیکر ابناء آدم فرود آورد و زندگی را به سخره بگیرد.

گواه است بر آدمی که اگر هجوم دهر، حیات را به زنجیر کشید، و همه راه ها را به بن بست تسلیم کشاند، و تو دیدی که سلاحی جز نثار زندگی برایت نمانده است، باید که بر مرگ آغوش باز کنی و با رگ گردن و قطرات خون و ضربان قلب و گوشت و پوست و استخوان و ذره ذره وجودت و نفسهایی که مملو از اشتیاق حیات اند، به جنگ با جبر بروی و راه را بر حیات بگشایی و تاریخ را از تسلیم برهانی.

شهید فاتح ابدی تاریخ است و بالانشین قله های رفیع انسانیت و شرف، و به راستی که زنده تر از او کیست؟

کیست زنده تر از آن روستایی کشاورز و گمنامی که خون قلبش را نثار کرد تا درخت زندگی جان بگیرد؟

کیست زنده تر از نوجوانی که مرگ را به ملعبه گرفت و او مشتقاق ترین بود بر حیات؟

کیست زنده تر از معلمی که با لبخندش بر مرگ به انسان زندگی آموخت؟

زنده تر از او که خبر تولد نوزادش با عکسی از او برایش رسید، و عکس را پاره کرد و رشته محبتش را، که مهربانی را بگسترد؟

کیست که زنده تر از آن اصناف ساده محل باشد که جان پرقیمتش را فروخت تا زندگی برایمان بخرد؟

کیست زنده تر از شهید که اگر نبود، زمان ما را می بلعید و ستم تاریخ ما را به تاراج می برد و تازیانه های ذلتش را بر ابدان ما می کوفت.

و کیست مرده تر از این من؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۳ ، ۰۶:۱۳
علی سلیمانیان